جدول جو
جدول جو

معنی ذولقوه - جستجوی لغت در جدول جو

ذولقوه
(لَقْ وَ)
عقاب سیاه گون
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
ویژگی آنچه می تواند به وجود آید ولی هنوز به وجود نیامده، با امکان بروز در آینده
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ قَ)
لقب حاجب بن زراره است. و وجه تلقب او بذی القوس این است که در قحطسالی نزد کسری شد و دستوری خواست تا کسری اجازت دهد که بنوتمیم قوم وی که دچار عسرتند بیکی از نواحی ایران درآیند و پس از آنکه تنگی برخاست به اوطان خویش بازگردند کسری گفت شما عربان زینهارخوار و پیمان شکن و آزورید چون من رخصت اقامت دهم بویرانی بلاد و ستم بر عباد دست یازید، حاجب گفت من پذرفتار ملک باشم که قوم من چنین نکنند گفت از چه دانم که تو بعهد خویش وفا خواهی کرد گفت من کمان خویش نزد ملک گروگان پیمان نهم. و حواشی کسری را بر گفتۀ او خنده آمد لکن کسری کمان او بپذیرفت و ورود آنان را به ایران اذن داد. و قوم حاجب بیامدند و از خصب و رفاه ایران بهره یافتند و حاجب خود بمرد و پس از مرگ وی پسر او عطاردبن حاجب نزد کسری شد و کمان پدر بازخواست و کسری کمان بدو باز داد و حله ای نیز به وی خلعت فرمود و او چون بازگشت و قبول مسلمانی کرد آن حله برسول اکرم پیش کش کردن خواست و رسول صلوات الله علیه قبول نفرمود و او آنرا بجهودی بچهار هزار درهم بفروخت
لقب سنان بن عامر. واز آن روی او را ذوالقوس گویند که کمان خویش بجای هزار شتر در قتل حارث بن ظالم نعمان اکبر رهینه داد
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ)
منسوب به ذولق: حرف ذولقی
لغت نامه دهخدا
ابن الاثیر در المرصع گوید: ذیقوس نام وادیی است و در شعر ابو صخر هذلی آمده است:
فاعلام ذی قوس بادهم ساکب،
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا قَ)
تأنیث ذواق
لغت نامه دهخدا
(تَ قَذْ ذُ)
چاپلوسی، با یکدیگر نرمی کردن
لغت نامه دهخدا
(نی یَ)
شهری است بمغرب از ناحیت زاب کبیر از صقعالجرید. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(تَ یَ)
لا حول و لا قوه الا باﷲ گفتن. لغتی است در حوقله یا لحن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(لِ دَ)
شیر. اسد
لغت نامه دهخدا
جایگاهی بمدینه که وفد مصر بزمان خلافت عثمان بدانجا فرود آمدند. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 172 س آخر). و رجوع به ذی مروه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ وَ)
صاحب زبان فصیح و گویا
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
درشت. سخت صاحب سطوت: و گویند که سبب خشنودی بهرام از آن آتش بوده که بهمن مردی غیور و ذوسطوت بود و ملوک را ببطش و قوت خود قهر و قمع کردی. (تاریخ قم ص 83)
لغت نامه دهخدا
(فَ قَ)
صاحب یک لپه. تک لپه. مانند گندم و جز آن.
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُوْ وَ)
خداوند نیرو. (دستور اللغۀ ادیب نطنزی)
لغت نامه دهخدا
(وُ)
صاحب رویها. و فی الحدیث: القرآن ذلول ذووجوه فاحملوه علی احسن الوجوه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُبْ بَ)
لقب حنظله بن ثعلبه از آن روی که در دشت ذی قار قبه ای برآورده بود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَصْ صَ)
آبی است بنوطریف را بأجا و بعضی گویند کوهی است بسلمی از دو کوه طی نزدیک سقف و غضور و بعضی گفته اند موضعی است در راه ربذه و میان آن و مدینه بیست و چهار میل مسافت است. و موضعی است بین زباله و شقوق به دو میلی شقوق و ابن الاثیر در المرصع گوید: موضعی است در هشت فرسنگی مدینه و نصر گوید: در بیست و چهار میلی مدینه. (معجم البلدان). و رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 23 شود
لغت نامه دهخدا
(پَ دَ)
مرکّب از: ب + ال + قوه، مقابل بالفعل. بالاستعداد. اثری که در چیزی پنهان باشد و هنوز بروز نکرده باشد. (ناظم الاطباء)، و رجوع به قوه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ لَ قی یَ)
تأنیث ذولقی. منسوب به ذولق، یعنی تیزنای زبان، حروف ذولقیه، حرفها که مخارج آن نوک و کناره های زبان است و آن سه حرف است: ر. ل. ن. (راء. لام. نون)
لغت نامه دهخدا
اکبر بن زید بن معاویه بن دومان قاله ابوعل الاثرم. (حاشیۀ المرصع). ابوکری بن زید بن سعید بن خصیب بن ابی کرزبن زرعه بن ابی لغوه. قاله الکلبی. (المرصع ابن الاثیر). در لغت نامه های دیگر ’ذولغوه’ دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(لَعْ وَ)
پادشاهی از پادشاهان حمیر. و نیز نام مردی. (منتهی الارب). و در تاج العروس ذیل لعوه آمده است: اللعوه السواد حول حمله الثدی و به سمی ذولعوه. نقله الجوهری عن الفراء... و ذولعوه قیل من اقیال حمیر للعوه کانت فی ثدیه و ایضاً رجل آخر یعرف کذلک
لغت نامه دهخدا
(قُوْ وَ)
صاحب قوّت. نیرومند. خداوند قوّه: ذی قوّه عند ذی العرش مکین. (قرآن 81 / 20) صاحب قوت نزد خداوند عرش بامنزلت. (تفسیر ابوالفتوح ص 479 جمع واژۀ 5) و در تفسیر آن گوید: خداوند قوه است و مکین و ممکن بنزدیک خدای عرش. (ج 5 ص 482)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذولق
تصویر ذولق
تیزی، کرانه زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
بحالت قوت، دارای امکان حصول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حولقه
تصویر حولقه
برابر با حوقله است نای شیشه
فرهنگ لغت هوشیار
ذوالقوه: نیرومند صاحب قوت خداوند نیرو. یا ذو اقوه المیتن، خداوند نیروی استوار، یکی از صفات خدای تعالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دولقه
تصویر دولقه
ترکی فش پارچه ای که در جنگ بر دستار یا خود پیچند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوفلقه
تصویر ذوفلقه
یک لپه تک لپه
فرهنگ لغت هوشیار
صاحب سطوت خداوند قهر و غلبه و ابهت را گویند که سبب خشنودی بهرام از آن آتش آن بوده که بهمن مردی غیور و ذرسطوت بود و ملوک را به بطش و قوت خود قهر و قمع کردی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقوه
تصویر لقوه
بیماری کجی دهان و روی از علت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
((بِ لْ قُ وِّ))
به قوت، به حالت قوت، مقابل بالفعل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالقوه
تصویر بالقوه
نهفته، خفته
فرهنگ واژه فارسی سره
فی نفسه
متضاد: بالفعل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع چهاردانگه ی سورتچی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی