جدول جو
جدول جو

معنی ذوقناک - جستجوی لغت در جدول جو

ذوقناک
(ذَ / ذُو)
لذیذ. خوشمزه:
چونکه آب جمله از حوض است پاک
هر یکی آبی دهد خوش ذوقناک.
مولوی.
، پرمسرت. پر شادمانی:
پهلوان درلاف گرم و ذوقناک
چون شنید این قصه گشت از غم هلاک
منفعل شد در میان انجمن
سر فرو برد و خمش شد از سخن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
ذوقناک
لذیذ، خوشمزه لذیذ خوشمزه. سرخوش
تصویری از ذوقناک
تصویر ذوقناک
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک، هولناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هولناک
تصویر هولناک
چیزی که بیم و هراس در انسان پدید آورد، پربیم و ترس، خطرناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزناک
تصویر سوزناک
دارای سوز و سوزش، کنایه از ویژگی آه و ناله ای که در دل اثر کند و دل را بسوزاند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هوسناک
تصویر هوسناک
دارای هوا وهوس، چیزی که خواهش نفسانی را در انسان تحریک می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق، عرق دار، عرق آلود
فرهنگ فارسی عمید
سوزنده. دارای سوزش. (ناظم الاطباء) ، خشک. گداخته: و بهر زمین که خون هابیل چکید سوزناک باشد وتا قیامت گیاه از آن زمین نروید. (قصص الانبیاء). و بعضی (از خاک سوزناک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سوزان. تفته. محزون. غمناک:
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
چون همی سوزدجهان از وی معطر می شود.
سعدی.
سوزناک افتاده چون پروانه ام در پای تو
خود نمی سوزد دلت چون شمع بر بالین من.
سعدی.
، حزین و حزن آور. (ناظم الاطباء) :
شعرمن زآن سوزناک آمد که غم
خاطر گوهرفشانم سوخته ست.
خاقانی.
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک.
مولوی.
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر نسوزم چو بر آتشم نشانی.
سعدی.
بخاطرم غزلی سوزناک میگذرد
زبانه میزنداز تنگنای دل بزبان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شوره زار، شوره بوم: ارض سبخه، زمین شورناک، (یادداشت مؤلف)، اسباخ، شورناک گردیدن زمین، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهی است به سمرقند، (الانساب سمعانی ورق 340)
لغت نامه دهخدا
غمناک، دردناک:
نباشد نه رخ را بشویم ز خاک
سزد گربباشم بدین سوگناک،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
شوخگن، (آنندراج)، دنس، (زمخشری)، ریم گرفته، چرکین، (یادداشت مؤلف)، ناپاک و چرکین و آلودۀ به چرک، (ناظم الاطباء) : و ریشهاء تر و شوخناک را بگیرند آب انار ترش ... (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، ناکس و فرومایه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
خداوند زور، توانا، (شرفنامۀ منیری)، بازور، پرزور، (یادداشت بخط مرحوم دهخدا)، زورآور و توانا و قوی، (ناظم الاطباء)، زورمند، زورین، هر چیز پرزور و قوی، (از بهار عجم) (از آنندراج) :
چنان کندش از بازوی زورناک
که بربودش از باد و دادش به خاک،
میرخسرو (از بهار عجم) (از آنندراج)،
رجوع به زورمند و زورین شود
لغت نامه دهخدا
(خَ / خُو)
هولناک. ترسناک. هراسناک. مخوف. (ناظم الاطباء). مهیب. هول. (یادداشت بخط مؤلف).
- راه خوفناک، راه ترسناک. راه مخوف:
لبیک عشق زن تو درین راه خوفناک.
عطار.
، ترسنده. (یادداشت مؤلف). ترسان. جبان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دارای بوی بد، بدبو، متعفن، (فرهنگ فارسی معین)، عفن، متعفن، گنده، نتن، بدبوی: گوشت تو بویناک و زیانکار است، (کلیله و دمنه)،
نمک در مردم آرد بوی پاکی
تو با چندین نمک چون بویناکی،
نظامی (خسروشیرین ص 282)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
دارای عرق و پوشیده از عرق. (ناظم الاطباء) :
مرا افکنده رخسار عرقناکش به دریائی
که دارد هر حبابش در گره طوفان خودرائی.
میرزا صائب (از آنندراج).
چون عرقناک شود روی تو از گرمی مل
شیشه ها از عرق فتنه توان پر کردن.
میرزا جلال اسیر (از آنندراج).
أرش الفرس، عرقناک گردانیدن اسب را بدوانیدن. (منتهی الارب).
- عرقناک بودن، ازعرق پوشیده بودن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عِ)
دارای عشق. عاشق. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(دودناک)
پردود. دودی. (التفهیم). دودآلود. متدخن. آلوده. دودآگین. که رنگ و بوی دود گرفته باشد. کنایه از تیره و آلوده و کدر. که به سیاهی زند. (یادداشت مؤلف).
- خنبرۀ دودناک، گنبد دودناک. کنایه است از آسمان کبود و تیره:
دامن از این خنبرۀ دودناک
پاک بشوییدبه هفت آسمان.
نظامی.
- گنبد دودناک، کنایه است از آسمان:
دماغی کزآسودگی گشت پاک
بچربد بر این گنبد دودناک.
نظامی.
، آمیخته به دود و بخارحاصل از ترکیبات شیمیایی در دستگاه گوارش یا حاصل از احتراق در دستگاه تنفس. حالت زفیر که اکسیژن را درنتیجۀ احتراق از دست داده است: می باید که بخار دودناک از وی جدا شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر آروغی دودناک برآید (از شیر) چند روزی دست بدارند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و حاجت اندر آوردن هوای تازه است (به شش) و بیرون کردن هوای دودناک. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر چه حاجت به هوای تازه اندر آوردن (به ریه) فزون از بیرون کردن هوای دودناک باشد نفس متواتر شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). می باید که بخار دودناک از وی جدا شود. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عرقناک
تصویر عرقناک
دارای عرق پوشیده از عرق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عشقناک
تصویر عشقناک
دارای عشق عاشق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو ناب
تصویر ذو ناب
دونده چون گربه و شیر و سگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوسناک
تصویر هوسناک
هوس دار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بویناک
تصویر بویناک
دارای بوی بد، متعفن، عفن، گنده، بد بوی دارای بوی بد بدبو متعفن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک بیم زای ترسناک مهیب
فرهنگ لغت هوشیار
مهیب، ترسناک ترسنال وحشتناک خوف انگیز. هولناکی: ترسناکی وحشتناکی خوف انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لوشناک
تصویر لوشناک
تیره (آب) گل آلود لای ناک: فی عین حمئته یعنی در چشمه خره لوشناک
فرهنگ لغت هوشیار
آه و ناله ای که در دل اثر کند و دلرا بسوزاند با سوز دارای سوزش، آه و ناله ای که در دل اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هولناک
تصویر هولناک
ترسناک، خوف انگیز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک، مهیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بویناک
تصویر بویناک
دارای بوی بد، بدبو، متعفن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوقیات
تصویر ذوقیات
کارهای ذوقی، فعالیت، هایی که باعث ارضای روحی یا سرگرمی می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هولناک
تصویر هولناک
ترسناک، هراس انگیز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از خوفناک
تصویر خوفناک
ترسناک
فرهنگ واژه فارسی سره
قوی، وحشتناک، وحشت انگیز
دیکشنری اردو به فارسی
ترسناک، وحشتناک، وحشت زده، وحشت انگیز، ترسناکی، ترسان
دیکشنری اردو به فارسی