جدول جو
جدول جو

معنی هوسناک

هوسناک
دارای هوا وهوس، چیزی که خواهش نفسانی را در انسان تحریک می کند
تصویری از هوسناک
تصویر هوسناک
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با هوسناک

هوسناک

هوسناک
بوالهوس. باهوس. هوسمند. خواهشمند و آرزومند. (آنندراج). آرزومند و طالب و دارای هوی و هوس. (ناظم الاطباء) :
گفتم آه آتشین بس کن، نه من خاک توام ؟
نه مسلسل همچو آبم تا هوسناک توام ؟
خاقانی.
به نادیده دیدن هوسناک بود
به هر جا که شد چست و چالاک بود.
نظامی.
در عالم عشق گشته چالاک
در خواندن شعرها هوسناک.
نظامی.
شنیدم کزپی یاری هوسناک
به ماتم نوبتی زد بر سر خاک.
نظامی.
چون ز پی دانه هوسناک شد
مقطعاین مزرعۀ خاک شد.
نظامی.
عجب از طبع هوسناک منت می آید
من خود از مردم بی طبع عجب می مانم.
سعدی
لغت نامه دهخدا

هولناک

هولناک
چیزی که بیم و هراس در انسان پدید آورد، پربیم و ترس، خطرناک
هولناک
فرهنگ فارسی عمید

هولناک

هولناک
مهیب، ترسناک ترسنال وحشتناک خوف انگیز. هولناکی: ترسناکی وحشتناکی خوف انگیزی
فرهنگ لغت هوشیار

هوسناکی

هوسناکی
هوس داری: چون پیرشدی حافظ، از میکده بیرون آی رندی و هوسناکی در عهد شباب اولی. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار

هولناک

هولناک
مُرَکَّب اَز: هول عربی + ناک فارسی، مهیب. ترسناک. (یادداشت مرحوم دهخدا)، چیزی که از دیدن آن هیبت و ترس در دل پدید آید. (آنندراج) :
یکی باد برخاست بس هولناک
دل جنگیان شد از آن پر ز باک.
فردوسی.
جایی و چه جای از این مغاکی
مانندۀ گور هولناکی.
نظامی.
چو گردن کشید آتش هولناک
به بیچارگی تن بینداخت خاک.
سعدی (از آنندراج)،
یکی آتشین وادی هولناک
که از هول او دیو گشتی هلاک.
عبداﷲ هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا