جدول جو
جدول جو

معنی ذوضریر - جستجوی لغت در جدول جو

ذوضریر
(ضَ)
شکیبا. انّه لذوضریر علی الشی ٔ، ای ذاصبر و مقاساه له. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، نابینا، بیمار نزار، لاغر، نحیف، آنچه آمیخته به ضرر باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قواریر
تصویر قواریر
قاروره ها، شیشه ها، نوعی ظرفهای شیشه ای دهان تنگ، جمع واژۀ قاروره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شوریر
تصویر شوریر
شومیز، پیراهن زنانه دارای آستین های بلند و یقۀ مردانه، نوعی مقوا که برای جلدسازی بعضی کتاب ها استفاده می شود، پوشه، شمیز
فرهنگ فارسی عمید
(کُ رَ)
نام جایگاهی است
لغت نامه دهخدا
(وَ را)
زن زعفران آلوده، یا زن چرکین. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، سنگ بزرگ بیرون جسته از سر یا از بن کوه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج). وضراء. (منتهی الارب). رجوع به وضراء شود
لغت نامه دهخدا
(ذَ وَ وَ)
چیز اندک. هیچ: ما اعطاه ذوروراً، ای شیئاً
لغت نامه دهخدا
(ضَ دا)
غضبناک. خشم آلود
لغت نامه دهخدا
ابن الاثیر در المرصع گوید نام کوهی است و آنرا ذوعنز نیز گفته اند، ابوصخر هذلی راست:
فجلک ذاعیر و الاسناد دونه
و عن مخمص الحجاج لیس بناکب،
لغت نامه دهخدا
(یَ)
الدهر ذوغیر، زمانه خداوند تصاریف و آسانیها و دشخواریها و خوبیها و زشتی ها و پستیها و بلندیهاست
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ریمناک کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یقال: کان نقی العرض فوضره بالدناءه. (اقرب الموارد). رجوع به توضر شود
لغت نامه دهخدا
(صَ قَ)
حکایت آواز مرغی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
وادیی است میان کوفه و فید
لغت نامه دهخدا
نام کوهی است بشام. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ)
در رساله ای که در آخر کتاب الجماهر بیرونی چاپ حیدرآباد دکن از کتاب الاکلیل للهمدانی در معرفت معادن بطبع رسیده است گوید: قال الهمدانی فی کتابه هذا کان بنی یعفر یحملوا الفضه من شبام سخم الی صنعاء و هی بالقرب من صنعاء علی ساعتین قریب من ذی مرمر و ظهر من قوله ان فیها معدن فضه
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
نام موضعی است و نام قاعی است میان بصره و کوفه در دیار غطفان. (از المرصع). و در بعض مآخذ، قریه ای است بنی العنبر را بظهر السخال. و در بعضی نسخ به ظاهر سخال. نابغۀ ذبیانی گوید.
ای البثانه اقوت بعد ساکنها
فذا سدیر فاقوی منهم افز.
بنقل از نسخۀ منحصر المرصع
لغت نامه دهخدا
(ضُ)
لقب شمشیر ذی کنعنان حمیری که بر آن نوشته بود: انا ذو ضروس قاتلت عاداً و ثمود باست من کنت معه و لم ینتصر. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(قُ رَ)
موضعی است به یمن (مراصد الاطلاع). ذوقرظ
لغت نامه دهخدا
(اَ)
و عن ابن الاعرابی (فعل) هذا (آثراما و آثرذی أثیر) کلاهما علی صیغه اسم الفاعل و کذلک آثراً بلاما و قال عروه بن الورد:
فقالوا ما ترید فقلت ألهو
الی الأصباح آثرذی اثیر.
هکذا انشده الجوهری. قال الصغانی و الروایه و قالت یعنی امرأته أم وهب و اسمها سلمی. یقال لقیته (اول ذی أثیر وأثیره ذی أثیر) نقله الصغانی. (و اثره ذی اثیر بالضم) و ضبطه الصاغانی بالکسر و قیل الاثیر الصبح و ذوأثیر وقته. (و) حکی اللحیانی (اثر ذی اثیرین بالکسر و یحرک) و اثره ما... (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
ذعاریر انف، آب سبزگونه که از بینی فرودآید. و تفرقوا ذعاریر بقذان، ای تفرقوا شعاریر بقذّان او بقندحره ای متفرقین مثل الذباب
لغت نامه دهخدا
(قَ)
جمع واژۀ قاروره. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). بمعنی شیشه ها. (آنندراج) : و یطاف علیهم بآنیه من فضه و اکواب کانت قواریرا. قواریرا من فضه قدروها تقدیرا. (قرآن 15/76-16) ، بول ها و شاش ها، حقه های باروت. رجوع به قاروره شود.
- قواریرالنفط، از ابزار و سلاح جنگ است و آن ظرفی است که در آن نفت کنند و بسوی قلعه ها و حصارها پرتاب نمایند تا آنها را بسوزانند. نفاطه. (از صبح الاعشی ج 2 ص 138). رجوع به تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 162 شود
لغت نامه دهخدا
(قَ صِ)
از دژهای زبید است در یمن. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ضَ رَ)
مکان ذوضرر، جائی تنگ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قواریر
تصویر قواریر
جمع قاروره، شیشه ها پیشارها زنان به گواژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
کور، مرد نابینا، بی دیده، اعمی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ضریر
تصویر ضریر
((ضَ))
مرد کور، نابینا، نحیف، جمع اضراء، اضرار
فرهنگ فارسی معین
اعمی، کور، نابینا، لاغر، ناتوان، نحیف، نزار
متضاد: بینا
فرهنگ واژه مترادف متضاد