جدول جو
جدول جو

معنی ذوسلام - جستجوی لغت در جدول جو

ذوسلام
(سَ / سِ)
و بضم سین هم گفته اند، از مواضع نجدیه است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسلام
تصویر اسلام
(پسرانه)
دین پیروان محمد (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
از ادیان سامی که در حدود سال ۶۱۱ میلادی به وسیلۀ محمدبن عبداللّه، پیامبر این دین، رواج پیدا کرد و کتاب آسمانی آن قرآن است، داخل شدن در صلح و آشتی، داخل شدن در دین اسلام، مسلمان شدن، تسلیم شدن، منقاد شدن، گردن نهادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوستام
تصویر اوستام
ستام، اعتماد، برای مثال به افزای خوانند او را به نام / هم از نام و کردار و هم اوستام (ابوشکور- مجمع الفرس - اوستام)، معتمد، معتبر
فرهنگ فارسی عمید
(سَ لَ)
نام وادیی است بحجاز و در اشعار عرب بسیار از آن یاد شده است:
و ایاه عنی الابوصیری فی بردته
امن تذکر جیران بذی سلم.
(تاج العروس).
و خواجه شمس الدین محمد حافظ قدس سره العزیز نیز در غزلهای خود این نام آورده است:
مالسلمی و من بذی سلم
این جیراننا و کیف الحال.
بشری اذا السلامه حلت بذی سلم
ﷲ حمد معترف غایه النعم.
و رجوع به ذی سلم شود، موضعی است. (منتهی الارب) ، شهری است. (منتهی الارب) :
ایا حرجات الحی حیث تحملوا
بذی سلم لاجاد کن ربیع.
مجنون (عیون الاخبار ج 1 ص 261).
و در معجم البلدان آمده است: نام وادیی است که بذنائب پیوندد. ذنائب بر راه بصره به مکه زمینی است بنی البکاء را
لغت نامه دهخدا
(گُ سِ)
شهری از آلمان غربی واقع در دامنۀ کوههای هارتز. این شهر 47600 تن جمعیت دارد. صنایع آهن سازی و مکانیک آن قابل ذکر است و ابنیۀ باستانی نیز دارد
لغت نامه دهخدا
(حَ)
نام موضعی در قول جریر:
عفاذ و حمام بعدنا و حفیر
و بالسر مبدی منهم و مصیر
لغت نامه دهخدا
(دُ)
خداوند سرپوش. سرپوشدار. اصطلاح در گیاه شناسی.
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خداوند ناز:
با وجود زال ناید انحلال
در شبیکه و در برت آن ذودلال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ابوشرحبیل. محدث است. واژه محدث در ادبیات اسلامی به کسی اطلاق می شود که نه تنها حافظ حدیث باشد، بلکه با فنون تحلیل سند و متن نیز آشنا باشد. این افراد اغلب تحصیلات گسترده ای در علم رجال و درایه حدیث داشته اند و می توانستند در صحت سنجی احادیث، نقش حیاتی ایفا کنند. یکی از ویژگی های مهم محدثان، بی طرفی و صداقت علمی در نقل روایت بود که اعتبار منابع اسلامی را حفظ کرد.
لغت نامه دهخدا
(کُ)
وادیی است از اعمال مدینه. ابن مقبل راست:
عفا من سلیمی ذوکلاف فمنکف
مبادی الجمیع الغیظ و المتصیف.
(معجم البلدان یاقوت) (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ملکی از ملوک یمن
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
نام موضعی است و تبع آنگاه که بدانجا فرود آمده بود او را پسری آمد و نام آن پسر ذوسحیم نهاد. (حاشیۀ المرصع از هشام)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام قریه ای است به یمن
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام آبی است یا موضعی ببلاد بنی مره، نام اسپ ابی سلمان بن ربیعه
لغت نامه دهخدا
(ظَلْ لا مَ)
قریه ای است از قراء بحرین
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
حوشب بن طحمه. تابعی است. و در استیعاب آمده است: ذوظلیم حوشب بن طخیه. و یقال ظلیم بضم الظاء. و هو الاکثر و یقال فی اسم ابیه حوشب بن عبدالله البجلی بعث الیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جریر البجلی فی التعاون علی الاسود العنسی والی ذی الکلاع معه و کانا رئیسی قومهما و قتل رحمه الله بصفین سنه سبع و ثلاثین. (و اخبرنا) خلف بن قاسم قالنا عبدالله بن عمر الجوهری قالنا احمد بن محمد بن الحجاج بن رشدین قال حدثنا ایوب بن سلیمان بن ابی حجرالایلی قالنا مؤمل بن اسماعیل عن سفیان الثوری عن الاعمش عن ابی وائل عن عمرو بن شرحبیل قال رأیت فیما یری النائم عماربن یاسر و اصحابه فی روضه و رأیت ذالکلاع و حوشبا فی روضه فقلت کیف و قدقتل بعضهم بعضا فقال انهم وجدوا الله واسع المغفره. (استیعاب ج 1 ص 171).
و صاحب حبیب السیر گوید: حوشب بن طخمه تابعی و قیل له صحبه. و اویکی از ملوک حمیر و از اذواء و شاید آخرین اذواء یمن است. رسول اکرم صلوات الله علیه جریر بن عبدالله را نزد او فرستاده وی را به برافکندن اسود عنسی مأمور فرمود. و او پس از رحلت حضرت ختمی مرتبت بخدمت ابوبکررسید و مسلمانی پذیرفت و در جنگ صفین در سپاه معاویه بود بروز سیزدهم از جنگ صفین بدست سلیمان بن صرد الخزاعی کشته شد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 185 س 3) وظلیم نام جایگاهی است بیمن. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
صاحب تاج العروس گوید: حزم، به آرام، جمعتها عاد علی عهدها، قاله ابومحمد الغندجانی فی شرح قول جامعبن مرقیه:
ارقت بذی آرام و هنا و عادنی
عدادالهوی بین العناب و خنثل،
و صاحب منتهی الارب گوید: ذوآرام، جائی که در آن اعلام جمع کردۀ عاد است
لغت نامه دهخدا
استام، یراق زین و لگام اسب، (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (انجمن آرا) :
چون برآهختی ز تن شرم ای پسر
یافتی دیبا واسب و اوستام،
ناصرخسرو،
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
ابن شدیدبن ثابت. یکی از اذواء یمن. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(تَ لَ)
ذوتسلمان. ذوتسلمون: لا افعل ذلک بذی تسلم، یا بذی تسلمان یا بذی تسلمون، نکنم این کار را بجان تو، بجان شما دو تن و بجان شما جماعت، اذهب بذی تسلم، برو بسلامت
لغت نامه دهخدا
بوسیاه، گیاهی است بنام افرا، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَی یا)
یوم ذوایام، روز سخت. یا روز آخر ماه
لغت نامه دهخدا
(شَ سَ)
مأخوذ از حبشی بمعنی صید و شکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذآله
لغت نامه دهخدا
نام قلعه ای به یمن، (نخبه الدهر دمشقی ص 217)
لغت نامه دهخدا
(ثُ)
نوار هودج شتر
لغت نامه دهخدا
آتش کاو آهنین محش محشه سیخی که در تون حمام و تنور نانوایی بکار میرود کفچه آتشدان چمچه کمچه آتش کش بیلچه خاک انداز
فرهنگ لغت هوشیار
سلام درود، السلام علیک. درود برتو (درودی که مسلمانان گویند یکدیگر را هنگام دیدار و نیز در موقع زیارت قبور و خواندن زیارت نامه خطاب به پیامبران و امامان و امامزادگان گویند)، السلام علیکم. درود بر شما باد. السلام علیکم ورحمه الله و برکاته. درود بر شما باد و رحمت خدا و برکت های او، (درودی است که مسلمانان گویند یکدیگر را و نیز خطیبان هنگام ختم سخن گویند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بوسیام
تصویر بوسیام
افرا
فرهنگ لغت هوشیار
گردن نهادن، دین پذیرفتن، فرمانبرداری، به آشتی درآمدن، پیشرس خری، نام دینی است که بنیاد گذار و آورنده آن محمد بن عبدالله ص است، آشتی گردن نهادن فرمان بردن، یله کردن فرو گذاردن باز گشتن، پذیرفتن دینی (بطور عموم)، پذیرفتن شریعت محمد بن عبدالله ص، دین محمد بن عبدالله ص. تسلیم شدن، داخل شدن در صلح وآشتی، نام یکی از مذاهب عمده که در 116 میلادی توسط حضرت محمدبنعبدالله (ص) رواج پیدا کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولان
تصویر ذولان
شغال، گرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توسلات
تصویر توسلات
جمع توسل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوستام
تصویر اوستام
زین و یراق اسب، استام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلام
تصویر اسلام
((اِ))
تسلیم شدن، فرمان بردن، دینی که محمدبن عبدالله (ص) آورد
فرهنگ فارسی معین