جدول جو
جدول جو

معنی ذورند - جستجوی لغت در جدول جو

ذورند
(رَ)
موضعی است براه حاج بصره. و از آنجاست ابراهیم بن شبیب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورند
تصویر اورند
(پسرانه)
تخت پادشاهی، شکوه، از شخصیتهای شاهنامه، نام پدر لهراسپ شاه ایران و از نوادگان کی پیشتن پادشاه کیانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آورند
تصویر آورند
مکر، حیله، فریب
کنایه از اورند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورند
تصویر اورند
تخت پادشاهی، سریر، کنایه از فر و شکوه و زیبایی، شان و شوکت، برای مثال سیاوش مرا خود چو فرزند بود / که با فرّ و با برز و اورند بود (فردوسی - ۴/۳۳۹)
فریب دادن، مکر و خدعه کردن، نادرستی کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خورند
تصویر خورند
درخور، شایسته، سزاوار، لایق، مناسب، ارزانی، سازوار، اندرخور، فراخور، باب، محقوق، خورا، فرزام، شایان، مستحقّ، شایگان، صالح، بابت برای مثال اگر به همتش اندر خورند بودی جای/ جهانش مجلس بودی سپهر شادروان (قطران - ۳۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رَ)
نام یکی از پسران کی پشین پسر کیقباد که پدر لهراسب باشد. (ناظم الاطباء) (فرهنگ شاهنامه) :
که لهراسب بد پور اورندشاه
که او را بدی آنزمان تاج و گاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(وَ رَ)
عنکبوت، پردۀ عنکبوت. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
به معنی ترجمه باشد که لفظی از زبانی دیگر معنی کرده بود. (از انجمن آرا) (از برهان قاطع) (از آنندراج). از برساخته های دساتیر است. رجوع به فرهنگ دساتیر ص 271 و نیز رجوع به انجمن آرا شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
موضعی میان فلج و زحیح، بر طریق حاج بصره. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مکر و فریب و خدعه. (از ناظم الاطباء) (غیاث اللغات) (برهان) (انجمن آرا) (شرفنامۀ منیری).
لغت نامه دهخدا
(رَ)
دجلۀ بغداد، رود نیل. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(خوَ / خُ رَ)
درخور. زیبا. لایق. سزاوار. شایسته. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (آنندراج). متناسب. (یادداشت مؤلف) :
اگر به همتش اندر خورند بودی جای
جهانش مجلس بودی سپهر شادروان.
قطران (از انجمن آرای ناصری).
- امثال:
گرز به خورند پهلوان، نظیر: لقمه به اندازۀ دهان.
، نام روز دوازدهم از هر ماه شمسی. (برهان قاطع) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (انجمن آرا). اما صحیح در این معنی ’خور’ است نه خورند، در شیمی این کلمه را برای ’ظرفیت’ قرار داده اند. رجوع به دایرهالمعارف فارسی شود
لغت نامه دهخدا
(خُ رَ)
دهی است از بخش راور شهرستان کرمان، واقع در جنوب باختری راور و جنوب راه کوهبنان به راور. این ده کوهستانی و سرد و با 400 تن سکنه می باشد. آب آن از قنات و محصول آن غلات و لبنیات و شغل اهالی زراعت و گله داری. راه مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اورند
تصویر اورند
مکر و فریب و خدعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورند
تصویر خورند
درخور، زیبا، لایق، سزاوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خورند
تصویر خورند
((خُ رَ))
درخور، مناسب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آورند
تصویر آورند
((رَ))
افسون و نیرنگ، رود دجله، اروند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورند
تصویر اورند
((اَ رَ))
فر، شکوه، شوکت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اورند
تصویر اورند
((اَ رَ))
مکر، حیله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورند
تصویر نورند
ترجمه
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت درخور، سزاوار، شایسته، فراخور، لایق، مناسب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
در خور، متناسب، قرین، لایق
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع کلیجان رستاق ساری
فرهنگ گویش مازندرانی