جدول جو
جدول جو

معنی ذورباب - جستجوی لغت در جدول جو

ذورباب
در عیون الاخبار آرد: حدّثنی قال حدثنی الولید عن جریر بن حازم عن الحسن: ’ان ّ رسول اﷲ صلی اﷲ علیه و سلم صلب رجلا علی جبل یقال له رباب’ و قال لی رجل بالمدینه هو ذورباب، (ج 1 ص 72 س 11 و 12)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورباش
تصویر بورباش
(پسرانه)
از فرمانروایان کاسی (نگارش کردی: بورباش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دورباش
تصویر دورباش
فرمان دور شدن، کنایه از نیزۀ دو شاخه ای که در قدیم پیشاپیش پادشاه می برده اند تا مردم آن را ببینند و از سر راه دور شوند، برای مثال برآورد از جگر آهی چنان سرد / که گفتی دور باشی بر جگر خورد (نظامی۲ - ۲۳۱)،
کنایه از آهی که از ته دل برآید، برای مثال چو دارا جواب سکندر شنید / یکی دور باش از جگر برکشید (نظامی۵ - ۸۱۵)، کنایه از مانع، کنایه از نگهبان شاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گوربان
تصویر گوربان
نگهبان گور، محافظ مقبره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نوکرباب
تصویر نوکرباب
کسی که از طبقۀ نوکران باشد
فرهنگ فارسی عمید
(عِ)
صاحب شکنجه و عقوبت: ان ّ ربّک لذو مغفره و ذوعقاب الیم. (قرآن 41 / 43) ، بتحقیق پروردگارت صاحب آمرزش و صاحب شکنجه و عقوبت دردناک است. (تفسیر ابوالفتوح ج 4 ص 545). و رجوع به ذومغفره شود
لغت نامه دهخدا
یعنی خدا منع کناد و اتفاق نیفتاد، (ناظم الاطباء)، به محل دعا مستعمل است مرادف خدانخواسته، (آنندراج)، حاشا! پرگست ! حاشاک ! حاشا لک ! دور از تو، برگست باد، دور باد از تو، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(خَ / خِ)
دریابندۀ مسائل غامض و دور از درک، زودیاب، تیزیاب، تیزفهم، مقابل دیریاب، سریعالانتقال، (یادداشت مؤلف) :
همه دیده کردند یکسر پرآب
از آن شاه پردانش دوریاب،
فردوسی،
بگفتا کز اندیشۀ دوریاب
ببینم همه بودنیها به خواب،
اسدی،
چه دانی دگر گوید این دوریاب
که هست آتش این کش همی گویی آب،
اسدی
لغت نامه دهخدا
(ذُءْ)
جمع واژۀ ذئب. گرگان. اذؤب. ذؤبان العرب، دزدان و صعلوکان عرب. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(قِ)
نام اسپی از مالک بن نویره
لغت نامه دهخدا
(قَ / قِ)
لقب حقل بن مالک بن یزید بن سهل بن عمرو بن قیس بن معویه بن خیثم. ملکی از ملوک حمیر. قاله ابن الکبی. (از حاشیۀ المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
نام موضعی، نام ملکی از حمیر
لغت نامه دهخدا
(رَ بَ)
صاحب تاج العروس گوید: و فی الاساس، و من المجاز فلان ذوربذات، اذا کان کثیر السقط فی کلامه. (تاج العروس) و نیز در ’المرباز’ گوید: المهزار المکثار ذوالربذات کالربذانی محرّکهً. نقله الصاغانی عن الفراء. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
دهی است ازبخش تکاب شهرستان مراغه، 1245 تن سکنه، آب آن از چشمه تأمین می شود، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(نُ)
زمینی است درشت بلند در شربه نزدیک تیمن. (منتهی الارب). حزم من الشربهقرب تیمن و هی هضبه من دیار فزاره. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(کُ)
محدث است. (منتهی الارب). و ابن الاثیر در المرصع گوید: هو جد عمار بن عبید بن زید بن عمرو بن ذی کبار شاعر. اصطلاح محدث در فقه، تفسیر و کلام نیز تأثیرگذار بوده است، چرا که بسیاری از احکام دینی، ریشه در روایات نبوی دارند. محدثان با گردآوری دقیق احادیث، منابع فقهی را شکل دادند و به فقها کمک کردند تا براساس سنت صحیح، فتوا صادر کنند. بدون تلاش های محدثان، امکان استخراج صحیح احکام از منابع اسلامی بسیار دشوار می شد.
لغت نامه دهخدا
مقبری ّ، (صراح) (منتهی الارب)، محافظ گور، حافظ و نگاهبان قبور، پاسبان قبور، خادم قبرستان یا مقبره:
یکی بنده باشم روان تو را
پرستش کنم گوربان تو را،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نورتابنده، نورافشان، تابناک، منبع نور و روشنی:
خاک در توکه نورتاب است
سیبی به دو کرده آفتاب است،
خاقانی
لغت نامه دهخدا
دو نیزه که در قدیم از دو طرف ملوک در حین سواری نگاه می داشتند، (از آنندراج) (از غیاث)، رجوع به دورباش شود
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان گرم بخش ترک شهرستان میانه، دارای 491 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات و حبوبات و شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
یعنی عقب بایست و باخبر باش و راه بده و کنار برو، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از فرهنگ جهانگیری) (از انجمن آرا) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)، کلمه ای که فراشان پیشاپیش پادشاهی یا زنان حرم او می گفته اند تا عابرین از معبر او دور شوند، و در زمان ناصرالدین شاه می گفتند: دور باش کور باش، (یادداشت مؤلف)، برد، بردابرد، بردبرد، بروهابرو:
دهان دورباش از خنده می سفت
فلک را دورباش از دور می گفت،
نظامی،
چگونه شوم بردری نورپاش
که باشد بر او اینهمه دورباش،
نظامی،
از ولوله و نعرۀبواب و دورباش عرفات در غرفات سکرات آواز کوس و دبدبه نوبت گرد از روی ماه برآورده، (ترجمه محاسن اصفهان ص 52)،
چند خواهی دورباش از پیش و پس
دورباش نفرت خلق از تو بس،
شیخ بهائی،
- دورباش زدن، دورباش گفتن:
چو در خاک چین این خبر گشت فاش
که مانی برآن آب زد دورباش،
نظامی،
چنان می کشید آه سینه خراش
که می زد به خورشید و مه دورباش،
امیرخسرو (از آنندراج)،
جهانسوز ترکان با دورباش
زده برفلک نعرۀ دورباش،
(همای و همایون از شرفنامه)،
غیرت من برسرتو دورباش
می زند کای حسن از این در دور باش،
مولوی،
گر درآمد بقچه را زد دور باش
گفت ای خسقی ز والا دور باش،
نظام قاری،
سپر و شمشیر و حمایل پشت به دیوار زده
حارس و دورباش نفایس اجناس این کوشک بود،
نظام قاری (دیوان ص 154)،
، نیزه ای که سنانش دوشاخه بود وآن را مرصع کرده پیشاپیش پادشاهان کشند تا مردمان بدانند پادشاه می آید خود را به کناری کشند، (ناظم الاطباء) (از غیاث) (از آنندراج) (از جهانگیری) (از شرفنامۀ منیری) (برهان)،
چون دور باش در دهن مار دیده ای
از جوشن کشف چه هراسی چه غم خوری،
خاقانی،
دور باش قلمش چون به سه سرهنگ رسد
از دوم اخترش افشان به خراسان یابم،
خاقانی،
زبان خامۀ جوشن در زره برمن
به دورباش سنان فعل تیرسان ماند،
خاقانی،
بر آورد از جگر آهی چنان سرد
که گفتی دورباشی بر جگر خورد،
نظامی،
آورده به حفظ دورباشی
در شیر و گوزن خواجه تاشی،
نظامی،
دلی کو پی جان خراشی بود
کمندی که بی دورباشی بود،
نظامی،
به هرگام از برای نورپاشی
ستاده زنگیی با دورباشی،
نظامی،
سمندش گرچه با هر کس به زین است
سنان دورباشش آهنین است،
نظامی،
هر فراشی صاحب دورباشی و هر جافیی کافیی، (تاریخ جهانگشای جوینی)، او را متهم کردند که تو خطبه به نام خود کرده ای و چتر و دورباش برگرفته، (لباب الالباب عوفی ج 1 ص 114)،
گهی از گوشه های چشم خواندن
گهی از دورباش غمزه راندن،
امیرخسرو (از آنندراج)،
- دورباش خوردن، نیزه خوردن، هدف اصابت نیزه قرار گرفتن:
ز آه صبحدم در هر خراشی
خورم پوشیده در جان دورباشی،
امیرخسرو (از آنندراج)،
- دورباش دوشاخی، قلم نی، کلک نی که در میانه فاق دارد:
ز نی دورباش دوشاخی نداشت
چو من درسه شاخ بنان عنصری،
خاقانی،
، نیزۀ کوچک، تبرزین و ناچخ، (ناظم الاطباء)، ناچخ، (صحاح الفرس)، چوبی که چاووش قافله بردست گیرد، چاووش و نقیب قافله، آه، کنایه از آهی که از دل برآید، (ناظم الاطباء)، کنایه از آه است، (غیاث) :
چو دارا جواب سکندر شنید
یکی دورباش از جگر برکشید،
نظامی،
، کنایه باشداز موانع، (از غیاث) :
در آن آرزوگاه با دورباش
نکردند جز بوسه چیزی تراش،
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دورتابش، که تا مسافتی دور بتابد، که نور و تابش آن تا دور جای برسد، (یادداشت مؤلف) :
مشعل ماه از رخ او نوریاب
شعلۀ مهر رخ او دورتاب،
کاتبی شیرازی
لغت نامه دهخدا
(لُ)
خداوند عقل:
بی حجابت باید آن ای ذولباب
مرگ را بگزین و بردر آن حجاب.
مولوی.
، خداوند خالص یعنی خداوند عقل و خداوند فهم. (فرهنگ لغات مثنوی)
لغت نامه دهخدا
آش ساده، (ناظم الاطباء)، شوربه، (حاشیۀ برهان چ معین)، معرب شوربا است که آب گوشت پخته باشد، (برهان) (آنندراج)، شوربا، مرقه، خوردی، مرقه که تنها از برنج و نمک و آب کنند، (یادداشت مؤلف)، شوربا، (دهار)
لغت نامه دهخدا
(شورْ)
دهی است از دهستان طاغنکوه که در بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور واقع است و 662 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غِ تَ / تِ)
قوی و توانا، (آنندراج)، تنومند و قوی و قادر و زورآور، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
برآفتاب. آفتاب رو. خورگاه در تداول مردم دیلمان. (یادداشت مؤلف). خورنگاه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
ازرباب نبت، زرد شدن گیاه.
لغت نامه دهخدا
(نَ)
دهی است از دهستان اورامان لهون بخش پاوۀ شهرستان سنندج، در 4 هزارگزی شمال غربی پاوه بر سر راه پاوه به نوسود، در منطقۀ کوهستانی سردسیری واقع است و 200 تن سکنه دارد. آبش از چشمه، محصولش غلات و توت و عسل و لبنیات، شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
محافظ قبرنگهبان مقبره: یکی بنده باشم روان ترا پرستش کنم گوربان ترا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورباش
تصویر دورباش
امر به دور شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دوریاب
تصویر دوریاب
تیز فهم، سریع الانتقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذو ناب
تصویر ذو ناب
دونده چون گربه و شیر و سگ
فرهنگ لغت هوشیار
نیزه ای دوشاخه با چوبی جواهرنشان که در قدیم پیشاپیش شاهان می برده اند تا مردم بدانند که پادشاه می آید و خود را به کنار کشند، تبرزین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نورتاب
تصویر نورتاب
آباژور
فرهنگ واژه فارسی سره