جدول جو
جدول جو

معنی ذوخلیل - جستجوی لغت در جدول جو

ذوخلیل(خَ)
لقب یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از خلیل
تصویر خلیل
(پسرانه)
دوست یکدل، لقب ابراهیم (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ذلیل
تصویر ذلیل
پست و زبون، خوار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
لقب ابراهیم پیامبر، دوست مهربان و یکدل، دوست صادق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
متصرف، کسی که مالی را در تصرف دارد اعم از آنکه مالک واقعی آن باشد یا نه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تخلیل
تصویر تخلیل
فروکردن انگشتان در میان موهای ریش، برای رسیدن آب به موها، داخل کردن انگشتان دو دست در میان هم هنگام وضو گرفتن، خلال کردن دندان، چیزی از لای دندان درآوردن، ترش شدن و فاسد شدن آب انگور یا سرکه شدن آن، سرکه ساختن
فرهنگ فارسی عمید
در عیون الانباء ذیل (طبقات الاطباء الاسکندرانیین و من کان فی ازمنتهم من الاطبا النصاری و غیرهم) در ترجمه یحیی النحوی آمده است: و قام بعد مرقیان الملک اسطیریوس الملک فاعتل هذا الملک عله شدیده صعبه و ذلک من بعد سنتین من حرم اوتوشیوس المذکور فدخل علی الملک و عالجه و برا من علته فقال له الملک سلنی کل حاجه لک فقال له اوتوشیوس حاجتی الیک یا سیدی ان اسقف ذورلیه وقع بینی و بینه شر شدید و بغی علی و قوی عزم افلابیانوس بطریرک القسطنطینیه و حمله علی ان جمع لی سونذس ای مجمع و حرمنی ظلما و عدوانا فحاجتی الیک یا سیدی ان تجمع لی جمعا ینظرون فی أمری فقال له الملک انا افعل لک هذا انشاء الله تعالی فارسل الملک الی دیسقوروس صاحب الاسکندریه و یوانیس بطرک انطاکیه فامرهم ان یحضروا عنده فحضر دیسقوروس ومعه ثلاثه عشر اسقفا و ابطاء صاحب انطاکیه و لم یحضروا امر الملک لدیسقورس ان ینظر فی امر أوتوشیوس و ان یحله من حرمه علی ای الجهات کان و قال له متواعدا انک ان حللته من حرمه ابربک بکل بر و احسنت الیک غایهالاحسان و ان لم تفعل ذلک قتلتک قتلا ردیئا فاختار لنفسه البر علی القتل فعمل له مجلسا هو و هؤلاء الثلاثه عشر اسقفا و من حضرمعه ایضاً فحسنوا قصته و حلوه من حرمه و خرج اسقف ذورلیه و اصحابه و انصرفوا من القسطنطینیه و قد خلطوا رأی الکنیسه و بهذا السبب کان تعصب دیسقوروس لاوتوشیوس المذکور المعروف بیحیی النحوی و مات مخالفا لمذهب الروم (عیون الانباء ص 105 ج 1)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
موضعی است یا کوهی و بعضی گفته اند نام جائی است بمدینه
لغت نامه دهخدا
(خِ یَ)
صاحب منتهی الارب در ذیل کلمه زوراء گوید زوراء زمینی است نزدیک ذی خیم
لغت نامه دهخدا
یوم ذی خیم، نام یکی از جنگهای مشهور عرب است
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جمع واژۀ ذئلان و ذؤلان
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خلال کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خلال کردن دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سرکه شدن. (زوزنی). سرکه گردیدن عصیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ترش و تباه شدن می و جز آن از اشربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). ترش و تباه شدن عصیر. (المنجد) ، سرکه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سرکه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) ، سرکه گردانیدن می را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غورۀ خرما را در آفتاب نهادن و سرکه در آن پاشیده در خم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انگشتان در میان یکدیگر برآوردن بوقت وضو تا آب در آن رسد، انگشتان در میان محاسن کردن برای رسانیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، دوکنارۀ گلیم را به میل چوبین یا آهنین بهم دوختن بربدن تا از باد نپرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تخصیص کردن کسی در دعای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لقب مالک بن زبید است
لغت نامه دهخدا
(دَ)
خداوند ناز:
با وجود زال ناید انحلال
در شبیکه و در برت آن ذودلال.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ظَ)
حوشب بن طحمه. تابعی است. و در استیعاب آمده است: ذوظلیم حوشب بن طخیه. و یقال ظلیم بضم الظاء. و هو الاکثر و یقال فی اسم ابیه حوشب بن عبدالله البجلی بعث الیه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم جریر البجلی فی التعاون علی الاسود العنسی والی ذی الکلاع معه و کانا رئیسی قومهما و قتل رحمه الله بصفین سنه سبع و ثلاثین. (و اخبرنا) خلف بن قاسم قالنا عبدالله بن عمر الجوهری قالنا احمد بن محمد بن الحجاج بن رشدین قال حدثنا ایوب بن سلیمان بن ابی حجرالایلی قالنا مؤمل بن اسماعیل عن سفیان الثوری عن الاعمش عن ابی وائل عن عمرو بن شرحبیل قال رأیت فیما یری النائم عماربن یاسر و اصحابه فی روضه و رأیت ذالکلاع و حوشبا فی روضه فقلت کیف و قدقتل بعضهم بعضا فقال انهم وجدوا الله واسع المغفره. (استیعاب ج 1 ص 171).
و صاحب حبیب السیر گوید: حوشب بن طخمه تابعی و قیل له صحبه. و اویکی از ملوک حمیر و از اذواء و شاید آخرین اذواء یمن است. رسول اکرم صلوات الله علیه جریر بن عبدالله را نزد او فرستاده وی را به برافکندن اسود عنسی مأمور فرمود. و او پس از رحلت حضرت ختمی مرتبت بخدمت ابوبکررسید و مسلمانی پذیرفت و در جنگ صفین در سپاه معاویه بود بروز سیزدهم از جنگ صفین بدست سلیمان بن صرد الخزاعی کشته شد. (حبیب السیر جزو 4 از ج 1 ص 185 س 3) وظلیم نام جایگاهی است بیمن. و رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(طِ)
نام آبی است یا موضعی ببلاد بنی مره، نام اسپ ابی سلمان بن ربیعه
لغت نامه دهخدا
(ظِلْ لَ)
دارای دو سایه. بلد ذوظلین، مقابل بلد ذوظل، در اصطلاح اهل هیئت آن است که سایۀ مستوی مقیاس در بعض ایام بسمت شمال و دربعضی بسمت جنوب باشد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ یَ)
متصرف. (فقه) آنکه بالفعل شی ٔ متنازع فیه را در دست و حیازت خویش دارد اعم از آنکه مالک واقعی باشد یا نه
لغت نامه دهخدا
نام جایگاهی است و در حدیث آمده است که به آخر الزمان بدانجا جنگی میان مسلمانان و رومیان خواهد بود
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
ذواثیل بنی جعفر، موضعی است قرب مدینه میان بدر و وادی الصفراء و بدان جا چشمۀ آبی است بنوجعفر را و نخل بسیار دارد و آن را اثیل نیز گویند چنانکه در شعر قتیله بنت النصر آمده است:
یا راکباً ان الاثیل مظنه
من صبح خامسه و انت موفق.
(المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ذات اکلیل. رجوع به ذات اکلیل شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کُلْل)
دورۀ نغمات هشتگانه. گام
لغت نامه دهخدا
حلزون. (فهرست مخزن الادویه). رجوع به فوحولیا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
مزغب. ذوزغب. پرزدار. کرک ور.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذویل
تصویر ذویل
خشک گیاه خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
صادق در دوستی، رفیق و لقب حضرت ابراهیم پیغمبر (ع) است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیل
تصویر تخلیل
خلال شدن، سرکه شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلیل
تصویر ذلیل
زبون، حقیر، خوار، پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
چیره دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
دارای دو سایه، آنست که سایه مستوی مقیاس در بعضی ایام به سمت شمال ور در برخی دیگر به سمت جنوب باشد مقابل ذوظلل
فرهنگ لغت هوشیار
بازه هنگام زبانزد خنیا فاصله هنگام (اکتاو) یا ذوالکل و الاربع. یازدهم دست است که از ده فاصله تشکیل میشود. یا ذوالکل و الخمس. دوازدهم دست است که از یازده فاصله تشکیل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تخلیل
تصویر تخلیل
((تَ))
خلال کردن دندان، داخل هم کردن انگشتان دست هنگام وضو گرفتن برای رسیدن آب لای انگشتان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلیل
تصویر خلیل
((خَ))
دوست خالص، صادق، جمع اخلاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذلیل
تصویر ذلیل
((ذَ))
خوار، زبون، جمع اذلاّء یا اذلّه
ذلیل مرده: دشنامی است کسان را
فرهنگ فارسی معین
رذیل، تحقیر شده
دیکشنری اردو به فارسی