جدول جو
جدول جو

معنی تخلیل

تخلیل((تَ))
خلال کردن دندان، داخل هم کردن انگشتان دست هنگام وضو گرفتن برای رسیدن آب لای انگشتان
تصویری از تخلیل
تصویر تخلیل
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با تخلیل

تخلیل

تخلیل
فروکردن انگشتان در میان موهای ریش، برای رسیدن آب به موها، داخل کردن انگشتان دو دست در میان هم هنگام وضو گرفتن، خلال کردن دندان، چیزی از لای دندان درآوردن، ترش شدن و فاسد شدن آب انگور یا سرکه شدن آن، سرکه ساختن
تخلیل
فرهنگ فارسی عمید

تخلیل

تخلیل
خلال کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). خلال کردن دندان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، سرکه شدن. (زوزنی). سرکه گردیدن عصیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، ترش و تباه شدن می و جز آن از اشربه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (اقرب الموارد). ترش و تباه شدن عصیر. (المنجد) ، سرکه گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی). سرکه ساختن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از المنجد) ، سرکه گردانیدن می را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، غورۀ خرما را در آفتاب نهادن و سرکه در آن پاشیده در خم کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، انگشتان در میان یکدیگر برآوردن بوقت وضو تا آب در آن رسد، انگشتان در میان محاسن کردن برای رسانیدن آب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، دوکنارۀ گلیم را به میل چوبین یا آهنین بهم دوختن بربدن تا از باد نپرد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، تخصیص کردن کسی در دعای خود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از المنجد).
لغت نامه دهخدا