ذوالیدین الخزاعی انه کان یدعی ذالشمالین فسماه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذالیدین و ذکر انه هو القائل اقصرت الصلوه ام نسیت و قد تقدم فی ذکر ذی الیدین مافیه کفایه. (استیعاب ج 1 ص 173)
ذوالیدین الخزاعی انه کان یدعی ذالشمالین فسماه رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم ذالیدین و ذکر انه هو القائل اقصرت الصلوه ام نسیت و قد تقدم فی ذکر ذی الیدین مافیه کفایه. (استیعاب ج 1 ص 173)
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدن، کوالیدن اندوختن و جمع کردن، برای مثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
رشد کردن، نمو کردن، بزرگ شدن، بالیدَن، کَوالیدَن اندوختن و جمع کردن، برای مِثال بزرگان گنج سیم و زر گوالند / تو از آزادگی مردم گوالی (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۲۰)
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
لقب عبدالله بن عمرو بن الحارث، لقب عمرو بن ربیعه فارس الضحیاء، لقب قیس بن مسعود بن قیس بن خالدالشیبانی والد بسطام بن قیس. و رجوع به عقدالفرید جزو 3 ص 279 و البیان والتبیین چ سند و جزء 1 ص 274 شود
مرکّب از: گوال + -یدن، پسوند مصدری، قیاس شود با بالیدن. هندی باستان، وی + ورذ (نمو کردن، رشد کردن)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بالیدن و نمو کردن، اعم از انسان وحیوان. (برهان) (آنندراج)، ارباء. انماء: ایفاع، گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن. تفالی، گوالیدن گیاه. طمی، گوالیدن گیاه. مید. میدان، گوالیدن. (منتهی الارب)، نتو. نشوء. (صراح)، نمو. نما. برکت. ریع. فزون شدن، اندوختن. الفختن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، انباردن. انباشتن: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. زمانه از این هردوان بگذرد تو بگوال چیزی کز او نگذرد. شهید. ، جنبانیدن کودک را برروی دستها و یا زانوها، جنبیدن از این طرف به آن طرف در راه رفتن. (ناظم الاطباء)
مُرَکَّب اَز: گوال + -یدن، پسوند مصدری، قیاس شود با بالیدن. هندی باستان، وی + ورذ (نمو کردن، رشد کردن)، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، بالیدن و نمو کردن، اعم از انسان وحیوان. (برهان) (آنندراج)، اِرباء. اِنماء: ایفاع، گوالیدن کودک و نزدیک بلوغ رسیدن. تفالی، گوالیدن گیاه. طَمْی، گوالیدن گیاه. مید. مَیَدان، گوالیدن. (منتهی الارب)، نتو. نشوء. (صراح)، نمو. نما. برکت. ریع. فزون شدن، اندوختن. الفختن. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، انباردن. انباشتن: بزرگان گنج سیم و زر گوالند تو از آزادگی مردم گوالی. طیان. زمانه از این هردوان بگذرد تو بگْوال چیزی کز او نگذرد. شهید. ، جنبانیدن کودک را برروی دستها و یا زانوها، جنبیدن از این طرف به آن طرف در راه رفتن. (ناظم الاطباء)
سیف ذوالیزن، : کو جریر و کو فرزدق کو ظهیر کو لبید روبه عجاج و دیک الجن و سیف ذوالیزن... گو فراز آیند و شعر اوستادم بشنوند تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن. منوچهری. ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن حسن فاعل فعل حسن صاحب ذوکف راد. منوچهری. پروردگان مائدۀ خاطر منند گر خود بجمله جز پسرذوالیزن نیند. خاقانی. رجوع به سیف... و ابناء شود
سیف ذوالیزن، : کو جریر و کو فرزدق کو ظهیر کو لبید روبه عجاج و دیک الجن و سیف ذوالیزن... گو فراز آیند و شعر اوستادم بشنوند تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن. منوچهری. ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن حسن فاعل فعل حسن صاحب ذوکف راد. منوچهری. پروردگان مائدۀ خاطر منند گر خود بجمله جز پسرذوالیزن نیند. خاقانی. رجوع به سیف... و ابناء شود
نعمان بن قیس حمیری یکی از ملوک و اذواء یمن. و او کسی است که از پیش به بعثت رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم بشارت داد. و نیزه های یزنی بدو منسوب است. و یزّن نام وادیی است به یمن و ذویزن بدانجا منسوب است. و سیف ذوالیزن از احفاد اوست. و صاحب غیاث اللغات بنقل از مؤید گوید: او در دلیری و نیزه زنی معروف به ود
نعمان بن قیس حمیری یکی از ملوک و اذواء یمن. و او کسی است که از پیش به بعثت رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم بشارت داد. و نیزه های یزنی بدو منسوب است. و یزّن نام وادیی است به یمن و ذویزن بدانجا منسوب است. و سیف ذوالیزن از احفاد اوست. و صاحب غیاث اللغات بنقل از مؤید گوید: او در دلیری و نیزه زنی معروف به ود
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز احد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز اُحُد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
جمع کردن و اندوختن. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیدن شود، بالیدن و نمو کردن غله. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین)
جمع کردن و اندوختن. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین). و رجوع به گوالیدن شود، بالیدن و نمو کردن غله. (برهان) (آنندراج). صحیح گوالیدن است. (حاشیۀ برهان چ معین)
علی بن موسی بن اسحاق بن الحسین بن اسحاق بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. علیهم السلام. مکنی به ابی القاسم و ملقب به ذوالمجدین نقیب الطالبیین بمرو. (السید الشریف...) . (معجم الادباء یاقوت ج 5 ص 127) رجوع به علی... شود. و علی بن الحسین الباخرزی راست در مدیح او: حیالک من تحت ذیل الحبی شعاع کحاشیه المشرفی یقول فیها و سقت الرکائب حتی أنخن بسبط الانامل سبط النبی علی بن موسی مواسی العفاه ابی القاسم السید الموسوی و منها نماه الفخار الی جدّه علی ففاز بجدعلی ولا یتأشب عیص السری اذا هو لم یکن ابن السری ابا قاسم یا قسیم السخاء اذا جف ضرع الغمام الحبی و فدت الیک مع الوافدین و فودالبشاره غب النعی و زارک منی سمّی کنّی فراع حقوق السمی الکنی فهذی القصیده بکراً تصل ّ علی نحرها حصیات الحلی جعلت هواک جهازاً لها فجاء تک مائسه کالهدی سحرت بها السن السامرین و لم اترک السحر للسامری و لما نشرت أفاویقها طوی الناس دیباجه البحتری لقب سید المرتضی ابوالقاسم علم الهدی علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب. رجوع به علی ابن... شود
علی بن موسی بن اسحاق بن الحسین بن اسحاق بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابی طالب. علیهم السلام. مکنی به ابی القاسم و ملقب به ذوالمجدین نقیب الطالبیین بمرو. (السید الشریف...) . (معجم الادباء یاقوت ج 5 ص 127) رجوع به علی... شود. و علی بن الحسین الباخرزی راست در مدیح او: حیالک من تحت ذیل الحبی شعاع کحاشیه المشرفی یقول فیها و سقت الرکائب حتی أنخن بسبط الانامل سبط النبی علی بن موسی مواسی العفاه ابی القاسم السید الموسوی و منها نماه الفخار الی جدّه علی ففاز بجدعلی ولا یتأشب عیص السری اذا هو لم یکن ابن السری ابا قاسم یا قسیم السخاء اذا جف ضرع الغمام الحبی و فدت الیک مع الوافدین و فودالبشاره غب النعی و زارک منی سمّی کنّی فراع حقوق السمی الکنی فهذی القصیده بکراً تصل ّ علی نحرها حصیات الحلی جعلت هواک جهازاً لها فجاء تک مائسه کالهدی سحرت بها السن السامرین و لم اترک السحر للسامری و لما نشرت أفاویقها طوی الناس دیباجه البحتری لقب سید المرتضی ابوالقاسم علم الهدی علی بن حسین بن موسی بن محمد بن موسی بن ابراهیم بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن ابیطالب. رجوع به علی ابن... شود
لقب عامر بن احیمربن بهدله. و وجه تلقیب آنکه منذر بن ماءالسماء به روزی که وفود عرب را بار داده بود، دو برد نزد خود نهاده داشت و به همگی خطاب کرده گفت: آنکه اعزّ عرب است از جهت قبیله و کثرت برخیزد و این دو برد برگیرد و عامر بن احیمر برخاست و آن دو برد برگرفت، لقب ربیعه بن ریاح الهلالی و هو جواد معروف. و ابن الأثیر در المرصع گوید: هو ربیعه بن رتاج بن توالم. و رجوع به عقدالفرید و عیون الاخبار شود
لقب عامر بن اُحیمربن بهدله. و وجه تلقیب آنکه منذر بن ماءالسماء به روزی که وفود عرب را بار داده بود، دو برد نزد خود نهاده داشت و به همگی خطاب کرده گفت: آنکه اعزّ عرب است از جهت قبیله و کثرت برخیزد و این دو برد برگیرد و عامر بن احیمر برخاست و آن دو برد برگرفت، لقب ربیعه بن ریاح الهلالی و هو جواد معروف. و ابن الأثیر در المرصع گوید: هو ربیعه بن رتاج بن توالم. و رجوع به عقدالفرید و عیون الاخبار شود
حرقوص بن زهیر یکی از رؤسای خوارج که در حرب نهروان بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشته شد. و رسول اکرم از پیش خبر وی داده بود: ’و آیه ذلک ان ّفیهم رجلاً اسوداً احدی عضدیه مثل ثدی المراءه او مثل البضعه تدردر’ و او را ذوالیدیه نیز گفته اند و وجه تلقیب آنکه او بجای یک دست پاره ای گوشت داشت. و بعضی گفته اند وی حبشی و نام او نافع بوده است، لقب عمرو بن ودّ یا عمر بن عبدودّبن ابی قیس، سواردلیر قریش که به غزوۀ خندق به دست امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام کشته شد و گویند که به روز خندق یکصد و چهل ساله بود. و رجوع به صاحب الثدیه و شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید ج 1 صص 202- 205 شود
حرقوص بن زهیر یکی از رؤسای خوارج که در حرب نهروان بدست امیرالمؤمنین علی علیه السلام کشته شد. و رسول اکرم از پیش خبر وی داده بود: ’و آیه ذلک ان ّفیهم رجلاً اسوداً احدی عضدیه مثل ثدی المراءه او مثل البضعه تدردر’ و او را ذوالیدیه نیز گفته اند و وجه تلقیب آنکه او بجای یک دست پاره ای گوشت داشت. و بعضی گفته اند وی حبشی و نام او نافع بوده است، لقب عمرو بن ودّ یا عمر بن عبدُودّبن ابی قیس، سواردلیر قریش که به غزوۀ خندق به دست امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام کشته شد و گویند که به روز خندق یکصد و چهل ساله بود. و رجوع به صاحب الثدیه و شرح نهج البلاغۀ ابن ابی الحدید ج 1 صص 202- 205 شود
نام یکی از دو شمشیر عبدالله بن اصرم که کسری بدو عطا فرمود و نام آن دیگر اسطام است. و فدعلی الکسری، فسلحه: بسیفین، والاخر اسطام، نام شمشیر انمار بن خلف نام بت عمرو بن حممه الدوسی. و ابن الاثیر در المرصع گویند لبنی خزاعه و دوس. رجوع به امتاع الاسماع، جزء 1 ص 398، 415، 416. و رجوع به کلمه بت شود
نام یکی از دو شمشیر عبدالله بن اصرم که کسری بدو عطا فرمود و نام آن دیگر اسطام است. و فدعلی الکسری، فسلحه: بسیفین، والاخر اسطام، نام شمشیر انمار بن خلف نام بت عمرو بن حممه الدوسی. و ابن الاثیر در المرصع گویند لبنی خزاعه و دوس. رجوع به امتاع الاسماع، جزء 1 ص 398، 415، 416. و رجوع به کلمه بت شود
حرقوص بن زهیر. یکی از خوارج که در جنگ نهروان کشته شد و رسول اکرم از پیش خبراو داده بود. و او بجای یکدست پارۀ گوشت داشت. و او را ذوالثدیه نیز گفته اند. رجوع به ذوالثدیه شود
حرقوص بن زهیر. یکی از خوارج که در جنگ نهروان کشته شد و رسول اکرم از پیش خبراو داده بود. و او بجای یکدست پارۀ گوشت داشت. و او را ذوالثدیه نیز گفته اند. رجوع به ذوالثدیه شود