جدول جو
جدول جو

معنی ذوالنورین - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالنورین
(ذُنْ نو رَ)
لقب عثمان بن عفان و او را از آن ذوالنورین خوانند که دو کریمۀ رسول صلوات الله علیه رابزنی داشت اول رقیه بنت الرسول علیهما السلام و پس از وفات وی دختر دیگر آن حضرت ام کلثوم علیهاالسلام
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالنور
تصویر ذوالنور
صاحب روشنایی
فرهنگ فارسی عمید
(ذُنْ نَ رَ)
آن که نیروی او دو چند نیروی یار او باشد. (و شاید این کلمه معرب از دو نیروی فارسی باشد)
لغت نامه دهخدا
(ذُنْنو)
لقب طفیل بن عمرودوسی صحابیست. آنگاه که رسول اکرم وی را بدعوت بنودوس بمسلمانی میفرستاد در حق وی دعا کرد و فرمود، اللهم نورله، فسطع نور بین عینیه فقال اخاف ان یکون مثله. (ای عقوبه و نکالاً او عبرهً) فتحول الی طرف سوطه فکان یضی ٔ فی اللیله المظلمه. و نسب او را برخی طفیل بن عمرو بن طریف بن العاص گفته اند. رجوع به امتاع الاسماع جزو 1 ص 28 شود. و در استیعاب ج 1 ص 173نام او عبدالله بن الطفیل الازدی ثم الدوسی آمده است
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نو)
مرکّب از: ذوصاحب و مالک و نون به معنی ماهی، اسم سیف لهم قیل کان لمالک بن قیس اخی قیس بن زهیر لکونه علی مثال سمکه فقتله حمل بن بدر و اخذ منه سیفه ذاالنون فلما کان یوم الهباءه قتل الحرث بن زهیر حمل بن بدر و اخذ منه ذاالنون و فیه یقول الحرث:
و یخبرهم مکان النون منی
و ما اعطیته عرق الخلال.
(تاج العروس)، و در المرصع ابن الاثیر آمده است نام شمشیر مالک بن زهیر است که حمد بن بدر پس از کشتن مالک آن شمشیر بغنیمت برد. (ازالمرصع خطی ابن الاثیر)، و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و کان لعمرو بن معدیکرب سیف یلقب بذی النون اذکان فی وسطه تمثال سمکه و هو یقول فیه:
و ذوالنون الصفی صفی عمرو
و تحتی الورد مقتعده (کذا)،
و ایضاً:
و ذوالنون الصفی صفی عمرو
و کل وارد الغمرات نامی
لغت نامه دهخدا
(ذُزْ زِرْ رَیْ)
لقب سفیان بن ملجم یا ملجّج قروی است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بَ رَ)
شعر که آن را در دو بحر توان خواند:
بیاض عارض تو در سواد طرۀ پرخم
بسان غرۀ روز است طالع از شب پرچم.
که آن را هم به بحر مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن مفاعیلن و هم به بحر:مفاعلن فعلاتن مفاعلن فعلاتن توان خواندن. و اهلی را منظومه ای است به نام سحر حلال به دو بحر و دو قافیه:
ساقی از آن بادۀ منصور دم
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَ جَ رَ)
ازدی، مردی از قبیلۀ ازد که دختر وی به سنگی خسته و استخوان خرما کوفتی شتران را و به سنگ دیگر جو اهل و قرابت خود را
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَ ضَ)
لقب حسحاس بن غسّان، لقب عبدالمطلب، لقب عامر بن هاشم
لغت نامه دهخدا
(ذُذْ ذِ رَ)
ابوشمر بن سلامۀ حمیری. نقله الصغانی. (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
ابن مساقعبن صفوان. پسرعم و شوی نخستین جویریه یکی ازامهات مؤمنین است، حبیب السیر جزو 3 از ج 1 ص 147
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ سَ)
نام شمشیر حسان بن حصن
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نا بَ)
العبدی. مردی از معاریف قبیلۀ عبدالقیس. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نَ سَ بَ)
ابوالخطاب عمر بن حسن بن علی بن محمد الجمیل بن فرح بن خلف بن قومس بن مزلال بن ملال بن بدربن احمد بن دحیه بن خلیفه بن فروه الکلبی معروف به ذی النسبین اندلسی بلنسی حافظ. نسبت وی را بدین صورت از خط خود او نقل کردم و گفته اند مادر او امه الرحمن دختر ابی عبدالله بن ابی البسام موسی بن عبدالله بن حسین بن جعفر بن علی بن محمد بن علی بن موسی بن جعفر بن محمد بن علی بن حسین بن علی بن ابیطالب علیهم السلام است او از این رو بخط خود نام خویش را ذوالنسبین دحیه و حسین علیه السلام مینوشت و گاه در نسب خود بهمین منظور سبط ابی البسام مینگاشت ابوالخطاب از اعیان علما و مشاهیر فضلاست در علم حدیث نبوی و آنچه بدان وابسته است اتقانی تمام داشت. و عارف به نحو و لغت و ایام عرب و اشعار آنان بود برای سماع حدیث بیشتر بلاد اسلامی اندلس را بپای طلب بپیمود و با علما و مشایخ آن شهرها دیدار کرد و از آنجا به برالعدوه رفت و بمراکش درآمد و با فضلای آن شهر آمیزش کرد سپس بشام و شرق و عراق رحلت کرد و به بغداد از بعض اصحاب ابن الحصین و بواسط از ابوالفتح محمد بن احمد بن میدانی استماع روایت کرد و سپس بعراق عجم و خراسان و ماورای آن و مازندران نیز سفر کرد و در همه این سفرها بقصد طلب حدیث و آمیزش با ائمۀ حدیث و فراگرفتن از آنان بود و محدثین نیز از او مستفید می شدند در اصفهان از ابی جعفر صیدلانی و در نیشابور از منصور بن عبدالمنعم فراوی حدیث شنود و در سال 604 هجری قمری بشهر اربل رفت و در این وقت قصد خراسان داشت و چون حاکم اربل مظفرالدین بن زین الدین را مولع به تجلیل عید مولد نبی صلی الله علیه و آله دید کتابی بساخت و آنرا بنام کتاب التنویر فی مولد السراج المنبر نامید و خودبر ملک مظفرالدین برخواند و این کار یعنی شنوانیدن کتاب بر ملک مظفرالدین در شش مجلس پایان یافت در ماه جمادی الاخر به سال 626هجری قمری ذوالنسبین کتاب مزبوررا به قصیده ای پایان داده که بیت اول آن این است:
لولا الوشاه وهم
اعداؤ نا ما وهموا.
و در حرف همزه ضمن ترجمه اسعد بن مماتی چگونگی این قصیده را ذکر کردم پادشاه مذکور برای تألیف این کتاب هزار دینار به وی داد. و او را تصانیف بسیار است، ولادت او در آغاز ذی القعده سنه 544 هجری قمری است و روز سه شنبه چهاردهم ربیع الاول به سال 633 درگذشت و در سفح المقطم بخاک سپرده شد. (ابن خلکان ص 415 و ص 416). و رجوع به معجم الادباء یاقوت ج 2 ص 69 س 16 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نُ وَ رَ)
لقب عامر بن عبدالحرث شاعر، لقب مکمل بن دوس قواس یا کمانساز، لقب متمم بن نویره صحابی است و او وبرادرش مالک بن نویره هر دو شاعرند. (منتهی الارب). صحابه افرادی بودند که در جریان نزول وحی، شاهد زنده ی اتفاقات تاریخی اسلام بودند. حضور این افراد در کنار پیامبر باعث شد سنت نبوی از طریق آنان به نسل های بعد منتقل شود. اصطلاح «صحابی» در منابع اسلامی، منزلتی ویژه دارد و به افراد خاصی تعلق می گیرد.
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَرْ وَ)
نام کوهی به شام
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نو نَ)
شمشیر:
فزینک فی شریطک ام عمرو
و سابغه و ذوالنونین زینی.
عمرو بن معدی کرب و صاحب بلوغ الارب در ج 2 ص 53 در شرح شعر آرد: و ذوالنونین، السیف و النون شفرته. و در تاج العروس آمده است: و النون: شفره السیف و انشد الجوهری:
بذی نونین فصال مقط...
و باز آمده است: و ذالنون، صیف معقل بن خویلد الهذلی و کان عریضاً معطوف طرفی الظبه و فیه یقول:
قریتک فی الشریط اذا التقینا
و ذوالنونین یوم الحرب زینی
و ابن الاثیر در المرصع گوید: قال الازهری یقال للسیف العریض المعطوف طرفی الضبه (کذا) ذوالنونین. (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(ذُنْ نو)
لقب عامر بن عبدالحرث بن نغیض شاعر است. ذکره الامدی. (نقل از حاشیۀ نسخۀ خطی المرصع)
لقب عبدالرحمن بن ربیعه الباهلی. و او را ترک بزمان عمر در باب الابواب بکشتند
لقب سراقه بن عمرو. از المرصعبن اثیر خطی و او از ابن ماکولا روایت میکند
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالنور
تصویر ذوالنور
خداوند روشنایی خداوند روشنایی
فرهنگ لغت هوشیار
شعری که در آنرا در دو بحر بتوان خواند مثنوی سحر حلال اهلی دارای این صنعت است ازقبیل: (ساقی از آن باده منصور دم در رگ و در ریشه من صور دم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالنون
تصویر ذوالنون
((ذُ نُّ))
صاحب ماهی، لقب حضرت یونس (ص) به خاطر رفتن در شکم ماهی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالنور
تصویر ذوالنور
((ذُ نّ))
خداوند روشنایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالبحرین
تصویر ذوالبحرین
((~. بَ رَ))
شعری که دارای دو بحر شعری باشد، ذوبحرین
فرهنگ فارسی معین