خداوند منتهای بسیار. (دهار). عطابخش. منان. منعم. نامی از نامهای خدای تعالی: حج بکن و کام دل بخواه از اینرو کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن. فرخی. دشمنان این ز خویشتن دیدند خواجه از فضل ایزد ذوالمن. فرخی. چو در پیدا نهانی را ببینی بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن. ناصرخسرو. علم اجلها بهیچ خلق نداده ست ایزد دادار دادگستر ذوالمن. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن مسعودسعد. تو آن عدیم همالی که نیست در عالم همالت از همه آل پیمبر ذوالمن. سوزنی. مرد توکلم نزنم درگه ملوک حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم. خاقانی
خداوند منتهای بسیار. (دهار). عطابخش. منان. منعم. نامی از نامهای خدای تعالی: حج بکن و کام دل بخواه از اینرو کآنچه بخواهی تو بدهد ایزد ذوالمن. فرخی. دشمنان این ز خویشتن دیدند خواجه از فضل ایزد ذوالمن. فرخی. چو در پیدا نهانی را ببینی بدان کآمد سوی تو فضل ذوالمن. ناصرخسرو. علم اجلها بهیچ خلق نداده ست ایزد دادار دادگستر ذوالمن. ناصرخسرو. آنکه در آفرینش عالم غرض او بد ز ایزد ذوالمن مسعودسعد. تو آن عدیم همالی که نیست در عالم همالت از همه آل پیمبر ذوالمن. سوزنی. مرد توکلم نزنم درگه ملوک حاشا که شک به بخشش ذوالمن درآورم. خاقانی
سیف ذوالیزن، : کو جریر و کو فرزدق کو ظهیر کو لبید روبه عجاج و دیک الجن و سیف ذوالیزن... گو فراز آیند و شعر اوستادم بشنوند تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن. منوچهری. ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن حسن فاعل فعل حسن صاحب ذوکف راد. منوچهری. پروردگان مائدۀ خاطر منند گر خود بجمله جز پسرذوالیزن نیند. خاقانی. رجوع به سیف... و ابناء شود
سیف ذوالیزن، : کو جریر و کو فرزدق کو ظهیر کو لبید روبه عجاج و دیک الجن و سیف ذوالیزن... گو فراز آیند و شعر اوستادم بشنوند تا غریزی روضه بینند و طبیعی نسترن. منوچهری. ای بدل ذوالیزن بوالحسن بن حسن فاعل فعل حسن صاحب ذوکف راد. منوچهری. پروردگان مائدۀ خاطر منند گر خود بجمله جز پسرذوالیزن نیند. خاقانی. رجوع به سیف... و ابناء شود
نعمان بن قیس حمیری یکی از ملوک و اذواء یمن. و او کسی است که از پیش به بعثت رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم بشارت داد. و نیزه های یزنی بدو منسوب است. و یزّن نام وادیی است به یمن و ذویزن بدانجا منسوب است. و سیف ذوالیزن از احفاد اوست. و صاحب غیاث اللغات بنقل از مؤید گوید: او در دلیری و نیزه زنی معروف به ود
نعمان بن قیس حمیری یکی از ملوک و اذواء یمن. و او کسی است که از پیش به بعثت رسول اکرم صلوات الله علیه و سلم بشارت داد. و نیزه های یزنی بدو منسوب است. و یزّن نام وادیی است به یمن و ذویزن بدانجا منسوب است. و سیف ذوالیزن از احفاد اوست. و صاحب غیاث اللغات بنقل از مؤید گوید: او در دلیری و نیزه زنی معروف به ود
نام موضعی است، نام کوهی به دیار بنی کلاب در برابر ملیحه و بدانجا آبی است، نام موضعی در مصادر وادی المیاه، بنی نفیل بن عمرو بن کلاب را، جایگاهی به اطراف رقق. بنی عمرو بن کلاب را، کوهی از اقبال هضب النخل بدان سوی جایگاه مذکور، و بعضی گفته اند ذوالبان از دیار بنی البکاء است. و ابوزیاد گفته است ذوالبان هضبه ای است که بدانجا بان روید
نام موضعی است، نام کوهی به دیار بنی کلاب در برابر ملیحه و بدانجا آبی است، نام موضعی در مصادر وادی المیاه، بنی نفیل بن عمرو بن کلاب را، جایگاهی به اطراف رقق. بنی عمرو بن کلاب را، کوهی از اقبال هضب النخل بدان سوی جایگاه مذکور، و بعضی گفته اند ذوالبان از دیار بنی البکاء است. و ابوزیاد گفته است ذوالبان هضبه ای است که بدانجا بان روید
نام یکی از دو شمشیر عبدالله بن اصرم که کسری بدو عطا فرمود و نام آن دیگر اسطام است. و فدعلی الکسری، فسلحه: بسیفین، والاخر اسطام، نام شمشیر انمار بن خلف نام بت عمرو بن حممه الدوسی. و ابن الاثیر در المرصع گویند لبنی خزاعه و دوس. رجوع به امتاع الاسماع، جزء 1 ص 398، 415، 416. و رجوع به کلمه بت شود
نام یکی از دو شمشیر عبدالله بن اصرم که کسری بدو عطا فرمود و نام آن دیگر اسطام است. و فدعلی الکسری، فسلحه: بسیفین، والاخر اسطام، نام شمشیر انمار بن خلف نام بت عمرو بن حممه الدوسی. و ابن الاثیر در المرصع گویند لبنی خزاعه و دوس. رجوع به امتاع الاسماع، جزء 1 ص 398، 415، 416. و رجوع به کلمه بت شود
مرکّب از: ذوصاحب و مالک و نون به معنی ماهی، اسم سیف لهم قیل کان لمالک بن قیس اخی قیس بن زهیر لکونه علی مثال سمکه فقتله حمل بن بدر و اخذ منه سیفه ذاالنون فلما کان یوم الهباءه قتل الحرث بن زهیر حمل بن بدر و اخذ منه ذاالنون و فیه یقول الحرث: و یخبرهم مکان النون منی و ما اعطیته عرق الخلال. (تاج العروس)، و در المرصع ابن الاثیر آمده است نام شمشیر مالک بن زهیر است که حمد بن بدر پس از کشتن مالک آن شمشیر بغنیمت برد. (ازالمرصع خطی ابن الاثیر)، و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و کان لعمرو بن معدیکرب سیف یلقب بذی النون اذکان فی وسطه تمثال سمکه و هو یقول فیه: و ذوالنون الصفی صفی عمرو و تحتی الورد مقتعده (کذا)، و ایضاً: و ذوالنون الصفی صفی عمرو و کل وارد الغمرات نامی
مُرَکَّب اَز: ذوصاحب و مالک و نون به معنی ماهی، اسم سیف لهم قیل کان لمالک بن قیس اخی قیس بن زهیر لکونه علی مثال سمکه فقتله حمل بن بدر و اخذ منه سیفه ذاالنون فلما کان یوم الهباءه قتل الحرث بن زهیر حمل بن بدر و اخذ منه ذاالنون و فیه یقول الحرث: و یخبرهم مکان النون منی و ما اعطیته عرق الخلال. (تاج العروس)، و در المرصع ابن الاثیر آمده است نام شمشیر مالک بن زهیر است که حمد بن بدر پس از کشتن مالک آن شمشیر بغنیمت برد. (ازالمرصع خطی ابن الاثیر)، و بیرونی در کتاب الجماهر گوید: و کان لعمرو بن معدیکرب سیف یلقب بذی النون اذکان فی وسطه تمثال سمکه و هو یقول فیه: و ذوالنون الصفی صفی عمرو و تحتی الورد مقتعده (کذا)، و ایضاً: و ذوالنون الصفی صفی عمرو و کل وارد الغمرات نامی
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز احد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
لقب قتاده ابن النعمان صحابی است. و از آنرو وی را بدین لقب خوانند که بروز اُحُد او را آسیبی بچشم رسید و بمعجز رسول صلوات الله علیه شفا یافت. ذوالعین، ذوالعقل. رجوع به ذوالعقل والعین و کشاف اصطلاحات الفنون ص 525 شود
یاقوت در معجم البلدان گوید: زبیر گفته است که روضۀ ذی الغصن بنواحی مدینه است و در کتاب العقیق ذکر آن آمده است. کثیر گوید: لعزّه من أیّام ذی الغصن هاجنی بضاحی قرارالرّوضتین رسوم ٌ. و ابن الأثیر در المرصّع آرد: وادئی است بنزدیکی مدینه و سیول حرّه بدانجا سرازیر شود
یاقوت در معجم البلدان گوید: زبیر گفته است که روضۀ ذی الغصن بنواحی مدینه است و در کتاب العقیق ذکر آن آمده است. کثیر گوید: لعزّه من أیّام ذی الغصن هاجنی بضاحی قرارالرّوضتین رسوم ٌ. و ابن الأثیر در المرصّع آرد: وادئی است بنزدیکی مدینه و سیول حرّه بدانجا سرازیر شود
نام نوعی ماهی است. (کتاب البلدان ابن الفقیه). قوقی. ختو. زال. ماهی زال. حریش. هرمیس نوعی پستاندار دریائی از راستۀ قطاس ها که طولش تا 4 متر می رسد یکی از دندانهای نیش جنس نر این حیوان رشد بسیار یافته و بموازات طول بدن حیوان ازدهان خارج میشود (حدود 3 متر) و مانند شاخی دراز و افقی در جلوی سر قرار دارد و عضو دفاعی حیوان است. جریش البحر. کرکدن البحر. (کتاب البلدان ابن الفقیه) و قدما می گفتند که چون استخوان او کسی با خود دارد اگر سمی بمجلس درآرند آن استخوان جنبیدن گیرد
نام نوعی ماهی است. (کتاب البلدان ابن الفقیه). قوقی. ختو. زال. ماهی زال. حریش. هرمیس نوعی پستاندار دریائی از راستۀ قطاس ها که طولش تا 4 متر می رسد یکی از دندانهای نیش جنس نر این حیوان رشد بسیار یافته و بموازات طول بدن حیوان ازدهان خارج میشود (حدود 3 متر) و مانند شاخی دراز و افقی در جلوی سر قرار دارد و عضو دفاعی حیوان است. جریش البحر. کرکدن البحر. (کتاب البلدان ابن الفقیه) و قدما می گفتند که چون استخوان او کسی با خود دارد اگر سمی بمجلس درآرند آن استخوان جنبیدن گیرد
پلیدی. حدث مردم. (مهذب الاسماء) : القی ذا بطنه، ای احدث، اعضای درونی شکم از رودگانی و جزآن، جنین، القت المراءه ذا بطنها، بزاد، القت الدجاجه ذابطنها، بیضه نهاد
پلیدی. حدث مردم. (مهذب الاسماء) : القی ذا بطنه، ای احدث، اعضای درونی شکم از رودگانی و جزآن، جنین، القت المراءه ذا بطنها، بزاد، القت الدجاجه ذابطنها، بیضه نهاد
لقب پسر صوان بن عبدشمس، و لقب پسروثن بجلی از آنروی که او را دندان زائد بود، و در حاشیۀ المرصع آمده است: نام پدر ذیهمیر بن ذی السن بن وثن بن اصغر بن عمرو بن جلیحه بن لوی بن بکر بن ثعلبه است
لقب پسر صوان بن عبدشمس، و لقب پسروثن بجلی از آنروی که او را دندان زائد بود، و در حاشیۀ المرصع آمده است: نام پدر ذیهمیر بن ذی السن بن وثن بن اصغر بن عمرو بن جلیحه بن لوی بن بکر بن ثعلبه است