جدول جو
جدول جو

معنی ذوالغره - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالغره
(ذُلْ غُرْ رَ)
لقب یعیش الجهنی یا طائی. وی از صحابه است و از او یک حدیث روایت شده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع بفقرۀ قبل و الاستیعاب ج 1 ص 170 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالحجه
تصویر ذوالحجه
ماه دوازدهم از سال قمری، پس از ذوالقعده و پیش از محرم، ذی حجه، ماه حج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذوالعرش
تصویر ذوالعرش
خداوند تخت، صاحب سریر، کنایه از یکی از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ فَ)
نام کوهی است باجاء. و یاقوت گوید: هو اطول جبل باجاء و اوسطه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَ رَ)
نبض ذوالفتره، نبض که فواصل آن غیر متساوی است: منشاری و منقطع و نبض ذوالفتره سقوط قوّت باشد. و این چنان باشد که قوّت حرکت آغاز کند و زود مانده شود یا ناگاه عارضی ازاعراض نفسانی پدید آید که نفس و طبیعت بدان مشغول گردد و بدان سبب نبض فروگسلد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غُ مَ)
نام وادئی است بنجد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غَ)
نام وادئی است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غُ)
یاقوت در معجم البلدان گوید: زبیر گفته است که روضۀ ذی الغصن بنواحی مدینه است و در کتاب العقیق ذکر آن آمده است. کثیر گوید:
لعزّه من أیّام ذی الغصن هاجنی
بضاحی قرارالرّوضتین رسوم ٌ.
و ابن الأثیر در المرصّع آرد: وادئی است بنزدیکی مدینه و سیول حرّه بدانجا سرازیر شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غَرْ را)
نام موضعی نزدیک عقیق مدینه. ابووجزه راست:
کانهم یوم ذی الغراء حین غدت
نکباً جمالهم للبین فاندفعوا
لم یصبح القوم جیراناً فکل نوی
بالناس لاصدع فیها سوف تنصدع.
(از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ)
نام چاهی است بسیار آب با آب شیرین در سه فرسنگی سوارقیه شاعر گوید:
لقد رعتمونی یوم ذی الغارروعه
باخبار سوء دونهن ّ مشیبی
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فُ رَیْ یَ)
لقب شاعر و دلیری قرشی. نام او وهب بن الحرث القرشی الزهری است و ابن الکلبی گوید کان شریفاً اذا اراد القتال اعلم بفروه. (از المرصّع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عُ)
ربیعه بن وائل ذی طوّاف حضرمی، قبیله ای است ربیعه بن عبدان بن ربیعه ذی العرف ربیعه (کذا) و از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عَ)
خداوند تخت. یکی از اسماء صفات الهی تقدست اسمائه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عُ رَ)
لقب ربیعه بن جریش است. ابن اثیر در المرصع گوید: لقب ربیعه بن الجریش بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. و العبره خرزه کان یلبسها بمنزلهالتاج. ذکره ابن الکلبی. و رجوع به منتهی الارب در کلمه عبر شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ وَ)
قریه ای است بوادی القری، موضعی است به ارض جهینه بدانسوی سیف البحر میان مکه و مدینه. خرج الیه ابوبصیر الثقفی فی نفر کانوا قدموا من مکه مسلمین. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ وَ)
لقب سلمه بن کعب از آن روی که بمروه مردی را با تیر بکشته بود. (از المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
جایگاهی است براه مدینه به تبوک و رسول اکرم گاه رفتن به تبوک بدانجا نماز گزارده است. (از المراصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَرْ وَ)
گدا. خواهنده. سائل. دریوزه گر
لغت نامه دهخدا
یکی از قریههائی که دومه و سکامه نیز از آنهاست و جمعیت ذوالقاره از همه کمتر است و بالای کوهی است و در آن دژ بلندی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فِضْ ضَ)
نام موضعی بدو فرسنگی مدینه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غُصْ صَ)
لقب حصین بن یزید حارثی. یا حصین بن مرثد یا یزید صحابی است و از آنرو این لقب بدوداده اند که در گلوی وی گرفتگی بود که کلام آشکار و درست گفتن نمیتوانست و گویند صدسال بزیست. (منتهی الارب). و صاحب المرصع گوید: حصین بن یزید بن شدّادبن قنان الحارثی صاحب وقعۀ فیف الریح یکی از جنگهای معروف عرب است که میان بنی حرث بن کعب و بنی عامر روی داد و غلبه بنوعامر را بود. و رجوع به الأستیعاب ج 1 ص 170 شود، لقب عامر بن أصلع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُبْ بَ)
لقب حنظله بن ثعلبه از آن روی که در دشت ذی قار قبه ای برآورده بود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
لقب کعب بن خفاجه که بر تن اثر خستگی کاردی داشت. (منتهی الارب) (المرصع). و قیل معویهابن الکلبی. (از حاشیۀ المرصع خطی)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ دَ)
از ارض نجد است و بعضی ذوالفرده به فاء موحدۀ فوقانیه گفته اند. (از المرصع) (معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
نام نوعی ماهی است. (کتاب البلدان ابن الفقیه). قوقی. ختو. زال. ماهی زال. حریش. هرمیس نوعی پستاندار دریائی از راستۀ قطاس ها که طولش تا 4 متر می رسد یکی از دندانهای نیش جنس نر این حیوان رشد بسیار یافته و بموازات طول بدن حیوان ازدهان خارج میشود (حدود 3 متر) و مانند شاخی دراز و افقی در جلوی سر قرار دارد و عضو دفاعی حیوان است.
جریش البحر. کرکدن البحر. (کتاب البلدان ابن الفقیه) و قدما می گفتند که چون استخوان او کسی با خود دارد اگر سمی بمجلس درآرند آن استخوان جنبیدن گیرد
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَصْ صَ)
آبی است بنوطریف را بأجا و بعضی گویند کوهی است بسلمی از دو کوه طی نزدیک سقف و غضور و بعضی گفته اند موضعی است در راه ربذه و میان آن و مدینه بیست و چهار میل مسافت است. و موضعی است بین زباله و شقوق به دو میلی شقوق و ابن الاثیر در المرصع گوید: موضعی است در هشت فرسنگی مدینه و نصر گوید: در بیست و چهار میلی مدینه. (معجم البلدان). و رجوع به عقد الفرید ج 5 ص 23 شود
لغت نامه دهخدا
تاجریزی پیچ. رجوع به تاجریزی پیچ شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بِرْ رَ)
در المرصع ابن الأثیر (نسخۀ خطی منحصر در دسترس ما) این صورت آمده است و گوید نام مردی است از بنی تغلب بن ربیعه و وجه تلقیب این است که بر بشرۀ بینی وی مویهای درشت بود که او را به بره مانند می کرد و بیتی از عمرو بن کلثوم آورده که در نسخه لا یقرء است و بازگوید گاه از آن کعب بن زهیر را اراده کنند.
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ جِرْ رَ)
باب بن ذوالجره، او بجنگ ریشهر، شهرک فارسی را بکشت
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَ)
موضعی است به یمن. کثیر راست:
بعزّه هاج الشوق فالدمع سافح
مغان و رسم قد تقادم ما صح
بذی المرخ من ود ان غیر رسمها
ضروب الندی ثم اعتنقها البوارح.
و دیگری گوید:
من کان اعسی بذی مرخ و ساکنه
قریرعین لقد اصبحت مشتاقا
اری بعینی نحو الشرق کل ضحی
داب المقید منی النفس اطلاقاً
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذوالحجه
تصویر ذوالحجه
ماه حج، ذی حجه
فرهنگ لغت هوشیار
دارنده تخت صاحب تخت خداوند سریر، صفتی است از صفات خدای تعالی. یا ذو العرش المجید. صاحب تخت بزرگ، صفتی است از صفات خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالقرن
تصویر ذوالقرن
کرگدن دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالحجه
تصویر ذوالحجه
((~. حَ جَُ))
ذی الحجه، آخرین ماه از سال قمری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوالعرش
تصویر ذوالعرش
((~. عَ))
از صفات خداوند به معنای صاحب سریر، دارنده تخت
فرهنگ فارسی معین