جدول جو
جدول جو

معنی ذوالعبره - جستجوی لغت در جدول جو

ذوالعبره
(ذُلْ عُ رَ)
لقب ربیعه بن جریش است. ابن اثیر در المرصع گوید: لقب ربیعه بن الجریش بن کعب بن ربیعه بن عامر بن صعصعه. و العبره خرزه کان یلبسها بمنزلهالتاج. ذکره ابن الکلبی. و رجوع به منتهی الارب در کلمه عبر شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالعرش
تصویر ذوالعرش
خداوند تخت، صاحب سریر، کنایه از یکی از صفات خدای تعالی
فرهنگ فارسی عمید
(ذُلْ بِرْ رَ)
در المرصع ابن الأثیر (نسخۀ خطی منحصر در دسترس ما) این صورت آمده است و گوید نام مردی است از بنی تغلب بن ربیعه و وجه تلقیب این است که بر بشرۀ بینی وی مویهای درشت بود که او را به بره مانند می کرد و بیتی از عمرو بن کلثوم آورده که در نسخه لا یقرء است و بازگوید گاه از آن کعب بن زهیر را اراده کنند.
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عَ)
خداوند تخت. یکی از اسماء صفات الهی تقدست اسمائه
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ عُ)
ربیعه بن وائل ذی طوّاف حضرمی، قبیله ای است ربیعه بن عبدان بن ربیعه ذی العرف ربیعه (کذا) و از اعلام است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ غُرْ رَ)
لقب یعیش الجهنی یا طائی. وی از صحابه است و از او یک حدیث روایت شده است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع بفقرۀ قبل و الاستیعاب ج 1 ص 170 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قَ)
نام شهری به نزدیکی عسفان و آن را خیف ذی القبر نیز نامند. از آنروی که قبر احمد بن الرضا بدانجاست. (المرصع). و یاقوت گوید: خیف ذی القبر، همان خیف سلام است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ قُبْ بَ)
لقب حنظله بن ثعلبه از آن روی که در دشت ذی قار قبه ای برآورده بود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ اَ رَ)
جائی است میان نعش و ذات الجیش به حجاز. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بَقَ)
لقب امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه السلام به روز حنین، عباس (رض) او را بدین لقب خواند
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ بَ رَ کَ)
صاحب برکت، خداوند برکت. ذوالنزل، دارای سفرۀ طعام، خداوند خوان گسترده
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حَ بَ کَ)
لقب عبیده یا عبدۀ نهدی ابن سعد است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ حِ کَ)
ابن ذوالحبکه، شاعری است عرب را. و او از رؤسای اهل فتن در قتل عثمان است. رجوع به کلمه دنباوند در معجم البلدان یاقوت شود
لغت نامه دهخدا
(ذُسْ سَ بَ لَ)
لقب خالد بن عوف بن فضله که از رئیسان عرب است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ مَدَ رَ)
المدره، هر چه از قری از گل و خشت خام بنا شود. و ذوالمدره موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ فَ رَ)
نبض ذوالفتره، نبض که فواصل آن غیر متساوی است: منشاری و منقطع و نبض ذوالفتره سقوط قوّت باشد. و این چنان باشد که قوّت حرکت آغاز کند و زود مانده شود یا ناگاه عارضی ازاعراض نفسانی پدید آید که نفس و طبیعت بدان مشغول گردد و بدان سبب نبض فروگسلد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
لغت نامه دهخدا
یکی از قریههائی که دومه و سکامه نیز از آنهاست و جمعیت ذوالقاره از همه کمتر است و بالای کوهی است و در آن دژ بلندی است. (از معجم البلدان یاقوت)
لغت نامه دهخدا
تاجریزی پیچ. رجوع به تاجریزی پیچ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ عَ بَ رَ)
ابوعبره. ابوالعبر. بیهوده گوی. فسوس کننده. (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ جِرْ رَ)
باب بن ذوالجره، او بجنگ ریشهر، شهرک فارسی را بکشت
لغت نامه دهخدا
دارنده تخت صاحب تخت خداوند سریر، صفتی است از صفات خدای تعالی. یا ذو العرش المجید. صاحب تخت بزرگ، صفتی است از صفات خدای تعالی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالعرش
تصویر ذوالعرش
((~. عَ))
از صفات خداوند به معنای صاحب سریر، دارنده تخت
فرهنگ فارسی معین