جدول جو
جدول جو

معنی ذواق - جستجوی لغت در جدول جو

ذواق
چشیدن، چشیدن مزۀ چیزی، آزمودن طعم و مزۀ چیزی، طبع، طعم
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
فرهنگ فارسی عمید
ذواق
(تَ قَ ثُ)
چشیدن. (تاج المصادر بیهقی). آزمودن مزه. ذوق. مذاق. مذاقه، کشیدن زه برای دریافتن سختی و نرمی کمان
لغت نامه دهخدا
ذواق
(ذَ)
چاشنی. (دستورالاخوان قاضی خان بدر محمد دهّار). طعم چیزی
لغت نامه دهخدا
ذواق
(ذَوْ وا)
چاشنی گیر. (دهار) (مهذب الاسماء) ، مرد متلوّن، مرد ملول
لغت نامه دهخدا
ذواق
چشیدن
تصویری از ذواق
تصویر ذواق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فواق
تصویر فواق
سکسکه، انقباض ناگهانی و غیرارادی عضلۀ دیافراگم که به صورت صداهای پی در پی از حلق خارج می شود
زغنگ، هکچه، سچک، هکک، اسکرک، سکیله، اشکوهه، هکهک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رواق
تصویر رواق
پیش خانه، پیشگاه خانه، سقف پیش خانه، سایه بان، راهرو و مدخل سقف دار در داخل عمارت
ایوان، بالاخانه که جلو آن باز باشد و در پیش آن ستون هایی برای نگاهداشتن سقف آن بر پا کرده باشند، صفّه، ستاوند، ستافند، ستاویز، ستاوین، خیری
رواق چرخ (زبرجد، فلک، کبود، نیلگون): کنایه از آسمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذواق
تصویر اذواق
ذوق ها، نشاط ها، چشایی ها، ذائقه ها، جمع واژۀ ذوق
فرهنگ فارسی عمید
(عُ)
آوازی است که از شکم ستور برآید وقت رفتار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). صوتی است که از شکم دابه خارج میشود هنگام راه رفتن. (از اقرب الموارد). عویق. رجوع به عویق شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
یوم اواق، جایی است که یکی از جنگهای عرب در آنجا واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ قنْ)
جمع واژۀ اوقیه. رجوع به اواقی شود
لغت نامه دهخدا
(تَوْ وا)
نعت است از توق بمعنی آرزومند کسی شدن، شدد للمبالغه، قال (ع) : المرء تواق الی ما لم ینل. (منتهی الارب). سخت آرزومند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا) (آنندراج). بسیار آرزومند. (ناظم الاطباء). مشتاق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(زَوْ وا)
مصور و نقاش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اطواق است که به هندی سیندهی و تاری نامند. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(قَ عَ لَ)
دهی است از دهستان گله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه، سکنۀ آن 160 تن. آب آن از چشمه. محصول آن غلات و حبوب. شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد در 2 محل بفاصله 2 کیلومتر به نام قواق بالا و قواق پائین مشهور است. سکنۀ قواق بالا 80 تن میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
مرد نیک دراز. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به قوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَذْ)
جمع واژۀ ذوق
لغت نامه دهخدا
(فَ / فُ)
میان دو دوشیدن شیر که ساعتی مکانند بچه را تا شیر فروآرند و باز بدوشند. (منتهی الارب). فاصله بین دو بار دوشیدن ناقه که در طی آن بچۀ شتر را وادار به مکیدن پستان کنند تا دوباره شیر آید و بدوشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ قِ)
جمع واژۀ ذاقنه. چیزها که زیر زنخ است یا سرهای حلقوم یا تندیهای حلقوم یا چنبر گردن یا فرود شکم متصل به ناف یا چاههای سینه
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا قَ)
تأنیث ذواق
لغت نامه دهخدا
(حَ واق ق)
جمع واژۀ حاقه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بلاهای سخت. (منتهی الارب). رجوع به حاقه شود
لغت نامه دهخدا
سکسکه: از صداع و ماشرا و از خناق وز زکام و از جذام و از فواق... یا فواق شیشه. در شیشه ریختن شراب با آواز یعنی در وقتی که شراب را در پیاله کنند از گلوی شیشه آواز لق لق و قلقل برآید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رواق
تصویر رواق
سقف مقدم خانه، پیشخانه، ایوان، سایبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواه
تصویر ذواه
پوست پوسته در گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوحق
تصویر ذوحق
ذی حق: هده دار صاحب حق مستحق، بر حق مقابل مبطل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذولق
تصویر ذولق
تیزی، کرانه زبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعاق
تصویر ذعاق
داروی کشنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوات
تصویر ذوات
دارندگان، صاحبان، مالکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذواد
تصویر ذواد
دفاع کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذواق
تصویر اذواق
جمع ذوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواق
تصویر زواق
زیورزنانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوات
تصویر ذوات
((ذَ))
جمع ذات، خداوندان، صاحبان، حقایق، ماهیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رواق
تصویر رواق
((رِ))
ایوان، پیشگاه خانه، سایبان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فواق
تصویر فواق
((فُ))
سکسکه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذوحق
تصویر ذوحق
((حَ قّ))
دارنده حق، برحق، ذی حق
فرهنگ فارسی معین