جدول جو
جدول جو

معنی ذواثیل - جستجوی لغت در جدول جو

ذواثیل
(اُ ثَ)
ذواثیل بنی جعفر، موضعی است قرب مدینه میان بدر و وادی الصفراء و بدان جا چشمۀ آبی است بنوجعفر را و نخل بسیار دارد و آن را اثیل نیز گویند چنانکه در شعر قتیله بنت النصر آمده است:
یا راکباً ان الاثیل مظنه
من صبح خامسه و انت موفق.
(المرصّع)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
متصرف، کسی که مالی را در تصرف دارد اعم از آنکه مالک واقعی آن باشد یا نه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مواثیق
تصویر مواثیق
میثاق ها، عهدها، پیمان ها، جمع واژۀ میثاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
پرنده ای آبچر با منقار بلند، گردن دراز و پاهای دراز، غم خورک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
عاقول ها، قسمت معظم دریاها و امواج آنها، پیچ و خم رودبارها، کارهای پوشیده و درهم، خارشترها، جمع واژۀ عاقول
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
تمثال ها، مثل زدن ها، مثل آوردن ها، جمع واژۀ تمثال
فرهنگ فارسی عمید
(ذَ)
جمع واژۀ ذونون، گیاهی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
جمع واژۀ داحول. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ داحول، پای دام صیاد که برای شکار گورخر بر زمین فرونشاند گویا که آن گورخر رانده شده است بهر شکار. (آنندراج). رجوع به داحول شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام موضعی است به دیار عرب که در جاهلیت بدانجا جنگی میان بنی تمیم و بکر بن وائل روی داده است و این جنگ را یوم ذواحثال نامند و در شمار ایام مشهورۀ عرب است و حوفزان بن ثریک در این جنگ اسیر شده است
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ یَ)
متصرف. (فقه) آنکه بالفعل شی ٔ متنازع فیه را در دست و حیازت خویش دارد اعم از آنکه مالک واقعی باشد یا نه
لغت نامه دهخدا
(زَ)
دزدان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زواقیل العمامه، برآمدگی موی از زیر عمامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
لقب یکی از ملوک حمیر است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ میثاق. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). عهد و پیمانها و استواریها، و این جمع میثاق است که به معنی عهد و پیمان و استواری باشد. (غیاث) (آنندراج) : مقدمات عهود و سوالف مواثیق را طلیعۀ آن کرده. (کلیله و دمنه). شتر... عهود و مواثیق شیر پیش خاطر آورد. (کلیله و دمنه). میان ایشان برای اتحاد ذات البین و موافقت جانبین و خلوص وداد و قیام به جواب اعدا و اضداد، مواثیق مؤکد گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 125). میان ایشان مواثیق و عهود مؤکد رفت و اتحادی صادق ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 78). او را مستظهر گردانید به مواثیق و عهود... (ترجمه تاریخ یمینی ص 65). بدین عهود و مواثیق و شروط و پیمان به پسران خود وصیت کنم. (ترجمه تاریخ قم ص 251). و رجوع به میثاق شود، جمع واژۀ موثق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به موثق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
وادئی است بنی اسد را میان بصره و ثعلبیه آن را اخثال نیز گویند. (المرصع ابن الاثیر)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ذات اکلیل. رجوع به ذات اکلیل شود
لغت نامه دهخدا
(ذُلْ کُلْل)
دورۀ نغمات هشتگانه. گام
لغت نامه دهخدا
(رَ)
جمع واژۀ راؤول. آب دهان چارپایان یا خاص اسب است. (از اقرب الموارد). رجوع به راؤول شود، دندانهای زائدی که در ردیف سایر دندانها نروییده باشند. (از معجم متن اللغه) (از اقرب الموارد). رجوع به راؤول شود
لغت نامه دهخدا
(شَ)
جمع واژۀ شوّال، به معنی ماه قمری عرب پس از رمضان و قبل از ذی قعده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به شوّال و شوالات شود
لغت نامه دهخدا
(عَ)
جمع واژۀ عاقول. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به عاقول شود.
- عواقیل الامور، کارهای سخت و درهم پیچیده. (آنندراج). پیچیدگی و درهم برهمی کارها. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
جمع واژۀ تؤثور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (از تاج العروس). رجوع به تؤثور شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
جمع واژۀ حوجله. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حواجل. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ثَ)
لقب شاعری همدانی است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
و عن ابن الاعرابی (فعل) هذا (آثراما و آثرذی أثیر) کلاهما علی صیغه اسم الفاعل و کذلک آثراً بلاما و قال عروه بن الورد:
فقالوا ما ترید فقلت ألهو
الی الأصباح آثرذی اثیر.
هکذا انشده الجوهری. قال الصغانی و الروایه و قالت یعنی امرأته أم وهب و اسمها سلمی. یقال لقیته (اول ذی أثیر وأثیره ذی أثیر) نقله الصغانی. (و اثره ذی اثیر بالضم) و ضبطه الصاغانی بالکسر و قیل الاثیر الصبح و ذوأثیر وقته. (و) حکی اللحیانی (اثر ذی اثیرین بالکسر و یحرک) و اثره ما... (تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مواثیق
تصویر مواثیق
جمع میثاق، پیمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عواقیل
تصویر عواقیل
جمع عاقول، کوهه ها خیزابه ها کار های در هم رودبار های کژ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
تصاویر و اصنام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
حواصل تیرنگ وکا (گویش مازندرانی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زواقیل
تصویر زواقیل
دزدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوالید
تصویر ذوالید
چیره دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
بازه هنگام زبانزد خنیا فاصله هنگام (اکتاو) یا ذوالکل و الاربع. یازدهم دست است که از ده فاصله تشکیل میشود. یا ذوالکل و الخمس. دوازدهم دست است که از یازده فاصله تشکیل می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مواثیق
تصویر مواثیق
((مَ))
جمع میثاق، عهدها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حواصیل
تصویر حواصیل
((حَ))
حواصل، غم خورک، ماهی خور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از تماثیل
تصویر تماثیل
((تَ))
جمع تمثال، نگارها، مجسمه ها، پیکرها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اوایل
تصویر اوایل
سرآغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
حواصل، غم خورک
فرهنگ واژه مترادف متضاد