جدول جو
جدول جو

معنی ذوابه - جستجوی لغت در جدول جو

ذوابه
ناصیه، موی بالای پیشانی، موی پیش سر، بلند و بالا از هر چیز
تصویری از ذوابه
تصویر ذوابه
فرهنگ فارسی عمید
ذوابه
(ذُ بَ)
ناصیه یا منبت موی بر ناصیه. پیشانی یا رستنگاه موی بر پیشانی، موی بالای پیشانی اسب، گیسو. (دهار). یک لاغ گیسو. گیسوی بافته شده. ضفیره. عقیصه، علاقۀ دستۀ شمشیر. منگوله. ریشه، علاقۀ شمشیر، پارۀ پوست آویزان از مؤخر پالان و کفش و جز آن، شریف و اعلای هر چیزی: یقال ذوابهالعزّ و الشرف. و یقال هؤلاء ذوابه قومهم،ای اشرافهم، ارجمندی. (منتهی الارب).
- ذوابهالنعل، گیسوی کفش.
- ذو ذوابه، ستارۀ دنباله دار. ج، ذوائب
لغت نامه دهخدا
ذوابه
پیشانی، رستنگاه موی، گیسو، دستگیره شمشیر، گیس از چهره های سپهری، بالا -7 بالا نشینی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذنابه
تصویر ذنابه
پیرو، دنباله، دنبالۀ چیزی، پایان چیزی، جایی از وادی که مسیل به آن منتهی شود
فرهنگ فارسی عمید
(ذَوْ وا)
صحابی است. در منابع اسلامی، صحابی فردی است که پیامبر اسلام (ص) را ملاقات کرده، به او ایمان آورده و تا پایان عمر در دین اسلام باقی مانده است. صحابه از نخستین پیروان اسلام بودند که در جنگ های صدر اسلام حضور داشتند و بسیاری از احادیث پیامبر به واسطه آنان به نسل های بعد منتقل شده است. واژه صحابی به ویژه در فقه و اصول روایت حدیث اهمیت بالایی دارد.
لغت نامه دهخدا
(صُوْ وا بَ)
صوابهالقوم، برگزیدگان قوم و خلاصۀ ایشان. (منتهی الارب). لبابهم و خیارهم. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، گزیده از هر چیزی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دُ بَ)
پرده و غشاء و پوست نازک. (ناظم الاطباء). اما جای دیگر دیده نشد
لغت نامه دهخدا
(ذَوْ وا قَ)
تأنیث ذواق
لغت نامه دهخدا
(ذُ بَ)
جایگاهی است در بطایح میان واسط و بصره، موضعی است به یمن
لغت نامه دهخدا
(ذُ بَ)
سپس رو، نوک کفش، آبراهه در پستی، نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود، پایان جوی، پایان هر چیزی، دنبالۀ چیزی، ذنابهالوادی، جای منتهای سیل وادی، ذنابهالدهر، اواخر زمان آن. ج، ذناب، ذنابیب، در جهانگشای جوینی اگر تصحیفی در کلمه نباشد ذنابه بمعنی حاصل و مترادف خلاصه آمده است: و هرچه در این جزء مسطور گشت خلاصۀ و ذنابۀ آن این دو سه کلمه است: (آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند). یعنی مغول لعنهم اﷲ
لغت نامه دهخدا
(ذِ بَ)
آبراهه در پستی. راه گذر آب در نشیب. (مهذب الاسماء) ، نهری که از مرغزار بجانب دیگر رود، میانۀ راه یا عام است، خویشی. قرابت، زهدان
لغت نامه دهخدا
(ذَ بِ)
جمع واژۀ ذابل: ذوابل صعاد از مناهل اکباد سیراب می گردند. (ترجمه تاریخ یمینی نسخۀ خطی کتاب خانه مؤلف، ص 227)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
شهرکی است در طرف وادی ضروان از سمت جنوب و از آنجا تا صنعاء چهار میل راه است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(ذَبْ با بَ)
خوشیده. هواسیده. پژمریده. پژمرده. پلاسیده: شفهٌ ذبّابه، لبی پژمریده. لبی خوشیده
لغت نامه دهخدا
(ذُ بَ)
نام موضعی است به عدن ابین، نام محلی است به اجاء
لغت نامه دهخدا
(ذُ بَ)
یکی ذباب. یک مگس، یک زنبور عسل. ج، ذباب. (دهار) ، بقیۀ وام و جز آن
لغت نامه دهخدا
(تَ بَ)
نام مبارزی است تورانی که پسر او برته نام داشت. (برهان) (آنندراج) (از شرفنامۀ منیری) (از ناظم الاطباء). نام پهلوانی ایرانی. (از فهرست ولف) :
ز تخم توابه چو هشتاد وپنج
سواران رزم و نگهدار گنج.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(خوا / خا بَ / بِ)
منسوب بخواب وهمیشه به صورت ترکیب استعمال شود. (ناظم الاطباء).
- همخوابه، هم فراش. هم بستر. هم مضجع:
خسرو آن است که در صحبت او شیرین است
در بهشت است که همخوابۀ حورالعین است.
سعدی (بدایع).
- ، همسر. زوجه:
چو بیرون رود جوهر جان ز تن
گریزی ز همخوابۀ خویشتن.
نظامی.
کراخانه آباد و همخوابه دوست
خدا را برحمت نظر سوی اوست.
سعدی (بوستان)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
درب ثوابه در بغداد است. (مراصد الاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
ابوالحسین از آل ثوابه بن یونس. او در قرن چهارم میزیست و با ابن الندیم مؤلف کتاب الفهرست معاصر بود. او راست: کتاب رسائل. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(ثَ بَ)
یک ثواب، یکی منج انگبین. یک نحل
لغت نامه دهخدا
(بِ بَ)
دربانی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِذْ بَ)
اذواب، مرد بسیار رنجاننده. بسیار ایذارساننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذواه
تصویر ذواه
پوست پوسته در گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذوبه
تصویر ذوبه
یکبار گداختن، مانده داراک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذوابه
تصویر اذوابه
سرشیر
فرهنگ لغت هوشیار
پایان هر چیز، دنبایه چیزی، جای منتهای سیل وادی، خلاصه. پیرو دنباله رو خویشی، جویبار آبراهه
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذباب واحد ذباب یک مگس یک کلیز، مگسک از چهره های سپهری، باز مانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذؤابه
تصویر ذؤابه
پیشانی، محل روییدن موی بر پیشانی، شریف و اعلای هر چیز، ارجمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جوابه
تصویر جوابه
پاسخک گوشه ای در سه گاه زبانزد خنیا گوشه ای در سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از توابه
تصویر توابه
رسوائی و عار و حیاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صوابه
تصویر صوابه
رشک رشک (گویش گیلکی و بلوچی) تخم شپش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذنابه
تصویر ذنابه
((ذُ بَ یا بِ))
پایان هر چیزی، دنبال چیزی، خلاصه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذؤابه
تصویر ذؤابه
((ذُ بِ یا بَ))
پیشانی، محل روییدن موی بر پیشانی، شریف و اعلای هر چیز، ارجمندی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذابه
تصویر ذابه
((بِ))
سربرنده، ذبح کننده
فرهنگ فارسی معین