معنی ذوابه ذوابه ناصیه، موی بالای پیشانی، موی پیش سر، بلند و بالا از هر چیز تصویر ذوابه فرهنگ فارسی عمید
ذوابه ذوابه پیشانی، رستنگاه موی، گیسو، دستگیره شمشیر، گیس از چهره های سپهری، بالا -7 بالا نشینی فرهنگ لغت هوشیار
ذوابه ذوابه ناصیه یا منبت موی بر ناصیه. پیشانی یا رستنگاه موی بر پیشانی، موی بالای پیشانی اسب، گیسو. (دهار). یک لاغ گیسو. گیسوی بافته شده. ضفیره. عقیصه، علاقۀ دستۀ شمشیر. منگوله. ریشه، علاقۀ شمشیر، پارۀ پوست آویزان از مؤخر پالان و کفش و جز آن، شریف و اعلای هر چیزی: یقال ذوابهالعزّ و الشرف. و یقال هؤلاء ذوابه قومهم،ای اشرافهم، ارجمندی. (منتهی الارب). - ذوابهالنعل، گیسوی کفش. - ذو ذوابه، ستارۀ دنباله دار. ج، ذوائب لغت نامه دهخدا
ذنابه ذنابه پایان هر چیز، دنبایه چیزی، جای منتهای سیل وادی، خلاصه. پیرو دنباله رو خویشی، جویبار آبراهه فرهنگ لغت هوشیار
ذنابه ذنابه پیرو، دنباله، دنبالۀ چیزی، پایان چیزی، جایی از وادی که مسیل به آن منتهی شود فرهنگ فارسی عمید