بیرونی در آثار الباقیه در فصل ’القول علی اعیاد المجوس الاقدمین و صیام الصابئین و اعیادهم’ گوید: هلال تشرین الاول، فی الیوم السادس منه، عید الذهبانه (و فی نسخه، عید الذهانه). و فی السابع مبداء تعظیم العید و..
بیرونی در آثار الباقیه در فصل ’القول علی اعیاد المجوس الاقدمین و صیام الصابئین و اعیادهم’ گوید: هلال تشرین الاول، فی الیوم السادس منه، عید الذهبانه (و فی نسخه، عید الذهانه). و فی السابع مبداء تعظیم العید و..
به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغالۀ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء) : فلک، اندر دل مسکین مونه از این غم هرچه در انبانه دیری. باباطاهر. چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز ازین حیل که در انبانۀ بهانۀ تست. حافظ. که ای سالک چه در انبانه داری بیا دامی بنه گر دانه داری. حافظ. - انبانه پاره، پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده: گویند آهنگری کردی (کاوه) پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوۀ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی). - مثل انبانه، کفشی بد. چرمی بی قوت. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405)
به معنی انبان است و آن پوستی باشد دباغت کرده که درست از گوسفند برمی آورند. (برهان قاطع). همان انبان است یعنی پوست بزغالۀ خشک کرده که درویشان در میان بندند. (مؤید الفضلاء) : فلک، اندر دل مسکین مونه از این غم هرچه در انبانه دیری. باباطاهر. چه جای من که بلغزد سپهر شعبده باز ازین حیل که در انبانۀ بهانۀ تست. حافظ. که ای سالک چه در انبانه داری بیا دامی بنه گر دانه داری. حافظ. - انبانه پاره، پاره ای از انبانه. تکه ای از پوست دباغت شده: گویند آهنگری کردی (کاوه) پس این کاوه آگاه شد بدان پایگاه آهنگران اندر که پسرانش را بگرفتند و بکشتند و این کاوه هم از آن پایگاه به آن انبانه پاره که آهنگران پیش باز بسته باشند تا پای و جامه شان نسوزد از بیهوشی بدوید و فریاد کرد و مستغاث خواند... همه با کاوۀ آهنگر دست یکی داشتند و او آن انبانه پاره که پیش باز گرفته داشتی تا پای و جامه اش نسوزد آنرا بر سر چوبی کرد. (تاریخ بلعمی). - مثل انبانه، کفشی بد. چرمی بی قوت. (امثال و حکم مؤلف ج 3 ص 1405)
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن
کیسه ای بزرگ از پوست گوسفند دباغت کرده که درست از گوسفند بر آورند همیان همیانه انبانه، پوست بزغاله خشک کرده که قلندران در میان بندند و ذخیره درو نگاهدارند. یا از انبان تهی پنیر جستن، از غایت شره و آز عمل لغو و بیهوده انجام دادن، شکم بطن