زن برجای مانده، زن لنگ، و منه: ان رجلاً خطب الی معاویه بنته عرجاء فقال انها ضمیله فقال انی ارید ان اتشرف بمصاهرتک و لاارید للسباق فی الحلبه. (منتهی الارب)
زن برجای مانده، زن لنگ، و منه: ان رجلاً خطب الی معاویه بنته عَرجاء فقال انها ضمیله فقال انی ارید ان اتشرف بمصاهرتک و لاارید للسباق فی الحلبه. (منتهی الارب)
جانوری است در حجاز مانند گربه. ج، تملان و تمیلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). عناق الارض. تفه و نر آن را فنجل گویند. (از ذیل اقرب الموارد)
جانوری است در حجاز مانند گربه. ج، تملان و تمیلات. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ذیل اقرب الموارد). عناق الارض. تفه و نر آن را فنجل گویند. (از ذیل اقرب الموارد)
محمد بن حسن بن سهل، برادر ذوالریاستین فضل بن سهل. این مرد از طرفداران علوی صاحب زنج بود و بعد تسلیم خلیفه شد و در خفا برای علویان دعوت کرد و به سال 286 هجری قمری کشته شد. (مروج الذهب ج 2 ص 333).... در عهد معتضد از وی سعایت کردند که از برای مرد گمنامی دعوت می کند و گروهی از لشکریان را فاسد کرده است و معتضد او را با عبدالله بن المهتدی بگرفت و هرچه از شمیله پرسیدند به چیزی اقرار نکرد. پس او را به خشبۀ خیمه بستند و آتش برافروختند و شمیله را بر آن آتش کباب کردند... و اقرار نکرد تا سرش ببریدند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 367)
محمد بن حسن بن سهل، برادر ذوالریاستین فضل بن سهل. این مرد از طرفداران علوی صاحب زنج بود و بعد تسلیم خلیفه شد و در خفا برای علویان دعوت کرد و به سال 286 هجری قمری کشته شد. (مروج الذهب ج 2 ص 333).... در عهد معتضد از وی سعایت کردند که از برای مرد گمنامی دعوت می کند و گروهی از لشکریان را فاسد کرده است و معتضد او را با عبدالله بن المهتدی بگرفت و هرچه از شمیله پرسیدند به چیزی اقرار نکرد. پس او را به خشبۀ خیمه بستند و آتش برافروختند و شمیله را بر آن آتش کباب کردند... و اقرار نکرد تا سرش ببریدند. (از مجمل التواریخ و القصص ص 367)
سمعانی گوید: دهی است از بیت المقدس و عده ای بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72). و رجوع به سمعانی در ذیل رمیلی شود سکونی گوید: منزلی است در راه بصره بسوی مکه بعد از ضریه. (معجم البلدان)
سمعانی گوید: دهی است از بیت المقدس و عده ای بدانجا منسوبند. (از معجم البلدان چ بیروت ج 3 ص 72). و رجوع به سمعانی در ذیل رمیلی شود سکونی گوید: منزلی است در راه بصره بسوی مکه بعد از ضریه. (معجم البلدان)
زنی دلفریب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار، زنی که ازناز در راه رفتن سرین و دوش می جنباند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که دیگران را شانۀ میلاء می کند، زنی که دیگران را در فتنه می اندازد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ممیلات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
زنی دلفریب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مقنعه کج دارد و برگرداند تا موی وی نمایان شود. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که مایل می کند دیگران را در مثل افعال و کردار، زنی که ازناز در راه رفتن سرین و دوش می جنباند. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) ، زنی که دیگران را شانۀ میلاء می کند، زنی که دیگران را در فتنه می اندازد. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ج، ممیلات. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دوال شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کل و سربار. (اقرب الموارد). گران. (منتهی الارب). هو حمیله علینا، او گران و مانند عیال است بر ما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
دوال شمشیر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، کل و سربار. (اقرب الموارد). گران. (منتهی الارب). هو حمیله علینا، او گران و مانند عیال است بر ما. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)
آمله. آملج. املج. (از فرهنگ فارسی معین، ذیل امیله و آمله). میوه ایست در هندوستان که در شکر پرورده کنند و خورند. (از برهان قاطع). ثمری است دوایی، خاصیت سرد دارد. (آنندراج) (از مؤید الفضلاء)