جدول جو
جدول جو

معنی ذمه - جستجوی لغت در جدول جو

ذمه
عهد، ضمان، پیمان، بر عهده گرفتن، تعهد داشتن
تصویری از ذمه
تصویر ذمه
فرهنگ فارسی عمید
ذمه
(تَ قَ قُ)
شاید معرب از تفالۀ فارسی، تفاله. کنجاره، لفاظه، دردی. ته نشین آب و دواء و جز آن. ثافل. تیرگی شیر و روغن. درشت پس افتادۀ از چیزی فشرده. ثجیر. جرم:
گر هوا و نار را سفلی کند
تیرگی و دردی و ثفلی کند.
مولوی.
، دانه، سفرۀ زیر دستاس، ثفل روغن. کداده. تلزه، سرگین. ثفل غذاء. آنچه دفع شود از معده: هرچند طعام خوشتر ثفل وی گنداتر. (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
ذمه
(تَ قَذْ ذُ)
دمه. ذمه الحرﱡ، سخت شد گرما، ذمه الرّجل بالحرّ، سخت شد گرما بر مرد
لغت نامه دهخدا
ذمه
(ذَمْ مَ)
بئرٌ ذمّه، چاه اندک آب. (مهذب الاسماء). چاه کم آب، چاه بسیارآب. چاه پرآب. (از اضداد است). ج، ذمام
لغت نامه دهخدا
ذمه
(ذِمْ مَ)
کفالت. ذمامت. دمامت، عهد. پیمان. (ادیب نطنزی). ال. امان: به امان پناهید و زنهار طلبید و در ذمت عنایت و رعایت حاجب آلتونتاش گریخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 342) ، حرمت. (مهذب الاسماء). ملحه، زینهار. (ادیب نطنزی). زنهار. (مهذب الاسماء). ذمّهالمسلمین واحده، یعنی مسلمانان در کار ذمه چون یک تن باشند، که هرگاه یکی از آنان کسی را امان داد هرچند فرومایه تر کس از مسلمانان باشد همه مسلمانان او را امان داده باشند، پذرفتاری. ضمان، زنهاری. (دستوراللغه نطنزی). زینهاری. (دهار). مردم با عهد و پیمان. (منتهی الارب) ، عهده ، عنق. گردن. امانهاﷲ فی عنقک، ای ذمتک. (از منتهی الارب). به گردن تست. و از این معنی است مشغول الذمّه و بری ءالذمّه.
- اهل ذمّه، اهل کتاب از زرتشتیان و جهودان و ترسایان که در زمین مسلمانی با شروط ذمه زیست دارند. لدخولهم فی عهدالمسلمین و امانهم. و آنان را ذمیان یعنی زنهاریان گویند و آنان ملتزم به ادای جزیه باشند، قضی بذمّته، احسان کرد در حق وی تا نکوهیده نگردد، طعام مهمانی. طعام عروسی. ج، ذمم، ذمام. و سید در تعریفات گوید: لغه، العهد، لأن ّ نقضه یوجب الذم. و منهم من جعلها و صفاً، فعرّفها بأنّها وصف یصیرالشخص به اهلاً للأیجاب له و علیه. و منهم من جعلها ذاتاً، فعرّفها، بأنّها نفس، لها عهدٌ، فأن ّ الانسان یولد و له ذمّه صالحه للوجوب، له و علیه، (عند جمیعالفقهاء) بخلاف سائر الحیوانات. (تعریفات جرجانی).
و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: الذمّه بالکسر، قال بعض الفقهاء ان ّ الذمه امر لا معنی له بل هی من مخترعات الفقهاء یعبرون عن وجوب الحکم علی المکلف بثبوته فی ذمته و هذا القول لیس بصحیح اذ فی المغرب ان الذمه فی اللغه العهد و یعبّر بالأمان و الضمان و یسمّی محل التزام الذمه بها فی قولهم ثبت فی ذمّتی کذا ای علی نفسی. فالذمه فی قول الفقهاء یراد به نفس المکلف. و ذکر القاضی الأمام ابوزید: ان ّ الذمه شرعا وصف یصیر به الأنسان اهلاً لما له و لما علیه فان ّ اﷲتعالی لما خلق الأنسان محلاً للأمانه اکرمه بالعقل و الذمه حتی صار اهلاً لوجوب الحقوق له و علیه و ثبت له حقوق العصمه و الحریهو المالکیه کما اذا عاهدنا الکفار و اعطیناهم الذمّه ثبت لهم و علیهم حقوق المسلمین فی الدنیا. و هذا هوالعهد الّذی جری بین اﷲتعالی و عباده یوم المیثاق. ثم هذا الوصف غیرالعقل اذا العقل لمجرد فهم الخطاب، فان اﷲتعالی عند اخراج الذریه یوم المیثاق جعلهم عقلاءو الاّ لم یجز الخطاب و السؤال و لا الاشهاد علیهم بالجواب و لو کان العقل کافیا للأیجاب لم یحتج الی الأشهاد و السؤال و الجواب فعلم ان ّ الایجاب لامر ثبت بالسؤال و الجواب و الاشهاد. و هو العهد المعبر عنه بالذمه فلو فرض ثبوت العقل بدون الذمه لم یثبت الوجوب له وعلیه، و الحاصل ان ّ هذا الوصف بمنزله السّبب لکون الأنسان اهلاً للوجوب له و علیه و العقل بمنزله الشرط و معنی قولهم وجب ذلک فی ذمته، الوجوب علی نفسه بأعتبار ذلک الوصف. فلما کان الوجوب متعلّقا به جعلوه بمنزله ظرف یستقر فیه الوجوب دلاله علی کمال التعلق و اشاره الی ان ّ هذا الوجوب انّما هو باعتبار العهد و المیثاق الماضی، کما یقال وجب فی العهد و المروه ان یکون کذا و کذا. و امّا علی ما ذکره فخرالاسلام من ان المراد بالذمه فی الشرع نفس و رقبه لها ذمه و عهد فمعنی هذا القول انّۀ وجب علی نفسه باعتبار کونها محلا لذلک العهد. فالرقبه تفسیر للنفس و العهد تفسیر للذمه. و هذا فی التحقیق من تسمیه المحل باسم الحال ّ. و المقصود واضح. هذا کله خلاصه ما فی التلویح و حاشیته للفاضل الچلپی و البیرجندی فی باب الکفاله - انتهی
لغت نامه دهخدا
ذمه
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
فرهنگ لغت هوشیار
ذمه
((ذِ مِّ))
کفالت، ضمانت، عهد، پیمان
اهل ذمه: اهل کتاب از زرتشتیان، یهودیان و ترسایان که در سرزمین مسلمان زندگی کنند (با شروط ذمه)
تصویری از ذمه
تصویر ذمه
فرهنگ فارسی معین
ذمه
تقبل، ضمان، ضمانت، عهده، کفالت، پیمان، عهد، زینهار
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(غُ مَ)
سخت تیرگی. (منتهی الارب). غبره کدره. ج، غذم. (اقرب الموارد). الغذمه کالغثمه و هو اغذم اکدر اغبر. (تاج العروس) ، پاره ای از مال. ج، غذم. (اقرب الموارد). پاره ای از شتران. (منتهی الارب). در کتب لغت غذمه معنی به طور مطلق نیامده، صاحب اقرب الموارد ’القطعه من المال’ معنی کرده است. بنابراین چنین بنظر میرسد که صاحب منتهی الارب آن را به معنی اخص، یعنی مال به معنی چارپایان آورده است، شیر بسیار. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). غذمه. (اقرب الموارد). ج، غذم. (اقرب الموارد) ، حادثه ای سخت. یقال: وقعوا فی غذمه من الارض، یعنی در حادثۀ سخت افتادند. (منتهی الارب). الواقعه المنکره. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ذِمْ مَ)
جمع واژۀ ذمام. جج ذمّه. حقوق. حرمتها. آبروها. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ ذَ مَ)
مرد خانه نشین که به سفر نرود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
قدر رذمه، دیگ پر که از سرش بریزد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غَ ذَ مَ)
شیر بسیار. (منتهی الارب). الشی ٔ الکثیر من اللبن. ج، غذم. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ مَ)
ساعت. (از منتهی الارب) (از تاج العروس) (از ناظم الاطباء) ، داغی است شتران را در اسلام. (از منتهی الارب) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ مَ)
نام اسپی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ مَ)
زن کوتاه بالا. (مهذب الاسماء). و در منتهی الارب آمده است: کوتاه که گام نزدیک گذارد. در مؤنث و مذکر یکسان است. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(وَ ذَ مَ)
روده و شکنبه. (از منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ج، وذام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، یکی وذم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). یعنی یک دوال گوشۀ دول. (ناظم الاطباء). رجوع به وذم شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذمط
تصویر ذمط
نای بریده گلو بریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمه
تصویر دمه
آلت دمیدن
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ذمی بد گویان گروهی که علی ع را خدا می دانستند و به محمد ص بد می گفتند که او را آشکار نگردانده (فضل بن شادان نیشابوری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمر
تصویر ذمر
بر انگیختن، ترسانیدن دلیر
فرهنگ لغت هوشیار
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذله
تصویر ذله
خواری، گناهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذره
تصویر ذره
مور خرد، مورچه، هر جز غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذمی
تصویر ذمی
هر چیزی که بر عهده کسی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمه
تصویر آمه
فراخی سال، (دوات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مذمه
تصویر مذمه
مذمت در فارسی: نکوهش بد گویی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لذمه
تصویر لذمه
خانه نشین، چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذمه
تصویر قذمه
آشام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
جمع ذمام و جج. ذمه حقوق حرمتها آبروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رمه
تصویر رمه
گله گوسفند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمه
تصویر اذمه
((اَ ذِ مِّ))
جمع ذمام و ججمع ذمه، حق و حقوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذره
تصویر ذره
خرده، ریزه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از همه
تصویر همه
کل، تمام، کلیه
فرهنگ واژه فارسی سره
ضمان، متعهد، متقبل، متکفل
فرهنگ واژه مترادف متضاد