کفالت. ذمامت. دمامت، عهد. پیمان. (ادیب نطنزی). ال. امان: به امان پناهید و زنهار طلبید و در ذمت عنایت و رعایت حاجب آلتونتاش گریخت. (ترجمه تاریخ یمینی چ طهران ص 342) ، حرمت. (مهذب الاسماء). ملحه، زینهار. (ادیب نطنزی). زنهار. (مهذب الاسماء). ذمّهالمسلمین واحده، یعنی مسلمانان در کار ذمه چون یک تن باشند، که هرگاه یکی از آنان کسی را امان داد هرچند فرومایه تر کس از مسلمانان باشد همه مسلمانان او را امان داده باشند، پذرفتاری. ضمان، زنهاری. (دستوراللغه نطنزی). زینهاری. (دهار). مردم با عهد و پیمان. (منتهی الارب) ، عهده ، عنق. گردن. امانهاﷲ فی عنقک، ای ذمتک. (از منتهی الارب). به گردن تست. و از این معنی است مشغول الذمّه و بری ءالذمّه. - اهل ذمّه، اهل کتاب از زرتشتیان و جهودان و ترسایان که در زمین مسلمانی با شروط ذمه زیست دارند. لدخولهم فی عهدالمسلمین و امانهم. و آنان را ذمیان یعنی زنهاریان گویند و آنان ملتزم به ادای جزیه باشند، قضی بذمّته، احسان کرد در حق وی تا نکوهیده نگردد، طعام مهمانی. طعام عروسی. ج، ذمم، ذمام. و سید در تعریفات گوید: لغه، العهد، لأن ّ نقضه یوجب الذم. و منهم من جعلها و صفاً، فعرّفها بأنّها وصف یصیرالشخص به اهلاً للأیجاب له و علیه. و منهم من جعلها ذاتاً، فعرّفها، بأنّها نفس، لها عهدٌ، فأن ّ الانسان یولد و له ذمّه صالحه للوجوب، له و علیه، (عند جمیعالفقهاء) بخلاف سائر الحیوانات. (تعریفات جرجانی). و صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: الذمّه بالکسر، قال بعض الفقهاء ان ّ الذمه امر لا معنی له بل هی من مخترعات الفقهاء یعبرون عن وجوب الحکم علی المکلف بثبوته فی ذمته و هذا القول لیس بصحیح اذ فی المغرب ان الذمه فی اللغه العهد و یعبّر بالأمان و الضمان و یسمّی محل التزام الذمه بها فی قولهم ثبت فی ذمّتی کذا ای علی نفسی. فالذمه فی قول الفقهاء یراد به نفس المکلف. و ذکر القاضی الأمام ابوزید: ان ّ الذمه شرعا وصف یصیر به الأنسان اهلاً لما له و لما علیه فان ّ اﷲتعالی لما خلق الأنسان محلاً للأمانه اکرمه بالعقل و الذمه حتی صار اهلاً لوجوب الحقوق له و علیه و ثبت له حقوق العصمه و الحریهو المالکیه کما اذا عاهدنا الکفار و اعطیناهم الذمّه ثبت لهم و علیهم حقوق المسلمین فی الدنیا. و هذا هوالعهد الّذی جری بین اﷲتعالی و عباده یوم المیثاق. ثم هذا الوصف غیرالعقل اذا العقل لمجرد فهم الخطاب، فان اﷲتعالی عند اخراج الذریه یوم المیثاق جعلهم عقلاءو الاّ لم یجز الخطاب و السؤال و لا الاشهاد علیهم بالجواب و لو کان العقل کافیا للأیجاب لم یحتج الی الأشهاد و السؤال و الجواب فعلم ان ّ الایجاب لامر ثبت بالسؤال و الجواب و الاشهاد. و هو العهد المعبر عنه بالذمه فلو فرض ثبوت العقل بدون الذمه لم یثبت الوجوب له وعلیه، و الحاصل ان ّ هذا الوصف بمنزله السّبب لکون الأنسان اهلاً للوجوب له و علیه و العقل بمنزله الشرط و معنی قولهم وجب ذلک فی ذمته، الوجوب علی نفسه بأعتبار ذلک الوصف. فلما کان الوجوب متعلّقا به جعلوه بمنزله ظرف یستقر فیه الوجوب دلاله علی کمال التعلق و اشاره الی ان ّ هذا الوجوب انّما هو باعتبار العهد و المیثاق الماضی، کما یقال وجب فی العهد و المروه ان یکون کذا و کذا. و امّا علی ما ذکره فخرالاسلام من ان المراد بالذمه فی الشرع نفس و رقبه لها ذمه و عهد فمعنی هذا القول انّۀ وجب علی نفسه باعتبار کونها محلا لذلک العهد. فالرقبه تفسیر للنفس و العهد تفسیر للذمه. و هذا فی التحقیق من تسمیه المحل باسم الحال ّ. و المقصود واضح. هذا کله خلاصه ما فی التلویح و حاشیته للفاضل الچلپی و البیرجندی فی باب الکفاله - انتهی