- ذلیق
- گشاده زبان زبان آور تیز زبان. تیز زبان، سر نیزه تیز
معنی ذلیق - جستجوی لغت در جدول جو
- ذلیق ((ذَ))
- زبان آور، فصیح
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
مونث ذلیق
زبون، حقیر، خوار، پست
چشنده مزه گیرنده
شلیل، ماهی لیز آفگانه (جنین سقط شده) نسا
شایسته تر سزاوارتر درخشش آذرخش در خورتر سزاوارتر
ریش سترده ریش تراشیده
ژندگک کهنه پاره خوگیر رام آرام، سزاوار، فر آفرید (تمام خلقت) خوشخوی با این آرش در تازی نیامده
پخته جوشیده، سوخته گیاه از سرما یا گرما، زاخل خشک (گیاه زقوم)، کناره راه
خوش اخلاق، دارای اخلاق نیک
آزاد، رها، غیرمقید، گشاده زبان، فصیح، روان
خوراک ستور، آنچه چهارپایان می خورند از کاه، جو، بیده و علف
تمشک، میوه ای ترش مزه شبیه شاتوت یا توت فرنگی و به رنگ سرخ مایل به سیاهی که بوتۀ آن خودرو است و در جاهای گرم و مرطوب در جنگل ها و صحراها می روید در بعضی جاها آن را می کارند و تربیت می کنند و میوۀ بهتر و درشت تری از آن به دست می آورند، دارای ویتامین C، قند، اسیدسیتریک و اسیدمالیک بوده و اشتهاآور و ملین و مدر و ضد اسکوربوت است همچنین ترشح عرق را زیاد می کند و برای تصفیۀ خون نافع است، توت سه گل، تلو، توت العلیق، علّیق الجبل، سه گل
تابان، نرم و نازک
خنده روی، از بند رها شده، آزاد کرده
واسان خوراک ستور کاه و جو اسپست (یونجه)، کیهه از گیاهان خوراک ستوران از کاه و یونجه و علف و غیره
پارسی است فلیغ پلیغ پیله پیله ابریشم کار شگفت، پتیار (بلا)، رگ بازو
پست و زبون، خوار
چشنده، مزه گیرنده
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
تیز، تیز زبان، زبان آور، فصیح
لیقه ها، ماده ای سیاه در ترکیب سرمه، جمع واژۀ لیقه
لیقه انداختن در دوات
تیز شدن، تیز شدن کارد و مانند آن، فصیح و تیز زبان شدن، تیز زبانی