جدول جو
جدول جو

معنی ذلم - جستجوی لغت در جدول جو

ذلم
(ذَ لَ)
جای فرورفتن آب رودبار
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلم
تصویر سلم
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام بزرگترین پسر پیشدادی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از علم
تصویر علم
رایت، پرچم، بیرق، نشان، نشانه، در علوم ادبی نامی که شخص به آن معروف باشد، اسم خاص، مهتر، بزرگ تر قوم،
پارچۀ بسته شده بر بالای چوبی که در مراسم عزاداری در جلو دستۀ عزاداران حمل می شود، نقش و نگار جامه
علم به خون تازه (چرب) کردن: علم را به خون دشمن آغشته ساختن در جنگ
علم روز: کنایه از صبح، آفتاب
علم شدن: کنایه از مشهور شدن، معروف شدن، سرشناس شدن، برای مثال هر که علم شد به سخا و کرم / بند نشاید که نهد بر درم (سعدی - ۱۵۶)
علم صبح: کنایه از روشنایی صبح
علم کردن: راست کردن، افراشتن، برافراشتن، کنایه از ساختن، برپا کردن مثلاً در آن شهر یک قمارخانه علم کرده بود، کنایه از آماده کردن، کنایه از تحریک کردن، برانگیختن به ویژه بر ضد کسی یا چیزی، کنایه از مطرح کردن، به وجود آوردن مثلاً برای مؤسسه یک نام جدید علم کرده اند، کنایه از پهن کردن، چیدن مثلاً بساطش را علم کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذلک
تصویر ذلک
اسم اشاره برای دور، آن، این
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از خلم
تصویر خلم
قهر، غضب، خشم، برای مثال خلم بهتر از چنین حلم ای خدا / که کند از نور ایمانم جدا (مولوی - ۳۰۰)، گل چسبناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلم
تصویر بلم
زورق کوچک، قایق کوچک
فرهنگ فارسی عمید
(حَ لَ)
کوتاه گرداندام استوارخلقت. (منتهی الارب). دغه
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
پدر تمیم تابعی است. (منتهی الارب). واژه ی تابعی ریشه در پیروی دارد و در تاریخ اسلام به کسانی اطلاق می شود که از صحابه پیامبر تبعیت کردند و دانش و سنت ایشان را آموختند. این افراد نه تنها ناقلان حدیث بودند، بلکه بنیان گذاران اولیه مکاتب فقهی و تفسیری نیز محسوب می شوند. بسیاری از بزرگان دینی قرون اولیه، شاگردان مستقیم تابعین یا از شاگردان شاگردان آنان بودند.
لغت نامه دهخدا
(حَ لَ)
الاسدی. ابن فقعس بن طریف اسدی عدنانی. جدی جاهلی است. و گویند از پرگوئی بدین لقب خوانده شد. (اعلام زرکلی ص 214 از نهایهالارب نویری ص 192)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلم
تصویر بلم
کولی ریزه ماهی (بلم برابر با قایق پارسی است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلم
تصویر دلم
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره صلیبیان که دارای ریشه ای غده یی محتوی مواد ذخیره ای می باشد نباتی است دو ساله یعنی در سال دوم کشت می شود گل وی دهد. برگهایش سبز روشن و دارای موهای کوتاه است. شلغم از سرما عاجز نیست و گرمای زیادی هم برای نموش لازم ندارد. و چون دارای ویتامین سی فراوان و املاح مفید برای بدن است بهترین ماده غذایی به صورت سوپ یا آش برای اشخاصی که دچار گریپ یا سرما خوردگی شده اند می باشد شالغم لفت بوشاد شملخ شلجم شنجم عنقلی شلیم عنقیلی عنغلی سلجم شلغم قمری. یا شلغم بیابانی. شلغم روغنی. گونه ای شلغم که شباهت زیادی به نداب دارد و دانه های آن محتوی 30 درصد روغن است. مواد اندوخته ریشه این گونه شلغم از شلغم معمولی کمتر است. شلغم بیابانی. یا شلغم فرنگی. بیخ گیاهی شبیه سیب زمینی. بوته وی دارای شاخه های راست و بلند و گاهای دراز است و آن برای ساختن ترشی استعمال می شود. سیب زمینی ترشی
فرهنگ لغت هوشیار
آشتی و صلح پایه و نردبان تسلیم شدن، باختیار کسی در آمدن پایه و نردبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی خاک تراب، کاجیره کاژیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تلم
تصویر تلم
کشاورز، برزگر، پسر، زرگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلم
تصویر خلم
خشم، غضب و بمعنی یار و دوست هم می باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حلم
تصویر حلم
آهستگی، بردباری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الم
تصویر الم
رنج ویدا، دردمندی فرخا دردمند شدن، دردمندی، درد، جمع آلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از چلم
تصویر چلم
چهلم چیزی که در مرتبه چهل واقع شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جلم
تصویر جلم
ممرز
فرهنگ لغت هوشیار
سوراخ، ترک -1 رخنه کردن در، ترک دادن، بینی بریدن، اسقاط فاء فعولن است تا (عولن) بماند (فع لن) بجای آن نهند و ثلم دراشعار عرب است و در شعر فارسی نیاید، جمع ثلمت (ثلمه)
فرهنگ لغت هوشیار
کودک سبک، تیر بی پر، تیر منگیا (قمار)، دانه شاهی (سعد سلطانی) از گیاهان، خرگوش کوهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیم
تصویر ذیم
آک آهوک (عیب)، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذام
تصویر ذام
نکوهش آک نهادن خرد انگاری دست کم گیری، راندن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرم
تصویر ذرم
بچه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلت
تصویر ذلت
خواری، زبونی، مقابل عزت
فرهنگ لغت هوشیار
چیره زبان تیز زبان ذلیق. آسه راه چیره زبان تیز زبان، تیزی، زبان گویا تیز شدن: زبان سر نیزه، افکندن: سرگین، سست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذلک
تصویر ذلک
اسم اشاره برای دور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذله
تصویر ذله
خواری، گناهکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلم
تصویر سلم
لوح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از قلم
تصویر قلم
خامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ذلت
تصویر ذلت
خواری، سرشکستگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ظلم
تصویر ظلم
بیداد، جفا، ستم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از علم
تصویر علم
دانش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از پلم
تصویر پلم
آقطی
فرهنگ واژه فارسی سره