جدول جو
جدول جو

معنی ذقیط - جستجوی لغت در جدول جو

ذقیط
(ذَ)
مرد خبیث. مرد پلید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لقیط
تصویر لقیط
بچه ای که کنار راه بگذارند و دیگری او را بردارد، بچۀ سرراهی، آنچه از زمین برچینند یا بردارند
فرهنگ فارسی عمید
(شَ)
سبوی سفالین یا هر آوند سفالین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(ذَ قِ)
مرد خشمناک
لغت نامه دهخدا
(ذُ قَ)
مگس ریز. ج، ذقطان
لغت نامه دهخدا
(نَ)
بندۀ آزادکرده. (منتهی الارب). مولی المولی. (اقرب الموارد). بنده ای که شخص آزادشده آزاد کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(لَ)
ابن معبد الایادی. صاحب اغانی وی را لقیطبن معمر ذکر کرده. وی شاعری است جاهلی و به قصیدتی که در آن قوم خود را از غرور ایرانیان بیم داده است شناخته شود. رجوع به البیان و التبیین ج 1 ص 50 و حاشیۀ 51 و 60 شود. صاحب عقد الفرید گوید: کتب لقیط الایادی الی بنی شیبان فی یوم ذی قار شعراً یقول فی بعضه:
قوموا قیاماً علی امشاط ارجلکم
ثم افزعوا قد ینال الامن من فزعا
و قلدوا امرکم ﷲ درّکم
رحب الذّراع بامر الحرب مضطلعا
لا مترفاً ان رخاءالعیش ساعده
ولا اذا عض ّ مکروه به خشعا
مازال یحلب هذا الدّهر اشطره
یکون متبعاً طوراً و متبعا
حتی استمر علی شزر مریرته
مستحکم الرّای لا قحماً و لاضرعا.
(عقدالفرید ج 6 ص 117).
زرکلی در الاعلام وی را لقیطبن یعمر الایادی ذکر کرده گوید: شاعر جاهلی من اهل الحیره کان یحسن الفارسیه و اتصل بکسری سابور ذی الاکتاف فکان من کتابه و المطلعین علی اسرار دولته و من مقدمی تراجمته، و هو صاحب القصیده المستهله بقوله:
یا دار عمره من محتلها الجرعا.
و هی من عیون الشعر، بعث بها الی قومه ینذرهم بان کسری بعث جیشاً لغزوهم فسقطت فی ید اوصلتها الی کسری فسخط علیه و قطع لسانه ثم قتله. له دیوان شعر. (الاعلام زرکلی ج 3)
ابوالعاص. لقیطبن الربیع بن عبدالعزی بن عبدشمس بن عبدمناف القرشی العبشمی. صحابی است. رجوع به قاموس الاعلام ترکی شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
از زمین برگرفته، نوزادۀ برزمین افکنده و جز آن. (منتهی الارب). بچۀ افکنده و جز آن که بردارند او را. (منتخب اللغات). بچه ای که در راه افتاده یافته باشند و آن را از زمین برداشته باشند. (غیاث). فرزند افکنده. و رجوع به حمیل شود. بکوی افکنده. کوی یافت. ج، لقطاء. (مهذب الاسماء). یافته شدۀ در سر راه. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون آرد: لقیط، فعیل به معنی مفعول و مشتق از لقط بر وزن نصر است و آن به معنی برداشتن چیزی است از زمین، خواه آن چیز دیده شده یا دیده نشده باشد وگاه باشد که این عمل از روی قصد و اراده واقع شود کمافی المقیاس (کذا). پس لقیط، شی ٔ برداشته شده از زمین باشد و شرعاً کودکی است مجهول النسب که او را بر زمین افکنده باشند از بینوائی یا خوف از هتک ناموس کذا جامع الرموز - انتهی. جرجانی گوید: هو بمعنی الملقوط، ای المأخوذ من الارض و فی الشرع اسم لمایطرح علی الارض من صغار بنی آدم خوفاً من العبله او فراراً من تهمه الزناء. (تعریفات). حرامزاده. (مهذب الاسماء).
لقیط کردی فرزند خویش و میدانی
که شعر باشد فرزند شاعران حق و داد
لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط
که داند این ز که ماند و که داند او ز که زاد.
سوزنی.
، (اصطلاح فقه) در اصطلاح فقه، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلاً زیست کند. ملتقطموظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، لقیط دارالحرب، آنچه در جبهۀ جنگ یابند از بنده و کالا و جز آن، چاه کهنۀ عادی که ناگاه برافتد و واقع شود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ثقیل گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
برجستن طیر بر ماده، فضله افکندن مگس
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذعیط
تصویر ذعیط
کشته به نیرنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وقیط
تصویر وقیط
آزاری (غشی حمله ای مصروع)، کوفته خسته
فرهنگ لغت هوشیار
یافته بر گرفته، سر راهی سند هم آوای هند، نا به خود، موله زای سنداره (حرامزاده)، چاه سست چاه فرو ریختنی از زمین بر گرفته، بچه افکنده که بردارند کودک سرراهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمیتواند مستقلا زیست کند. ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزداه: لقیط بود که فرزند خویش کرد لقیط که داند این ز که ماند و که داند اوز که زاد. (سوزنی. لغ) یا لقیط دارالحرب. آنچه در جبهه جنگ یا بند از بنده و کالا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذقط
تصویر ذقط
مگس ریزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شقیط
تصویر شقیط
کوزه آوند سفالین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقیط
تصویر سقیط
زیز برف ریزه، تگرگ، فرومایه، کم خرد، مروارید خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لقیط
تصویر لقیط
((لَ))
از زمین برگرفته، بچه افکنده که بردارند، کودک سر راهی، انسان گم شده ای که متکفلی ندارد و خود نیز نمی تواند مستقلاً زیست کند، ملتقط موظف است حفاظت و تربیت لقیط را عهده دار شود، حرامزاده
فرهنگ فارسی معین