- ذفری
- گوشکوژ
معنی ذفری - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
یاد آوردن، تذکیر، بیان کردن
کبردیس از گیاهان
نهانگوی پارسی تازی گشته کفری پوست بهار خرمای ماده کسی که جفر داند دانای فن جفر کوپوره
منسوب به حفر
منسوب به سفر: لوازم سفری، عازم سفر مسافر: هزار مرد سفری گشتند
نخستین باران زمستانی
حکم، داور، در ورزش داور بازی، به ویژه بازی هایی که طبق قوانینی صورت می گیرد مانند، فوتبال، والیبال و تنیس
عصبی، خشمگین، مربوط به کفر، کافر
بد دین دشدین، خشمگین کفرا در فارسی: نیام بهاره خرما منسوب به کفر مربوط به کفر، کافر بیدین: (نه بسر شوق نگاری نه حضوری تاثیر، عشق کفری شده از دست مسلمانی ما)، (محسن تاثیر)، عصبانی: (از دست او کفری شدم)، میوه خوشه مانند خرما که از یک طرف بوسیله برگ غلاف مانند پوشیده شداه شکوفه خرما
آنکه اصلاح کند چیزی را
در تازی نیامده تنی سرشمار منسوب به نفر بطوری فردی: (نفری حساب میکنند. { نفرین
بوی آمدن، بوی برخاستن
ذروه هم آوای شما:، جمع ذروه، بالاها باد داده، اشک ریخته
خجسته، مبارک، کلمۀ تحسین، زهی، خوشا، آفرین، برای مثال فری آن فریبنده زلفین مشکین / فری آن فروزنده رخسار دلبر (فرخی - ۱۴۷) ، عجیب، شگفت انگیز، برای مثال خال ز غالیه نهد هرکس و روی سیب را / خال ز خون نهاد ماه اینت مشاطۀ فری (خاقانی - ۴۲۹)
خجسته، مبارک، با فر و شکوه