چوب سوختۀ آتش نشانده و کشته که برای بار دیگر سوختن را آماده کنند. فحم. انگشت. زگال. زغال. زوال و برخی آن را با زاء اخت راء نویسند و ظاهراً چنانکه معمول نیز همان است با ذال صحیح باشد چه دغل با دال مهملهنیز به معنی خس و خاشاکی است که در حمامها سوزند
چوب سوختۀ آتش نشانده و کشته که برای بار دیگر سوختن را آماده کنند. فحم. انگشت. زگال. زغال. زوال و برخی آن را با زاء اخت راء نویسند و ظاهراً چنانکه معمول نیز همان است با ذال صحیح باشد چه دغل با دال مهملهنیز به معنی خس و خاشاکی است که در حمامها سوزند
آغار، اغر، - بدآغال، بداغر، بدآغار: چون کلاژه همه دزدندو رباینده چو خاد همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال، معروفی آغل، خانه زنبوران، زنبورخانه، خانه پشه و امثال آن، آغاز و ابتدا
آغار، اُغُر، - بدآغال، بداُغُر، بدآغار: چون کلاژه همه دزدندو رباینده چو خاد همه چون بوم بدآغال و چو دمنه محتال، معروفی آغِل، خانه زنبوران، زنبورخانه، خانه پشه و امثال آن، آغاز و ابتدا
جمع واژۀ بغل، بغله. استران. (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جمع واژۀ بغل. (ناظم الاطباء) : مراکب راهوار و بغال و جمال بسیار. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بغل و بغله شود
جَمعِ واژۀ بَغل، بَغلَه. استران. (ترجمان علامه جرجانی ص 27) (از اقرب الموارد) (آنندراج). جَمعِ واژۀ بَغل. (ناظم الاطباء) : مراکب راهوار و بغال و جمال بسیار. (جهانگشای جوینی). و رجوع به بغل و بغله شود
ابن عبدالرحمن الشریونی. در حلل السندسیه ذیل عنوان: من انتسب الی سرقسطه من اهل العلم، آمده است: و ابوالحسن ذیال بن عبدالرحمن بن عمر الشریونی، من شریون بالثغر الشرقی له سماع بسرقسطه من ابی الولید الباجی، مع ابی داود المقری و ابی محمد الرکلی سنه 463 هجری قمری عن ابن الابار. (ج 2 ص 143). و در ص 159 همان جلد گوید: وابوالحسن ذیال بن عبدالرحمن بن عمر الشریونی الثغری، سمع بسر قسطه من ابی الولید الباجی و غیره سنه 463
ابن عبدالرحمن الشریونی. در حلل السندسیه ذیل عنوان: من انتسب الی سرقسطه من اهل العلم، آمده است: و ابوالحسن ذیال بن عبدالرحمن بن عمر الشریونی، من شریون بالثغر الشرقی له سماع بسرقسطه من ابی الولید الباجی، مع ابی داود المقری و ابی محمد الرکلی سنه 463 هجری قمری عن ابن الابار. (ج 2 ص 143). و در ص 159 همان جلد گوید: وابوالحسن ذیال بن عبدالرحمن بن عمر الشریونی الثغری، سمع بسر قسطه من ابی الولید الباجی و غیره سنه 463
جمع واژۀ ذباله. (دهار) : عقل گردی، عقل را دانی کمال عشق گردی، عشق را دانی ذبال. مولوی. با حضور آفتاب با کمال رهنمایی جستن از شمع و ذبال. مولوی. ، ریشها که بر پهلو برآید و بجانب شکم سوراخ کند
جَمعِ واژۀ ذُباله. (دهار) : عقل گردی، عقل را دانی کمال عشق گردی، عشق را دانی ذبال. مولوی. با حضور آفتاب با کمال رهنمایی جستن از شمع و ذبال. مولوی. ، ریشها که بر پهلو برآید و بجانب شکم سوراخ کند
انگشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوختۀ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال. (برهان). زگال. ژگال. شگال. شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنها تبدیل به کربن شده باشد. فحم. انگشت. توضیح آنکه این کلمه را به غلط ذغال نویسند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال استخوان، زغال حیوانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین ترکیب شود. - زغال چوب، زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه می کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال حیوانی، زغالی که نتیجۀسوختن انساج و اندامهای حیوانی (مانند استخوان و غضروف و غیره) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال خالص، زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. (فرهنگ فارسی معین). - زغال دوده، زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین، قطران، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دودۀ پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دودۀ استیلن) برای واکس و مرکب چاپ مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین). - زغال سنگ. رجوع به همین کلمه شود. - زغال سوز، آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زغال سوزی، عمل زغال سوز. انگشت گری. (یادداشت ایضاً). - زغال طراحی، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم می سازد. (از فرهنگ فارسی معین). ، یک نوع میوۀ ترش مزه که به زغال اخته معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
انگِشت که فحم نیز گویند. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 334). انگشت و چوب سوختۀ که پیش از آنکه کاملاً بسوزد آن را خاموش کرده باشند. (ناظم الاطباء). زگال. (برهان). زگال. ژگال. شگال. شگار. چوب و دیگر اندامهای گیاهی و نیز انساج حیوانی نیم سوخته که قسمت اعظم ترکیبات آنها تبدیل به کربن شده باشد. فحم. انگشت. توضیح آنکه این کلمه را به غلط ذغال نویسند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال استخوان، زغال حیوانی. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به همین ترکیب شود. - زغال چوب، زغال نباتی. این زغال را از چوبهایی که در ترکیب آنها صمغ یا رزین به حداقل باشد (مانند چوب درخت تبریزی و شاه بلوط) تهیه می کنند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال حیوانی، زغالی که نتیجۀسوختن انساج و اندامهای حیوانی (مانند استخوان و غضروف و غیره) حاصل شود. این زغال را در تصفیه مواد رنگین بکار برند. (فرهنگ فارسی معین). - زغال خالص، زغال قند و آن از تکلیس قندبدست می آید. (فرهنگ فارسی معین). - زغال دوده، زغالی است بی شکل که از سوزاندن تربانتین، قطران، نفت و لاستیک در هوای کم بدست می آید دودۀ پست برای نقاشی به رنگ سیاه و دوده های مرغوب (مانند دودۀ استیلن) برای واکس و مرکب چاپ مصرف می شود. (فرهنگ فارسی معین). - زغال سنگ. رجوع به همین کلمه شود. - زغال سوز، آنکه در جنگل زغال تهیه می کند. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). - زغال سوزی، عمل زغال سوز. انگشت گری. (یادداشت ایضاً). - زغال طراحی، زغال مخصوصی است برای طراحی. نقاش پیش از آنکه تابلو را رنگ آمیزی کند با زغال، طرح مختصری می ریزد و سپس شروع به رنگ آمیزی می کند، ولی نقاش ماهر با همان رنگ مخلوط شده مقصود خود را مجسم می سازد. (از فرهنگ فارسی معین). ، یک نوع میوۀ ترش مزه که به زغال اخته معروف است. (ناظم الاطباء). رجوع به همین کلمه شود
گویا نام رملی باشد در شعر عبید بن ابرص، یاقوت گوید این نام در شعر عبید بن ابرص آمده است: تغیرت الدیار بذی الدفین فاودیه اللوی فرمال لین فخرجی ذروه فلوی ذیال یعفی آیه سلف السنین
گویا نام رملی باشد در شعر عبید بن ابرص، یاقوت گوید این نام در شعر عبید بن ابرص آمده است: تغیرت الدیار بذی الدفین فاودیه اللوی فرمال لین فخرجی ذروه فلوی ذیال یعفی آیه سلف السنین
پستانداریست از تیره سگان که جزو راسته گوشتخواران است. این جانور به پرندگان اهلی حمله می کند و آفت آنها است. پوستش را جهت آستر لباس به کار می برند. اصل آن از آسیاست ولی در افریقا و جنوب اروپا نیز فراوانست. یا باج به شغال دادن، به شخصی پست رشوه دادن
پستانداریست از تیره سگان که جزو راسته گوشتخواران است. این جانور به پرندگان اهلی حمله می کند و آفت آنها است. پوستش را جهت آستر لباس به کار می برند. اصل آن از آسیاست ولی در افریقا و جنوب اروپا نیز فراوانست. یا باج به شغال دادن، به شخصی پست رشوه دادن