نام صحابیه ای است و محمد بن المنکدر و زید بن اسلم از او حدیثی روایت کرده اند. صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است. نامی از نامهای مردان عرب
نام صحابیه ای است و محمد بن المنکدر و زید بن اسلم از او حدیثی روایت کرده اند. صحابه کسانی بودند که در روزگار سختی و هجرت، شانه به شانه پیامبر اسلام (ص) ایستادند و از او حمایت کردند. هر فردی که پیامبر را دیده و به او ایمان آورده، در زمره ی صحابه قرار می گیرد. واژه ی «صحابی» در منابع اهل سنت و تشیع بسیار مورد بحث و پژوهش قرار گرفته است. نامی از نامهای مردان عرب
یاقوت گوید: عرّام بن الأصبغ السلمی گفت: سپس، ذره به خلص آره پیوندد. و آن (یعنی ذره) کوههای بسیار و بهم پیوسته است پست، نه بلند و بر سر آن قریه ها و مزرعه هاست بنی الحارث بن بهثه بن سلیم را و کشت آن اعذاء باشد یعنی دیم و خود آنان اعذاء را عثری گویندیعنی بی آب و بدانجا مدرهای (تل های خاکی ؟) مخروط است و چشمه ها در سنگ که بردن آن به اراضی و مشروب کردن زمینها ممکن نباشد. و از جملۀ درختان ذره، عفار وقرظ و طلح است و نیز درخت کنار بدانجا بسیار بود
یاقوت گوید: عرّام بن الأصبغ السلمی گفت: سپس، ذَرَه به خلص آره پیوندد. و آن (یعنی ذَرَه) کوههای بسیار و بهم پیوسته است پست، نه بلند و بر سر آن قریه ها و مزرعه هاست بنی الحارث بن بهثه بن سلیم را و کشت آن اعذاء باشد یعنی دیم و خود آنان اعذاء را عثری گویندیعنی بی آب و بدانجا مدرهای (تل های خاکی ؟) مخروط است و چشمه ها در سنگ که بردن آن به اراضی و مشروب کردن زمینها ممکن نباشد. و از جملۀ درختان ذَرَه، عفار وقرظ و طلح است و نیز درخت کنار بدانجا بسیار بود
هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن. چیزهای نهایت خرد که از روزن پیدا آید چون آفتاب یا روشنی بر وی تابد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نصف از سدس قطمیر است (یعنی دوازده یک) و بعضی گفته اند که ذرّه را وزنی نباشد چنانچه در بحر الجواهر گفته - انتهی، و صد ذره مقدار یک جو باشد. یعنی ذره صدیک، یعنی یک حصه از صد حصه جو بود. ج، ذرّ، ذرّات: صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنماید خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی. هر قطره ای ز جودت رودیست همچو جیحون هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل. رفیعی (از حاشیۀ لغت نامۀ خطی اسدی متعلق به نخجوانی). بافسون همان سنگ بر جای خویش ببست و نغلطید یک ذرّه پیش. فردوسی. ای بر سر خوبان جهان بر سر جیک پیش دهنت ذره نماید خرجیک. عنصری. ور بدرّی شکم و بندم از بندم نرسد ذره ای آزار بفرزندم. منوچهری. مدان مرخصم را خرد ای برادر که سوزد عالمی یک ذرّه آذر. ناصرخسرو. غلط گفتم ز ذره کمتر است این که زی خورشیدانور میفرستم. ابوالفرج رونی. آن از کوه... ذره ای بود. (کلیله و دمنه). ماندبعنکبوت سطرلاب آفتاب زو ذرّه های لایتجزا برافکند. خاقانی. نیست یکی ذرّه جهان نازکش پای ز انبازی او باز کش. نظامی. خورشید رخ ترا کند ذکر هر ذرّه اگر شودزبانی. عطار. ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست. مولوی. قدر آن ذره ترا افزون دهد ذرّه چون کوهی قدم بیرون نهد. مولوی. آنکه رای خرده دانش گر نماید اهتمام ذرۀ خرد از بزرگی آفتاب آسا شود. سلمان ساوجی. ، ذرّه ای، یا یک ذرّه. مقداری نهایت قلیل: ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یکذرّه ترس. لبیبی. در آفتاب اگر ذره قدرتی بودی سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر. مسعودسعد. از جمالش ذره ای باقی نماند آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. عطار. ذره ای خود نیستی از انقلاب تو چه میدانی حدوث آفتاب. مولوی. هزار ذره اگر کم شود ز روی هوا بذره ای نرسد آفتابرا نقصان. سلمان ساوجی. ذره ای کز عراق برخیزد رشک خورشید خاوران باشد. سلمان ساوجی. - ذره ای یا یک ذره یا ذرهمثقالی انصاف، محبت، نان، و غیره نداشتن، هیچ از آن نداشتن. - امثال: آن ذره که در حساب ناید مائیم، ما نزد او یا در آنجا بچیزی نیستیم، ما را بدانجا ارج و بها و محلی نیست. و رجوع به جزء لایتجزی و جوهر فرد و نقطه شود. پیش آفتاب ذره کجا در حساب آید. (تاریخ بیهقی). ذره به خورشید بردن، تعبیری مثلی است مانند زیره به کرمان یا قطره به عمان بردن و نظایر آن. ذره ذره پشم قالی میشود. ذره را به آفتاب چه نسبت. مثل ذره، سرگردان
هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن. چیزهای نهایت خرد که از روزن پیدا آید چون آفتاب یا روشنی بر وی تابد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نصف از سدس قطمیر است (یعنی دوازده یک) و بعضی گفته اند که ذرّه را وزنی نباشد چنانچه در بحر الجواهر گفته - انتهی، و صد ذره مقدار یک جو باشد. یعنی ذره صدیک، یعنی یک حصه از صد حصه جو بود. ج، ذرّ، ذرّات: صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنماید خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی. هر قطره ای ز جودت رودیست همچو جیحون هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل. رفیعی (از حاشیۀ لغت نامۀ خطی اسدی متعلق به نخجوانی). بافسون همان سنگ بر جای خویش ببست و نغلطید یک ذرّه پیش. فردوسی. ای بر سر خوبان جهان بر سر جیک پیش دهنت ذره نماید خرجیک. عنصری. ور بدرّی شکم و بندم از بندم نرسد ذره ای آزار بفرزندم. منوچهری. مدان مرخصم را خرد ای برادر که سوزد عالمی یک ذرّه آذر. ناصرخسرو. غلط گفتم ز ذره کمتر است این که زی خورشیدانور میفرستم. ابوالفرج رونی. آن از کوه... ذره ای بود. (کلیله و دمنه). ماندبعنکبوت سطرلاب آفتاب زو ذرّه های لایتجزا برافکند. خاقانی. نیست یکی ذرّه جهان نازکش پای ز انبازی او باز کش. نظامی. خورشید رخ ترا کند ذکر هر ذرّه اگر شودزبانی. عطار. ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست. مولوی. قدر آن ذره ترا افزون دهد ذرّه چون کوهی قدم بیرون نهد. مولوی. آنکه رای خرده دانش گر نماید اهتمام ذرۀ خرد از بزرگی آفتاب آسا شود. سلمان ساوجی. ، ذرّه ای، یا یک ذرّه. مقداری نهایت قلیل: ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یکذرّه ترس. لبیبی. در آفتاب اگر ذره قدرتی بودی سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر. مسعودسعد. از جمالش ذره ای باقی نماند آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. عطار. ذره ای خود نیستی از انقلاب تو چه میدانی حدوث آفتاب. مولوی. هزار ذره اگر کم شود ز روی هوا بذره ای نرسد آفتابرا نقصان. سلمان ساوجی. ذره ای کز عراق برخیزد رشک خورشید خاوران باشد. سلمان ساوجی. - ذره ای یا یک ذره یا ذرهمثقالی انصاف، محبت، نان، و غیره نداشتن، هیچ از آن نداشتن. - امثال: آن ذره که در حساب ناید مائیم، ما نزد او یا در آنجا بچیزی نیستیم، ما را بدانجا ارج و بها و محلی نیست. و رجوع به جزء لایتجزی و جوهر فرد و نقطه شود. پیش آفتاب ذره کجا در حساب آید. (تاریخ بیهقی). ذره به خورشید بردن، تعبیری مثلی است مانند زیره به کرمان یا قطره به عمان بردن و نظایر آن. ذره ذره پشم قالی میشود. ذره را به آفتاب چه نسبت. مثل ذره، سرگردان
ارزن. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (نصاب الصبیان). گاورس، ای ارزن. (قاضی خان بدرمحمد دهار) : اخرفت الذرّه، بسیار دراز شد گیاه ارزن. (منتهی الارب). در ترجمه صیدنۀ ابوریحان آمده است: ذره، نوعی است از حبوب که فارسیان او را ارزن گویند و به هندی حینه گویند و نوعی از او را جواری گویند و جواری را فارسیان ارزن هندی گویند و دانۀ او بزرگ بود و پوست ارزن را به عربی طهف گویند. و نبیذ ارزن را مرز گویند و چون شیرین بود او را جعه گویند بتخفیف عین. نیفه گوید: ذره را بنزدیک ماجاورس هندی گویند، بعضی از او سفید و بعضی سیاه بود - انتهی. در فارسی دو کلمه گاورس و ارزن هست و بطوری که در خراسان متداول است نوع درشت تر و فربه تر را ارزن وقسم خردتر و لاغر آن را گاورس گویند. و عرب هم دو کلمه دارد یکی ذرّه که نوع درشت و فربه است که فارسیان ارزن گویند و دیگری دخن که قسم نزار و ریزه است و در ایران گاورس نامیده میشود. و اما خندروس قسمی گندم سیاه است عرب سلت گوید و این آن گندم است که به فرانسه سگل خوانند و خالاون هم همان است. (ذره) الفلاحه هو من جنس الحبوب یطول علی ساق أغلظ من ساق الحنطه و الشعیر بکثیر و ورقه أغلظ و أعرض من ورقها المجوسی اجوده الابیض الرزین و هی بارده یابسه مجففه و لذلک صارت تقطع الاسهال و ان استعملت من خارج کالضماد بردت و جففت. (ابن البیطار)
ارزن. (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (نصاب الصبیان). گاورس، ای ارزن. (قاضی خان بدرمحمد دهار) : اخرفت الذرّهَ، بسیار دراز شد گیاه ارزن. (منتهی الارب). در ترجمه صیدنۀ ابوریحان آمده است: ذره، نوعی است از حبوب که فارسیان او را ارزن گویند و به هندی حینه گویند و نوعی از او را جواری گویند و جواری را فارسیان ارزن هندی گویند و دانۀ او بزرگ بود و پوست ارزن را به عربی طهف گویند. و نبیذ ارزن را مرز گویند و چون شیرین بود او را جعه گویند بتخفیف عین. نیفه گوید: ذره را بنزدیک ماجاورس هندی گویند، بعضی از او سفید و بعضی سیاه بود - انتهی. در فارسی دو کلمه گاورس و ارزن هست و بطوری که در خراسان متداول است نوع درشت تر و فربه تر را ارزن وقسم خردتر و لاغر آن را گاورس گویند. و عرب هم دو کلمه دارد یکی ذرّه که نوع درشت و فربه است که فارسیان ارزن گویند و دیگری دخن که قسم نزار و ریزه است و در ایران گاورس نامیده میشود. و اما خندروس قسمی گندم سیاه است عرب سلت گوید و این آن گندم است که به فرانسه سگل خوانند و خالاون هم همان است. (ذره) الفلاحه هو من جنس الحبوب یطول علی ساق أغلظ من ساق الحنطه و الشعیر بکثیر و ورقه أغلظ و أعرض من ورقها المجوسی اجوده الابیض الرزین و هی بارده یابسه مجففه و لذلک صارت تقطع الاسهال و ان استعملت من خارج کالضماد بردت و جففت. (ابن البیطار)
یک پارۀ زر و آن اخص از شذر است. (منتهی الارب). یکی شذر. ج، شذرات، شذور. (از اقرب الموارد). قطعۀ ذهب است. پاره ای از زر. (یادداشت مؤلف) ، مروارید ریزه. (یادداشت مؤلف)
یک پارۀ زر و آن اخص از شذر است. (منتهی الارب). یکی شذر. ج، شذرات، شذور. (از اقرب الموارد). قطعۀ ذهب است. پاره ای از زر. (یادداشت مؤلف) ، مروارید ریزه. (یادداشت مؤلف)
ابن محمد بن احمد بن شذره. محدث است. (منتهی الارب) ، ابوشذرۀ زبرقان صحابی است و نامش حصین بن بدر است. (از منتهی الارب) ، شذرهالکبیر، نام سلسله ای از راویان است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 345). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
ابن محمد بن احمد بن شذره. محدث است. (منتهی الارب) ، ابوشذرۀ زبرقان صحابی است و نامش حصین بن بدر است. (از منتهی الارب) ، شذرهالکبیر، نام سلسله ای از راویان است. (ذکر اخبار اصفهان ج 1 ص 345). در علم رجال و حدیث، صحابی جایگاه رفیعی دارد. هر فردی که پیامبر را درک کرده، مسلمان شده و در مسیر اسلام باقی مانده، به عنوان صحابی شناخته می شود. صحابه پل ارتباطی بین پیامبر و نسل های بعدی مسلمانان بودند.
چرمی مدور که کودکان ریسمان در آن کرده در کشاکش آرند تا از آن صدابرآید و بفارسی بادفره گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 390)
چرمی مدور که کودکان ریسمان در آن کرده در کشاکش آرند تا از آن صدابرآید و بفارسی بادفره گویند. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج) (فرهنگ شعوری ج 1 ص 390)
سر کوه قله، تارک سر چکاد، بالای هر چیز نوک سر جمع ذری، ذروت غایت بلندی بود و اندر فلک تدویربجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروه تدویر بود... ذروت وسطی آن نقطه است از زبرین فلک تدویر که بدو آن خط رسد که از مرکز معدل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد (التفهیم)، چکاد تارک تارک سر، بالا سر، نوک کوهان، فراسوی
سر کوه قله، تارک سر چکاد، بالای هر چیز نوک سر جمع ذری، ذروت غایت بلندی بود و اندر فلک تدویربجای اوج باشد از خارج المرکز و برابر ذروه تدویر بود... ذروت وسطی آن نقطه است از زبرین فلک تدویر که بدو آن خط رسد که از مرکز معدل بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد و ذروت مرئی آن نقطه است از زبری فلک تدویر که بدو آن رسد کز مرکز عالم بیرون آید و بر مرکز تدویر بگذرد (التفهیم)، چکاد تارک تارک سر، بالا سر، نوک کوهان، فراسوی
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری
کفایت ضمانت، نتیجه ای که از تعهد حاصل شود، عهد پیمان ضمان زینهار یا اهل ذمه اهل کتاب از زردشتیان جهودان و ترسایان که در سرزمین مسلمانان زندگی کنند (با شروط ذمه)، پر آب، کم آب از واژگان دو پهلو پیمان زینهار، پایندانی، پذرفتاری