هر جزء غبار منتشر در هوا و جز آن. چیزهای نهایت خرد که از روزن پیدا آید چون آفتاب یا روشنی بر وی تابد. صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: نصف از سدس قطمیر است (یعنی دوازده یک) و بعضی گفته اند که ذرّه را وزنی نباشد چنانچه در بحر الجواهر گفته - انتهی، و صد ذره مقدار یک جو باشد. یعنی ذره صدیک، یعنی یک حصه از صد حصه جو بود. ج، ذرّ، ذرّات: صورت خشمت ار ز هیبت خویش ذره ای را بخاک بنماید خاک دریا شود بسوزد آب بفسرد آفتاب و بشجاید. دقیقی. هر قطره ای ز جودت رودیست همچو جیحون هر ذره ای ز حلمت کوهی است چون بذیل. رفیعی (از حاشیۀ لغت نامۀ خطی اسدی متعلق به نخجوانی). بافسون همان سنگ بر جای خویش ببست و نغلطید یک ذرّه پیش. فردوسی. ای بر سر خوبان جهان بر سر جیک پیش دهنت ذره نماید خرجیک. عنصری. ور بدرّی شکم و بندم از بندم نرسد ذره ای آزار بفرزندم. منوچهری. مدان مرخصم را خرد ای برادر که سوزد عالمی یک ذرّه آذر. ناصرخسرو. غلط گفتم ز ذره کمتر است این که زی خورشیدانور میفرستم. ابوالفرج رونی. آن از کوه... ذره ای بود. (کلیله و دمنه). ماندبعنکبوت سطرلاب آفتاب زو ذرّه های لایتجزا برافکند. خاقانی. نیست یکی ذرّه جهان نازکش پای ز انبازی او باز کش. نظامی. خورشید رخ ترا کند ذکر هر ذرّه اگر شودزبانی. عطار. ذره ذره کاندرین ارض و سماست جنس خود را همچو کاه و کهرباست. مولوی. قدر آن ذره ترا افزون دهد ذرّه چون کوهی قدم بیرون نهد. مولوی. آنکه رای خرده دانش گر نماید اهتمام ذرۀ خرد از بزرگی آفتاب آسا شود. سلمان ساوجی. ، ذرّه ای، یا یک ذرّه. مقداری نهایت قلیل: ایا کرده در بینی ات حرص و رس از ایزد نیایدت یکذرّه ترس. لبیبی. در آفتاب اگر ذره قدرتی بودی سیاه روی نگشتی ز جرم قرص قمر. مسعودسعد. از جمالش ذره ای باقی نماند آن قدح بشکست و آن ساقی نماند. عطار. ذره ای خود نیستی از انقلاب تو چه میدانی حدوث آفتاب. مولوی. هزار ذره اگر کم شود ز روی هوا بذره ای نرسد آفتابرا نقصان. سلمان ساوجی. ذره ای کز عراق برخیزد رشک خورشید خاوران باشد. سلمان ساوجی. - ذره ای یا یک ذره یا ذرهمثقالی انصاف، محبت، نان، و غیره نداشتن، هیچ از آن نداشتن. - امثال: آن ذره که در حساب ناید مائیم، ما نزد او یا در آنجا بچیزی نیستیم، ما را بدانجا ارج و بها و محلی نیست. و رجوع به جزء لایتجزی و جوهر فرد و نقطه شود. پیش آفتاب ذره کجا در حساب آید. (تاریخ بیهقی). ذره به خورشید بردن، تعبیری مثلی است مانند زیره به کرمان یا قطره به عمان بردن و نظایر آن. ذره ذره پشم قالی میشود. ذره را به آفتاب چه نسبت. مثل ذره، سرگردان