جدول جو
جدول جو

معنی ذرعم - جستجوی لغت در جدول جو

ذرعم(ذِ عِ)
هیچکارۀ پلیدزبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذرع
تصویر ذرع
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۱۰۴ سانتیمتر، گز، اندازه گرفتن پارچه یا چیز دیگر با ذراع، گز کردن، طاقت و توانایی، سیرت و خو
فرهنگ فارسی عمید
(ذُ رَ مِ)
شیر سطبر. شیرغلیظ، مرد آزمند و خواهندۀ هر چیز
لغت نامه دهخدا
(رَ)
نام کوهی است در دیار نخیله. (از معجم البلدان). کوهی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
پیه. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). پیه و چربش. (ناظم الاطباء).
- ام رعم، کفتار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ قاص ص)
به گز کردن. گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع. به ارش پیمودن. (تاج المصادربیهقی) ، ذرع قیئی کسی را، غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن، غلبه کردن قیئی بر مردم. (تاج المصادر بیهقی) ، ذرع بعیر، پای بر ذراع اشتر نهادن سوار شدن را، ذرع کسی، خبه کردن او را به ذراع از پس وی، آب خوردن از مشک و یا عام است، ذرع الیه، شفاعت کرد نزد وی، ذرع رجلین، مانده گردیدن هر دو پای، سبقت بردن، ذرعه، سبق الی فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
خلق. سیرت. خو: هو واسعالذرع، ای واسعالخلق. او فراخ خوی است، دل، قوت، توان. تاب. توانائی. طاقت. ذراع. ضاق بالأمر ذرعه، سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت. و یقال، ابطرت فلاناً ذرعه، ای کلفته اکثر من طوقه، دل، کبر فی ذرعی ای فی قلبی، ای عظم وقعه و جل عندی، تن. نفس: اقصد بذرعک، نرمی و رفق کن با تن خود، قدر. ذرع کل شی ٔ، قدره مما یذرع، گوشۀ کشت. رودکی گوید:
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشۀ کشت.

گز. ارش. رش. ساق دست، ذرع، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است. (و آن در طهران و فارس معمول است) ، ذرع نیشابوری، دو برابر و نیم ذرع شاهی است، ذرع مکعب یک ذرع در ابعاد ثلاثه.
- ذرع کردن، به گز پیمودن. به گز کردن.
- ذرع و پیمان کردن، فعل اتباعی، ذرع کردن (مخصوص زمین است)
لغت نامه دهخدا
(ذَ رَ)
طمع. امید، گوسالۀ دشتی. ج، ذرعان. (مهذب الاسماء) ، ماده شتری که صیاد در پس آن نهان شده بصید تیر افکند
لغت نامه دهخدا
(ذَ رِ)
مرد سخت بدگوی، مرد شباروزرونده، مرد نیکوصحبت
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سقط جنین. افکندن زن بچۀ خود را. فکانه کردن جنین
لغت نامه دهخدا
(تَ کَلْ لی)
مصدر به معنی رعام. (ناظم الاطباء). نگهبانی کردن چیزی را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دِ عِ)
هیچکارۀ بدزبان. (از منتهی الارب). تباه و بد زبان. (از اقرب الموارد). بی ادب، روستایی، بدجنس، مصاحب پست. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ذَ عَ)
ابن کعب (442- 510 میلادی). ملقب به ذونواس الحمیری از ملوک یمن در جاهلیت. گویند او همان صاحب الأخدود قرآن کریم است، وی دین یهودداشت و بدو برداشتند که مردم نجران به دین ترسائی گرائیده اند او بجانب ایشان شد و اخادید را حفر کرد و از آتش بینباشت و سران ترسا را بدانجا گرد کرد و در آتش افکند و مرتدین از دین یهود بسوختند و آنانکه به یهودیت بازگشتند نجات یافتند و نجاشی پادشاه حبشه از این امر آگاهی یافت و وی دین نصرانی داشت، با سپاه بسیار به صنعا حمله برد و ذونواس در ساحل بحر احمر نزدیک عدن بمقابلۀ وی شتافت و نجاشی پیروزی یافت. ذونواس از ترس اسارت اسب به دریا راند و غرقه گشت. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 و 313). و رجوع به ذونواس شود
ابن شریک. نام یکی از قتلۀ حسین بن علی، سیدالشهداء علیهم االسلام است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 247 شود
لغت نامه دهخدا
(ذُ عَ)
ذریعه. وسیلۀ دست آویز و آنچه بدو بدیگری پیوندند. سبب
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
منسوب بذرع. مال ذرعی، جامه. پارچه. قماش. نسیج. منسوج
لغت نامه دهخدا
(بُ عُ)
برعمه. برعومه. برعوم. غلاف میوۀ درخت. (منتهی الارب). پوست گل. (مهذب الاسماء) (آنندراج). غلاف گل. (مهذب الاسماء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذرم
تصویر ذرم
بچه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعم
تصویر رعم
پیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برعم
تصویر برعم
غنچه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرعه
تصویر ذرعه
میانجی، ابزار پیوند، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درعم
تصویر درعم
بد زبان هیچکاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
خلق، سیرت، خو، توانائی، طاقت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
((ذَ رْ))
اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع، واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز
ذرع نکرده پاره کردن: کنایه از نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن
ذرع پیمان کردن: اندازه گرفتن، گز کردن
فرهنگ فارسی معین