جدول جو
جدول جو

معنی ذرع

ذرع
(ذَ)
خلق. سیرت. خو: هو واسعالذرع، ای واسعالخلق. او فراخ خوی است، دل، قوت، توان. تاب. توانائی. طاقت. ذراع. ضاق بالأمر ذرعه، سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت. و یقال، ابطرت فلاناً ذرعه، ای کلفته اکثر من طوقه، دل، کبر فی ذرعی ای فی قلبی، ای عظم وقعه و جل عندی، تن. نفس: اقصد بذرعک، نرمی و رفق کن با تن خود، قدر. ذرع کل شی ٔ، قدره مما یذرع، گوشۀ کشت. رودکی گوید:
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشۀ کشت.

گز. ارش. رش. ساق دست، ذرع، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است. (و آن در طهران و فارس معمول است) ، ذرع نیشابوری، دو برابر و نیم ذرع شاهی است، ذرع مکعب یک ذرع در ابعاد ثلاثه.
- ذرع کردن، به گز پیمودن. به گز کردن.
- ذرع و پیمان کردن، فعل اتباعی، ذرع کردن (مخصوص زمین است)
لغت نامه دهخدا