جدول جو
جدول جو

معنی ذرع - جستجوی لغت در جدول جو

ذرع
واحد اندازه گیری طول، برابر با ۱۰۴ سانتیمتر، گز، اندازه گرفتن پارچه یا چیز دیگر با ذراع، گز کردن، طاقت و توانایی، سیرت و خو
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
فرهنگ فارسی عمید
ذرع
(تَ قاص ص)
به گز کردن. گز کردن و پیمودن جامه را به ذراع. به ارش پیمودن. (تاج المصادربیهقی) ، ذرع قیئی کسی را، غلبه کردن قیئی بر او و تاب نیاوردن بمنع آن، غلبه کردن قیئی بر مردم. (تاج المصادر بیهقی) ، ذرع بعیر، پای بر ذراع اشتر نهادن سوار شدن را، ذرع کسی، خبه کردن او را به ذراع از پس وی، آب خوردن از مشک و یا عام است، ذرع الیه، شفاعت کرد نزد وی، ذرع رجلین، مانده گردیدن هر دو پای، سبقت بردن، ذرعه، سبق الی فیه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
ذرع
(ذَ)
خلق. سیرت. خو: هو واسعالذرع، ای واسعالخلق. او فراخ خوی است، دل، قوت، توان. تاب. توانائی. طاقت. ذراع. ضاق بالأمر ذرعه، سست و ضعیف شد طاقت او و بمقصود نرسید یا از مکروهات نجات نیافت. و یقال، ابطرت فلاناً ذرعه، ای کلفته اکثر من طوقه، دل، کبر فی ذرعی ای فی قلبی، ای عظم وقعه و جل عندی، تن. نفس: اقصد بذرعک، نرمی و رفق کن با تن خود، قدر. ذرع کل شی ٔ، قدره مما یذرع، گوشۀ کشت. رودکی گوید:
زرع و ذرع از بهار شد چو بهشت
زرع کشت است و ذرع گوشۀ کشت.

گز. ارش. رش. ساق دست، ذرع، چون مطلق گویند معادل شانزده گز است یعنی یک متر وچهار صدم یک متر و در ذرع شاه یک متر و دوازده صدم یک متر است (و بیشتر در تبریز متداول است) و ذرع مقصر. مساوی یک متر و چهار صدم یک متر است. (و آن در طهران و فارس معمول است) ، ذرع نیشابوری، دو برابر و نیم ذرع شاهی است، ذرع مکعب یک ذرع در ابعاد ثلاثه.
- ذرع کردن، به گز پیمودن. به گز کردن.
- ذرع و پیمان کردن، فعل اتباعی، ذرع کردن (مخصوص زمین است)
لغت نامه دهخدا
ذرع
(ذَ رَ)
طمع. امید، گوسالۀ دشتی. ج، ذرعان. (مهذب الاسماء) ، ماده شتری که صیاد در پس آن نهان شده بصید تیر افکند
لغت نامه دهخدا
ذرع
(ذَ رِ)
مرد سخت بدگوی، مرد شباروزرونده، مرد نیکوصحبت
لغت نامه دهخدا
ذرع
خلق، سیرت، خو، توانائی، طاقت
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
فرهنگ لغت هوشیار
ذرع
((ذَ رْ))
اندازه گرفتن پارچه و مانند آن با ذراع، واحدی برای طول، برابر با 04/1 متر، گز
ذرع نکرده پاره کردن: کنایه از نیندیشیده و نسنجیده عمل کردن
ذرع پیمان کردن: اندازه گرفتن، گز کردن
تصویری از ذرع
تصویر ذرع
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
پرگفتن و زیاده کردن کلام، پاره پاره شدن چیزی بر قدر ذراع در طول. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء) (المنجد) (اقرب الموارد) ، تا ذراع درآمدن شتران در آبشخور. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (المنجد) ، اندازه کردن چیزی را به رش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندازه کردن چیزی را به ذراع. (المنجد) (اقرب الموارد) ، توسل گرفتن وذریعت ساختن چیزی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). توسل جستن به وسیله. (اقرب الموارد) (المنجد) ، شکافتن زن برگ درخت خرما را تا از آن بوریا بافد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذِ عِ)
هیچکارۀ پلیدزبان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ رَ)
زق صغیر. (متن اللغه). مشکول. مشکوله. مشکیزه. خیکچه. مشک خرد. (یادداشت مؤلف) ، واحد مذارع است. (از متن اللغه). رجوع به مذارع و نیز رجوع به مذاریع شود
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
مقرف. آنکه پدرش بنده و مادرش آزاد بود یا آنکه پدرش عربی و مادرش داه آزاد یعنی مولاه باشد.
لغت نامه دهخدا
(اَ رُ)
جمع واژۀ ذراع
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
قریه ایست بزرگ، مرکز ناحیۀ لجا واقع در حوران، از نواحی سوریه. در قدیم اذرع قصبه ای بزرگ بوده است و آثار عتیقۀ بسیاری در آنجا دیده میشود و اکنون آنرا مسجد جامعی و دو کلیسای قدیم است. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَرْ رِ)
بارانی که به اندازۀ رش نم او در زمین رفته باشد. (منتهی الارب) ، خفه کننده با ذراع. (آنندراج) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از تذریع. رجوع به تذریع شود، اقرارنماینده به چیزی. (آنندراج) (از متن اللغه). رجوع به تذریع شود، آنکه دست اندازان می رود. (ناظم الاطباء). رجوع به تذریع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَرْ رِ)
مردی از بنی خفاجه بن عقیل که تنی از بنی عجلان را بکشت و بدان اقرار آورد و او را به قصاص بکشتند و از آن رو او را مذرع لقب کردند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(ذَ عَ)
ابن کعب (442- 510 میلادی). ملقب به ذونواس الحمیری از ملوک یمن در جاهلیت. گویند او همان صاحب الأخدود قرآن کریم است، وی دین یهودداشت و بدو برداشتند که مردم نجران به دین ترسائی گرائیده اند او بجانب ایشان شد و اخادید را حفر کرد و از آتش بینباشت و سران ترسا را بدانجا گرد کرد و در آتش افکند و مرتدین از دین یهود بسوختند و آنانکه به یهودیت بازگشتند نجات یافتند و نجاشی پادشاه حبشه از این امر آگاهی یافت و وی دین نصرانی داشت، با سپاه بسیار به صنعا حمله برد و ذونواس در ساحل بحر احمر نزدیک عدن بمقابلۀ وی شتافت و نجاشی پیروزی یافت. ذونواس از ترس اسارت اسب به دریا راند و غرقه گشت. (الاعلام زرکلی ج 1 ص 312 و 313). و رجوع به ذونواس شود
ابن شریک. نام یکی از قتلۀ حسین بن علی، سیدالشهداء علیهم االسلام است. رجوع به حبیب السیر ج 1 ص 247 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ رِ)
پیماینده به ذراع. (آنندراج). کسی که با ذراع اندازه می گیرد. (ناظم الاطباء). نعت است از اذراع: اذرع الشی ٔ، قبضه بالذراع. (از اقرب الموارد) ، بقره مذرع، ماده گاو که صاحب گوساله گردد. که گوساله زاید. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، پرگوینده. (آنندراج). افراطکننده. (از اقرب الموارد) : اذرع فی الکلام، پر گفت. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذُ عَ)
ذریعه. وسیلۀ دست آویز و آنچه بدو بدیگری پیوندند. سبب
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
منسوب بذرع. مال ذرعی، جامه. پارچه. قماش. نسیج. منسوج
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَرْ رَ)
آن که مادرش اشرف از پدر وی باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). آنکه مادرش عرب باشد و پدرش غیر عرب. (از متن اللغه) ، اسب سبقت برنده. (منتهی الارب) (از متن اللغه). یا اسب که به شکاری دررسیده و سوار وی بر شکار نیزه فروبرده و بر هر دو ذراع اسب خون برجهیده باشد. (از منتهی الارب) ، شتری که بر سینه نیزه و مانند آن خورده خون برهر دو ذراع وی روان گردیده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، ثور مذرع،گاوی که بازو و رشهای وی پرخالهای سیاه باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گاوی که در پاچه های وی خالهای سیاه باشد. (از متن اللغه) (از ناظم الاطباء) ، خفه کرده شده. (ناظم الاطباء). نعت مفعولی از تذریع بمعنی با ذراع خفه کردن. رجوع به تذریع شود
لغت نامه دهخدا
(مُذْ ذَ رِ)
آنکه بیرون می آوردهر دو ذراع را از زیر جبه. (ناظم الاطباء) (از متن اللغه). نعت فاعلی است از اذراع. رجوع به اذراع شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذره
تصویر ذره
مور خرد، مورچه، هر جز غبار منتشر در هوا و جز آن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرو
تصویر ذرو
باد دادن باد دادن گندم، پرانیدن، پریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریع
تصویر ذریع
تیزرو، شتاب رو، سبک سیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرم
تصویر ذرم
بچه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرق
تصویر ذرق
شبدر خودرو اسپست دشتی از گیاهان پیخال سرگین پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرف
تصویر ذرف
روانی اشک، روان شدن آب روانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذری
تصویر ذری
ذروه هم آوای شما:، جمع ذروه، بالاها باد داده، اشک ریخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذعر
تصویر ذعر
ترس بیم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذارع
تصویر ذارع
خیکچه، چابکدست زن، شتر فراخ گام ماده
فرهنگ لغت هوشیار
زره پوست کندن پوست بر گرفتن از گوسپند جامه جنگی که از حلقه های آهنی سازند زره جمع دروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تذرع
تصویر تذرع
پرگویی، برش به اندازه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ذراع، گزها (گز ذرع)، بازوان بازوها اسپ بد نژاد، تازی مام، زبان آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرعه
تصویر ذرعه
میانجی، ابزار پیوند، دستاویز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرح
تصویر ذرح
آله کلو
فرهنگ لغت هوشیار