جدول جو
جدول جو

معنی ذرعات - جستجوی لغت در جدول جو

ذرعات
(ذَ رِ)
ناقه های تیزرو و فراخ گام و دوردور گام گذارنده بر زمین، قوائم ذرعات، ای سریعات
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ذریات
تصویر ذریات
ذریه ها، فرزندها، نسل ها، فرزندان ها، جمع واژۀ ذریه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رعات
تصویر رعات
راعی ها، چوپان ها، امیرها، والی ها، حاکم ها، نگه دارنده ها، حراست کننده ها، جمع واژۀ راعی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
ذره ها، مقادیر اندک از چیزی، جمع واژۀ ذره
ذرات آلفا: در علم فیزیک ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع می شوند
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رِ / رَ)
شهریست بشام. (منتهی الارب). نزدیک بلقاء مجاور زمین بلقاء و عمّان و شراب آن معروف است و نسبت بدان اذرعی ّ است: خمرٌ اذرعیه. و ایرانیان بدانجا رومیان را شکست داده اند و گویند که مراد از ادنی الأرض در آیۀ کریمۀ ’الم غلبت الروم فی ادنی الارض’ همین اذرعات است و بزمان طغتکین ملک شام در سال 512 هجری قمری این شهر بدست مسیحیان افتاد و آنجا را نهب و غارت و ویران کردند. از مشاهیرصلحاء و محدثین عده ای منسوب بدین شهر باشند. و از جمله اسحاق بن ابراهیم اذرعی است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به امتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 105 شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
رعاه. جمع واژۀ راعی. نگهبان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهدارندگان. حارسان. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ راعی. چرانندگان. چوپانان. (فرهنگ فارسی معین). شبانان. (یادداشت مؤلف) :
هر زمان بدتر شود حال رمه
چون بود از گرسنه گرگان رعات.
ناصرخسرو.
، مجازاً به معنی حاکمان و سلاطین و این جمعراعی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). والیان. امیران. شاهان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به راعی و رعاه شود
لغت نامه دهخدا
(ذَرْرا)
جمع واژۀ ذرّه:
انعامش از شمار گذشته است و چون توان
ذرات آفتاب فلک را شمار کرد.
خاقانی.
جملۀ ذرات عالم گوش گشت
تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست.
عطار.
هست آن ذرات جسمی ای مفید
پیش این خورشید جسمانی پدید
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
ذرات صغار هوائی، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب از روزن افتاده دیده شود، ذرات صغار صلبه، ذره ها که بعقیدۀ بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریه، ذره های آتشی.
لغت نامه دهخدا
(ذُرْ ری یا)
جمع واژۀ ذریّه:
دیگر روز ابلیس بصحرا بیرون رفت و تختی از آهن بنهاد و از ذریات خود یکی را بنشاند. (قصص الانبیاء ص 132).
همچو آن ابلیس و ذریّات او
با خدا در جنگ واندر گفتگو.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(ذُ)
جمع واژۀ ذراع
لغت نامه دهخدا
(ذِ)
جمع واژۀ ذرع
لغت نامه دهخدا
(تُ رَ)
جمع واژۀ ترعه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
منسوب به اذرعات، ناحیه ای بشام ومشهور بدین نسبت محمد بن ابی الزعیر است. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
جمع ذره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رعات
تصویر رعات
نگهدارندگان، حارسان، چوپانان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرعان
تصویر ذرعان
جمع ذرع، گوساله های ارام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریات
تصویر ذریات
نسل فرزندان جمع ذراری و ذریات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذریات
تصویر ذریات
((ذُ رّ یّ))
جمع ذریه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ذرات
تصویر ذرات
((ذَ رّ))
جمع ذره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رعات
تصویر رعات
((رُ))
جمع راعی، چوپان ها
فرهنگ فارسی معین