شهریست بشام. (منتهی الارب). نزدیک بلقاء مجاور زمین بلقاء و عمّان و شراب آن معروف است و نسبت بدان اذرعی ّ است: خمرٌ اذرعیه. و ایرانیان بدانجا رومیان را شکست داده اند و گویند که مراد از ادنی الأرض در آیۀ کریمۀ ’الم غلبت الروم فی ادنی الارض’ همین اذرعات است و بزمان طغتکین ملک شام در سال 512 هجری قمری این شهر بدست مسیحیان افتاد و آنجا را نهب و غارت و ویران کردند. از مشاهیرصلحاء و محدثین عده ای منسوب بدین شهر باشند. و از جمله اسحاق بن ابراهیم اذرعی است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به امتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 105 شود
شهریست بشام. (منتهی الارب). نزدیک بلقاء مجاور زمین بلقاء و عَمّان و شراب آن معروف است و نسبت بدان اذرعی ّ است: خمرٌ اذرعیه. و ایرانیان بدانجا رومیان را شکست داده اند و گویند که مراد از ادنی الأرض در آیۀ کریمۀ ’الم غلبت الروم فی ادنی الارض’ همین اذرعات است و بزمان طغتکین ملک شام در سال 512 هجری قمری این شهر بدست مسیحیان افتاد و آنجا را نهب و غارت و ویران کردند. از مشاهیرصلحاء و محدثین عده ای منسوب بدین شهر باشند. و از جمله اسحاق بن ابراهیم اذرعی است. (قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به امتاع الاسماع مقریزی جزء اول ص 105 شود
رعاه. جمع واژۀ راعی. نگهبان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهدارندگان. حارسان. (فرهنگ فارسی معین) ، جمع واژۀ راعی. چرانندگان. چوپانان. (فرهنگ فارسی معین). شبانان. (یادداشت مؤلف) : هر زمان بدتر شود حال رمه چون بود از گرسنه گرگان رعات. ناصرخسرو. ، مجازاً به معنی حاکمان و سلاطین و این جمعراعی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). والیان. امیران. شاهان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به راعی و رعاه شود
رُعاه. جَمعِ واژۀ راعی. نگهبان. (غیاث اللغات) (آنندراج). نگهدارندگان. حارسان. (فرهنگ فارسی معین) ، جَمعِ واژۀ راعی. چرانندگان. چوپانان. (فرهنگ فارسی معین). شبانان. (یادداشت مؤلف) : هر زمان بدتر شود حال رمه چون بود از گرسنه گرگان رعات. ناصرخسرو. ، مجازاً به معنی حاکمان و سلاطین و این جمعراعی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). والیان. امیران. شاهان. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به راعی و رعاه شود
جمع واژۀ ذرّه: انعامش از شمار گذشته است و چون توان ذرات آفتاب فلک را شمار کرد. خاقانی. جملۀ ذرات عالم گوش گشت تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست. عطار. هست آن ذرات جسمی ای مفید پیش این خورشید جسمانی پدید هست ذرات خواطر وافتکار پیش خورشید حقایق آشکار. مولوی. ذرات صغار هوائی، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب از روزن افتاده دیده شود، ذرات صغار صلبه، ذره ها که بعقیدۀ بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریه، ذره های آتشی.
جَمعِ واژۀ ذرّه: انعامش از شمار گذشته است و چون توان ذرات آفتاب فلک را شمار کرد. خاقانی. جملۀ ذرات عالم گوش گشت تا تو فرمائی هر آن فرمان که هست. عطار. هست آن ذرات جسمی ای مفید پیش این خورشید جسمانی پدید هست ذرات خواطر وافتکار پیش خورشید حقایق آشکار. مولوی. ذرات صغار هوائی، آنچه که از اجسام ریز در آفتاب ِ از روزن افتاده دیده شود، ذرات صغار صلبه، ذره ها که بعقیدۀ بعض طبیعیون جسم مرکب از آنهاست. ذرات ناریه، ذره های آتشی.
جمع واژۀ ذریّه: دیگر روز ابلیس بصحرا بیرون رفت و تختی از آهن بنهاد و از ذریات خود یکی را بنشاند. (قصص الانبیاء ص 132). همچو آن ابلیس و ذریّات او با خدا در جنگ واندر گفتگو. مولوی
جَمعِ واژۀ ذریّه: دیگر روز ابلیس بصحرا بیرون رفت و تختی از آهن بنهاد و از ذریات خود یکی را بنشاند. (قصص الانبیاء ص 132). همچو آن ابلیس و ذریّات او با خدا در جنگ واندر گفتگو. مولوی