جدول جو
جدول جو

معنی ذحم - جستجوی لغت در جدول جو

ذحم
(تَ)
عیب کردن، حقیر شمردن، راندن، رسوا کردن
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شحم
تصویر شحم
پیه، چربی، در علم زیست شناسی قسمت گوشتی گیاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لحم
تصویر لحم
قسمتی از بافت بدن که در مهره داران روی استخوان ها و زیر پوست قرار دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فحم
تصویر فحم
زغال، جسم سخت و سیاه رنگی که از سوختن بافت های گیاهی و حیوانی ایجاد می شود و حاوی مقدار زیادی کربن است، انگشت، زگال، آلاس، شگال، اشبو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، رقت قلب، نرم دلی، مهربانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رحم
تصویر رحم
رحم، عضوی کیسه مانند در شکم که جنین تا قبل از تولد در آن زندگی می کند، جای بچه در شکم زن یا حیوان ماده، زهدان، بچّه دان، بوگان، پوگان، بوهمان، بویگان، پرکام،
خویشاوندی، خویشی، قرابت
رحم بریدن: قطع رشتۀ خویشاوندی، ترک مراوده با خویشاوندان
فرهنگ فارسی عمید
(اَ حَم م)
تیر ناتراشیدۀ پیکان نانهاده، احماض ارض، حمض ناک گردیدن زمین، احماض ابل، گیاه شور خوردن شتران، گیاه شور چرانیدن شتر، شور و ترش شدن، بازگردانیدن کسی را از کاری. (منتهی الارب) ، مزاح کردن. خوشمزگی کردن. مزاح و خوش طبعی کردن. لطیفه گفتن: گاه گاه احماضی رفتی. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن. (زوزنی) ، بشتاب خواندن. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء). حذم در قرائت، بشتاب و تند خواندن، بشتاب رفتن. تند رفتن. سبک رفتن. (منتهی الارب)
طیران مرغ پربریده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ ذِ)
برنده. (منتهی الارب). قاطع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذَ)
مرد کوتاه که گام نزدیک گذارد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حُ ذُ)
خرگوشهای چابک، دزدان دانا و ماهر در دزدی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نگار کردن جامه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) (قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لحم
تصویر لحم
گوشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذرم
تصویر ذرم
بچه افکندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحل
تصویر ذحل
دشمنی کینه، کین خواستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذحج
تصویر ذحج
خراشیدن، جا به جا کردن، دور افکندن، جنباندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذام
تصویر ذام
نکوهش آک نهادن خرد انگاری دست کم گیری، راندن، رسوا کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحم
تصویر سحم
سیاهی، آهن پتک ها پتک ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محم
تصویر محم
دوست نزدیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دحم
تصویر دحم
بیخ، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قحم
تصویر قحم
سالخورده زال تکیده بیابان نوردی، به کسی رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
انگشت هر آنگه که بر زد یکی باد سرد چو زنگی بر انگیخت ز انگشت گرد (فردوسی) زگال اخگر خاموش انگشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ذیم
تصویر ذیم
آک آهوک (عیب)، نکوهش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع حلم ، بردباریها سکونها وقارها، عقل ها،جمع حلم : خوابها خوابهای شیطانی خوابهای شوریده که آنرا نتوان تعبیر کرد،جمع حلیم بردباران
فرهنگ لغت هوشیار
زاهدان بچه، جای بچه در شکم، بچه دان، خویشاوندی، خویشی مهربانی و عطوفت و شفقت و غمخواری و نرم دلی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زحم
تصویر زحم
انبوهی کردن، جا تنگ کردن بر یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جحم
تصویر جحم
آتش افروختن
فرهنگ لغت هوشیار
پیه خوراندن، پیه گداختن پیه خوردن، فربهی: ماده شتر پس ازلاغری پیه، گوشت سپید، خودبینی سرمستی پیه ناک، انگور پوست کلفت پیه و گوشت، جمع شحوم. یا شحم و لحم. پیه و گوشت: بیندازی عظام و شحم و لحم من رگ و پی همچنان و جلد منشور
فرهنگ لغت هوشیار
ویار، آوای بال، گرم چون شب یا روز ویار و اشتهای شدید زنان باردار بنوعی خوراکی یا مواد دیگر، خواهان جماع شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رحم
تصویر رحم
((رَ حِ))
زهدان، بچه دان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحم
تصویر رحم
((رَ حْ))
مهربانی، بخشودن، گذشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فحم
تصویر فحم
((فَ))
اخگر خاموش، انگشت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لحم
تصویر لحم
((لَ))
گوشت، جمع لحوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از وحم
تصویر وحم
((وَ حِ))
ویار و اشتهای شدید زنان باردار به نوعی خوراکی یا مواد دیگر، خواهان جماع شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رحم
تصویر رحم
بخشایش، دلسوزی، زهدان
فرهنگ واژه فارسی سره