جدول جو
جدول جو

معنی ذام - جستجوی لغت در جدول جو

ذام
ذان، ذاب، ذین، ذیم، آهو، عیب
لغت نامه دهخدا
ذام
(ذام م)
عیب کننده. نکوهنده
لغت نامه دهخدا
ذام
نکوهش آک نهادن خرد انگاری دست کم گیری، راندن، رسوا کردن
تصویری از ذام
تصویر ذام
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سام
تصویر سام
(دخترانه و پسرانه)
داستان خوشایند، حدیث خوش، سوگند، پیمان، سیه چرده، جد رستم در شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از حام
تصویر حام
(پسرانه)
حمایت کننده، نام یکی از پسران نوح (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رام
تصویر رام
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران بهرام چوبین
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از جذام
تصویر جذام
بیماری عفونی مزمن که از علائم آن کم خونی، خستگی زیاد، سردرد، اختلال در دستگاه تنفس و دستگاه گوارش، درد مفاصل، تب، زکام و خونریزی از بینی می باشد، گاهی مادۀ متعفنی از بینی خارج می شود، موهای پلک و ابروها می ریزد، لکه هایی در پیشانی و چانه بروز می کند و لب ها و گونه ها متورم می شود، آکله، داءالاسد، خوره، کلی، لوری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مذام
تصویر مذام
مذمت ها، بد گفتن ها از کسی یا چیزی، بدگویی ها، نکوهش ها، جمع واژۀ مذمت
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
نام پدر خنساء است بعضی او را پسر ودیعه نام برده اند و بعضی دیگر پسر خالد. ابونعیم می گوید: کنیۀ او ابوودیعه است. صاحب مبسوط و بخاری از طریق خنساء روایت کردند که گفت: پدرم مرا بشوهر سپرد، در حالی که من دختری بیش نبودم. صاحب اصابه این خبر را کریه دانسته است. (از الاصابه قسم 1 ج 1 ص 106)
ابن خالد، وی از بنی عبید بن زید بن احد بن عمرو بن عوف و از منافقان و از اصحاب مسجدالضرار بود. (از امتاع الاسماع ص 480، 472)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام اسپ خیاس بن قیس بن عور است. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
نمک، نیش کژدم، نیش زنبور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ تُ)
مصدر به معنی رذم. (ناظم الاطباء). روان گردیدن بینی کسی. (منتهی الارب). و رجوع به رذم شود
لغت نامه دهخدا
(رُ)
نهال خرمابن آمادۀغرس. (ناظم الاطباء). شاخ انگور نشاندنی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) ، مصاحب رذل و ناکس. (ناظم الاطباء). مرد ناکس. (آنندراج) (از منتهی الارب) ، آوند پر و سرشار. (ناظم الاطباء) ، پول ناسره. (از متن اللغه) ، روان از هر چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(عُذْ ذا)
نوعی از درختان شوره گیاه. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب). عذامه یکی آن
لغت نامه دهخدا
(غُذْ ذا)
جمع واژۀ غذّامه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(حَ / حُ)
نام زنی است در عرب که به اصابت رای مثل شده است و در حق او گفته اند:
اذا قالت حذام فصدقوها
فان القول ما قالت حذام.
(از قاموس الاعلام ترکی).
ابن عبدربه گوید: او زن لجیم بن صعب بود و او این شعر را در حق وی سرود. (عقدالفرید چ محمد سعید العریان ج 3 ص 20)
نام معشوقۀ مثلی
لغت نامه دهخدا
(حُ)
سست. کاهل. (از منتهی الارب).
- حذام المشی، بطی ٔ. کسلان
لغت نامه دهخدا
اسم رومی اجاص است، ظاهراً این کلمه همان است که فرانسه ها داماس نامند و آن نوعی اعلا و خوب از آلوست، و شاید منسوب به دمشق
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام بطنی است از محارب بعربستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
نام وادیی بوده است در دیار همدان. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ)
شتر عیبناک. ج، ذوامل
لغت نامه دهخدا
(مُ وَسْ سا)
الذام والسام، از اتباع است. موت. مرگ، و در حدیث عایشه است که به یهود گفت: علیکم الذام و السام. والدام والسام نیز روایت شده است یعنی با دال مهمله
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ترساننده. متهدّد، غضبناک
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نعت فاعلی از ذمط. گلوبرنده. ذابح
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نامی از نامهای مردان عرب است
لغت نامه دهخدا
شکار به تیر افکنده، مذماه
لغت نامه دهخدا
(مَ ذام م)
جمع واژۀ مذمت. (متن اللغه). مقابل محامد. رجوع به مذمه شود: خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع ورزی و حلیت دین گستری و دادپروری آراسته دارد و هر چه مذام اوصاف بشری است نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته... (مرزبان نامه، از فرهنگ فارسی معین). و اهل کرم از اهل لئام و محامد ازمذام و فاضل از مفضول جدا نشدی. (تاریخ قم ص 11)
لغت نامه دهخدا
جمع مذمه، نکوهش ها نکوهیده ها جمع مذمت: خداوند خواجه جهان را به پیرایه شرع و رزی آراسته داراد و هرچ مذام اوصاف بشریست نفس مقدسش را از نسبت آن پیراسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذام
تصویر قذام
بخشنده، پر آب چون چاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شذام
تصویر شذام
کبت (زنبورعسل)، نیش کبت، نمک، نیش کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذام
تصویر جذام
بیماری است ناشی از فساد خون که بدن را میگدازد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از رذام
تصویر رذام
روان، ناکس: مرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جذام
تصویر جذام
((جُ))
خوره، آکله، نوعی بیماری عفونی و مزمن که ایجاد زخم و جراحت کرده و در بعضی اعضای بدن با ایجاد بی حسی، موجب فساد آن عضو می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از رام
تصویر رام
آهل، اهلی
فرهنگ واژه فارسی سره
آکله، ابرص، خوره
فرهنگ واژه مترادف متضاد