جدول جو
جدول جو

معنی دیگرگونه - جستجوی لغت در جدول جو

دیگرگونه(گَ نَ / نِ)
دگرگونه. دگرگون. واژگونه. وارونه، مغشوش. مضطرب. شوریده، طور دیگر. جور دیگر. نوعی دیگر: باشد که دشمنان تأویلی دیگرگونه کنند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 83). فضل... با حسین مصعب پدر طاهر ذوالیمینین گفت پسرت طاهر دیگرگونه شده است. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 135). روز چهارم آدینه بار داد نه بر آن جمله که هر روزی بودی بلکه با حشمتی و تکلفی دیگرگونه. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 328). چون بشهر شد حالها همه دیگرگونه دید و کردارهای نیکو گرفته. (قصص الانبیاء ص 200)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیگرگونی
تصویر دیگرگونی
دیگرگون شدن، دیگرگونه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دگرگون
تصویر دگرگون
جور دیگر، طور دیگر، واژگون و سرنگون، منقلب، رنگ دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیگرگون
تصویر دیگرگون
دگرگون، جور دیگر، طور دیگر، واژگون و سرنگون، منقلب، رنگ دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
از متن بیهقی چنین برمی آید که نام محلی بوده است نزدیک جیلم که نهر بزرگی بوده است مابین پیشاور و لاهور ممر آن از وسط شهر کشمیر و از آنجا بجبال کشمیر و سپس بصحرای پنجاب آید و آن یکی از پنج نهر عظیم پنجاب است. (از تعلیقات فیاض بر تاریخ بیهقی ص 533) : روز سه شنبه پنج روز مانده از محوم امیر بجیلم رسید و بر کران آب نزدیک دینارگونه فرود آمد و عارضه افتادش از نالانی و چهارده روز در آن بماند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 543)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ گو)
دگرگونه. دیگرگون. دیگرگونه. تغییر حال یافته. (از برهان) (ازآنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). متغیر شده و تبدیل شده. (ناظم الاطباء). متغیر. (یادداشت مرحوم دهخدا). از حال بگشته. دگرسان. منقلب:
او همان است که بوده ست ولیکن تو
نه همانا که همانی که دگرگونی.
ناصرخسرو.
مرا بی تو دگرگونست احوال
اگر تو نیستی بی من دگرگون.
ناصرخسرو.
گوئی که روزگار دگرگون شد
ای پیر ساده دل تو دگرگونی.
ناصرخسرو.
، دگرگونه. متفاوت. غیرمعمول. غیرمتعارف. غیر از آنچه بود. تازه و نو. از نوع دیگر. بنوع دیگر. مختلف. باوضع دیگر. از نوعی و وضعی و جنسی دیگر. به صورتی دیگر:
بگفت این سخن پس به بازار شد
بساز دگرگون خریدار شد.
فردوسی.
زبانی دگرگون بهر گوشه ای
درفشی نوآیین و نو توشه ای.
فردوسی.
کشانی و شکنی و زهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی.
گر دیگر است مردم و گل دیگر
این را بهشت نیز دگرگون است.
ناصرخسرو.
من آن درّ حکمت ندارم مهیا
که عرضه کنم بر تو هزمان دگرگون.
سوزنی.
خاقانی از توچشم چه دارد به دشمنی
چون می کنم جفای دگرگون به دوستی.
خاقانی.
بتان از سر سرآغج باز کردند
دگرگون خدمتش را ساز کردند.
نظامی.
دگرگون زیوری کردند سازش
ز در بستند بر دیبا طرازش.
نظامی.
چون شب آرایشی دگرگون ساخت
کحلی اندوخت قرمزی انداخت.
نظامی.
دور از روی تو هر دم بی تو من
محنت و رنج دگرگون می کشم.
عطار.
تدریه، دگرگون و ناشناخت ساختن خود را برای کسی. (از منتهی الارب).
- به رسم دگرگون، غیر از وضع قبلی. متفاوت با پیش. به مجاز، تازه و نو:
سخن چون ز داننده بشنید شاه
به رسم دگرگون بیاراست گاه.
فردوسی.
، گوناگون و رنگارنگ شده. (ناظم الاطباء). رنگارنگ. غیریکسان با دیگری. متفاوت با دیگری:
پس هر یک اندر، دگرگون درفش
همه با دل و تیغ و زرینه کفش.
فردوسی.
، رنگ دیگر گرفته. (ناظم الاطباء). گونه گون. رنگ برنگ:
تا ابد یک رنگ بودن با فنا
نی همی هر دم دگرگون آمدن.
عطار.
، سرنگون. روی بازپس کرده. باژگونه. (از برهان) (از آنندراج) (از لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی). واژگون شده:
برانداز سنگی به بالا دلیر
دگرگون بود کار کآید بزیر.
نظامی.
، آشفته. درهم. با وضع غیرمنظم:
دگرگون بود کار آن بارگاه
نیابد کسی نزد ما نیز راه.
فردوسی.
، کنایه از بدگمانی و بدمظنه ای باشد. (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی) ، (اصطلاح زمین شناسی) نوعی سنگ است. رجوع به دگرگونگی شود
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
عصرانه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ گو)
دیگرگونی. تغیر. تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا). تبدیل و تغییر، واژگونی. (ناظم الاطباء) ، (اصطلاح جانورشناسی) دگردیسی. (از دایرهالمعارف فارسی). رجوع به دگردیسی شود
لغت نامه دهخدا
(کَ / کِ سَ نَ / نِ)
نام دوایی است که آن را به یونانی فولیون و به عربی جعده گویند. یرقان سیاه را نافع است. (برهان) (آنندراج). نام گیاهی دارویی که جعده و کیسو نیز گویند. (ناظم الاطباء). اسم فارسی جعد است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(گَ نَ / نِ)
دگرگونه. دگرگونگی. دیگرگونه شدن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
دینارگون. همچون زر. برنگ دینار زرد
لغت نامه دهخدا
(گَ)
دگرگون. دیگرگونه. طور دیگر. نوع دیگر: سوری با خود باید برد که اگر خراسان صافی شود او راباز توان فرستاد و اگر حالی باشد دیگرگون تا این مرد بدست مخالفان نیاید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 624).
چون شمارندم امین و رازدان
دام دیگرگون نهم در پیشتان.
مولوی.
، مغشوش. مضطرب. شوریده. در هم بر هم: و خط دادند که از این سخن که گفتیم بهیچوجه بیرون نیاییم و فرمان با تو دیگرگون نکنیم. (جهانگشای جوینی). تغییر. جعل. (منتهی الارب) : ذمت، دیگرگون و متغیر و لاغر گردیدن. (منتهی الارب). تغیر، سحوب، دیگرگون گشتن. (یادداشت دهخدا) ، گونۀ دیگر. رنگ دیگر. سرنگون. واژگون
لغت نامه دهخدا
(دِ گَ گو نَ / نِ)
دگرگون. دیگرگونه. دگرسان. متغیرشده. تبدیل شده. منقلب. از حال بگشته، با وضعی دیگر. با وضعی غیر از وضع معهود. با وضعی متفاوت. با کیفیتی دیگر. مختلف با.... غیرموافق با.... از نوع و وصف و جنسی دیگر. بصورتی دیگر. بنوع دیگر. متفاوت. غیرمعمول. غیرمتعارف:
جهان آفرین داور دادراست
همی روزگاری دگرگونه خواست.
فردوسی.
همانا که یزدان نکردش سرشت
مگرخود سپهرش دگرگونه کشت.
فردوسی.
به تیزی برو چشم از او برمدار
که با او دگرگونه سازیم کار.
فردوسی.
دل هر کسی بندۀ آرزوست
وز او هر کسی با دگرگونه خوست.
فردوسی.
چو آواز داد از خداوند مهر
دگرگونه برگشت جادو بچهر.
فردوسی.
کشانی و شکنی و زهری سپاه
دگرگونه جوشن دگرگون کلاه.
فردوسی.
برین نیز بگذشت چندی سپهر
وزآن پس دگرگونه بنمود چهر.
فردوسی.
یکی چاره سازم دگرگونه زین
که با من برادر نگردد بکین.
فردوسی.
تو زین گر دگرگونه داری بگوی
که از دانش افزون شود آبروی.
فردوسی.
چون قدم از منزل اول برید
گونۀ حجام دگرگونه دید.
نظامی.
کافر تاتار برون از شمار
کرددگرگونه بر اشتر سوار.
امیرخسرو (از جهانگیری).
و رجوع به دگرگون شود.
- اندیشۀ دگرگونه، منقلب. برگشته. تغییریافته. به کیفیتی دیگر شده، غیر آنچه بود:
به هومان چنین گفت برگرد زود
که اندیشۀ من دگرگونه بود.
فردوسی.
- دگرگونه از، غیر از. بجز از. متفاوت با:
شنیدم ز دانا دگرگونه زین
چه دانیم راز جهان آفرین.
فردوسی.
- دگرگونه گفتن، مخالف گفتن. خلاف آنچه انتظار هست بازگفتن:
مبادا که سودابه این بشنود
دگرگونه گوید بدین نگرود.
فردوسی.
سپهدار ایران دگرگونه گفت
هنرهای مردان نشایدنهفت.
فردوسی.
- دل دگرگونه، منقلب. برگشته. تغییریافته. با بددلی. با خلاف:
دگر نامور چون به مکران رسید
دل شاه مکران دگرگونه دید.
فردوسی.
- روز دگرگونه، روز غیرمتعارف و با وضع فوق العاده. روزگار دگرگونه. غیرمتعارف. غیرمعمولی. متغیر:
که امروز روز دگرگونه نیست
به باغ اندرون دیو واژونه نیست.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گَ)
حالت وچگونگی دیگرگون. دگرگونی. تغیر و تبدل. تبدیل و تحویل. (ناظم الاطباء). تغییر. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیگر گونی
تصویر دیگر گونی
دیگر گون شدن دیگر گونگی تغییر تبدل
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ دیگر، جور دیگر طور دیگر نوع دیگر، سرنگون واژگون، مغشوش مضطرب شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ دیگر، جور دیگر طور دیگر نوع دیگر، سرنگون واژگون، مغشوش مضطرب شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ دیگر، جور دیگر طور دیگر نوع دیگر، سرنگون واژگون، مغشوش مضطرب شوریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگرگون
تصویر دیگرگون
نوع دیگر، دیگرگونه، شوریده، درهم برهم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دگرگون
تصویر دگرگون
تغییر حال یافته، متغیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیگرگون
تصویر دیگرگون
((گَ))
رنگی دیگر، جور دیگر، طور دیگر، نوع دیگر، سرنگون، واژگون، مضطرب، شوریده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دگرگونی
تصویر دگرگونی
تبدیل، تغییر، تحول، تغییرات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دگرگون
تصویر دگرگون
متحول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیگرگون
تصویر دیگرگون
متفاوت
فرهنگ واژه فارسی سره
استحاله، تبدل، تبدیل، تحول، تطور، تغییر، مسخ
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دگردیس، دیگرگون، مبدل، متحول، متغیر، مستحیل، منقلب
فرهنگ واژه مترادف متضاد