زاده شده از دیو. بچۀ دیو، دیونژاد: از این دیوزاده یکی شاه نو نشانند با تاج بر گاه نو. فردوسی. از آدمیان دیوزاده دیوانگیش خلاص داده. نظامی. هجوم عزیمتی است که آن دیوزاده را بر خوانمی زبون و مسخر همی کنم. سوزنی
زاده شده از دیو. بچۀ دیو، دیونژاد: از این دیوزاده یکی شاه نو نشانند با تاج بر گاه نو. فردوسی. از آدمیان دیوزاده دیوانگیش خلاص داده. نظامی. هجوم عزیمتی است که آن دیوزاده را بر خوانمی زبون و مسخر همی کنم. سوزنی
نوعی از جامۀ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان)، بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پوست شیر و پلنگ که بهادران و پهلوانان در روز معرکه بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج)، جامه ای است پرها بر او بندند وقت شکار کبک پوشند دراز و عریض باشد چنانکه گویی بر اندام دیو است و بر آن شاخهای عقاب نصب کرده و شکار مرغان را کسی درپوشد و در شکارگاه جنبیدن گیرد و شاخهای عقاب بجنباند جانوران گمان برند که صدای بال عقاب است همه فروخیزند از پرواز بمانند تا همه را بگیرند و این شکار در زابلستان بسیار کنند و گفته اند جامه ای است پلاسین چه پشم آن بیرون او باشد و آن را در جنگ (پوشند) و پوشندۀ آن را دیوسوار گویند. (آنندراج)
نوعی از جامۀ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان)، بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پوست شیر و پلنگ که بهادران و پهلوانان در روز معرکه بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج)، جامه ای است پرها بر او بندند وقت شکار کبک پوشند دراز و عریض باشد چنانکه گویی بر اندام دیو است و بر آن شاخهای عقاب نصب کرده و شکار مرغان را کسی درپوشد و در شکارگاه جنبیدن گیرد و شاخهای عقاب بجنباند جانوران گمان برند که صدای بال عقاب است همه فروخیزند از پرواز بمانند تا همه را بگیرند و این شکار در زابلستان بسیار کنند و گفته اند جامه ای است پلاسین چه پشم آن بیرون او باشد و آن را در جنگ (پوشند) و پوشندۀ آن را دیوسوار گویند. (آنندراج)
خانه دیو. محل دیو. جایگاه دیو. دیوخان: او در آن دیوخانه رفته ز هوش کآمد آواز آدمیش بگوش. نظامی. خانه دیو، دیوخانه بود گر خود ایوان خسروانه بود. نظامی. دیوخانه کرده بودی سینه را قبله ای سازیده بودی کینه را. مولوی
خانه دیو. محل دیو. جایگاه دیو. دیوخان: او در آن دیوخانه رفته ز هوش کآمد آواز آدمیش بگوش. نظامی. خانه دیو، دیوخانه بود گر خود ایوان خسروانه بود. نظامی. دیوخانه کرده بودی سینه را قبله ای سازیده بودی کینه را. مولوی
دیودید. کنایه از دیوانه و مجنون باشد. (برهان) (از انجمن آرا). مصروع. جن زده. پری دار: دیو دیدم ز خود شدم خالی دیودیده چنان شود حالی. نظامی. ملک چون جلوۀ دلخواه نو دید تو گفتی دیودیده ماه نو دید. نظامی
دیودید. کنایه از دیوانه و مجنون باشد. (برهان) (از انجمن آرا). مصروع. جن زده. پری دار: دیو دیدم ز خود شدم خالی دیودیده چنان شود حالی. نظامی. ملک چون جلوۀ دلخواه نو دید تو گفتی دیودیده ماه نو دید. نظامی
حاجی پیرزاده، محمدعلی بن محمد اسماعیل نائینی از بزرگان اهل ذوق و حال در اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری (طرائق الحقائق ص 351). وی در 1305 هجری قمری سفری بفرنگستان رفت و در 1306بتهران بازگشت و در لندن با ادوارد براون انگلیسی ملاقات کرد. مکاتباتی نیز در لندن و پاریس و بیروت میان آن دو متبادل شده است. (تاریخ ادبیات براون مقدمۀج 3. یا از سعدی تا جامی ص ج، یا یب، یج، کب، کد)
حاجی پیرزاده، محمدعلی بن محمد اسماعیل نائینی از بزرگان اهل ذوق و حال در اواخر قرن سیزدهم و اوائل قرن چهاردهم هجری (طرائق الحقائق ص 351). وی در 1305 هجری قمری سفری بفرنگستان رفت و در 1306بتهران بازگشت و در لندن با ادوارد براون انگلیسی ملاقات کرد. مکاتباتی نیز در لندن و پاریس و بیروت میان آن دو متبادل شده است. (تاریخ ادبیات براون مقدمۀج 3. یا از سعدی تا جامی ص ج، یا یب، یج، کب، کد)
دیوزاده. زاده شده از دیو. بچۀ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان: که گر گیو گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد. فردوسی. که برد آگهی نزد آن دیوزاد که آنجا سیاوخش دارد نژاد. فردوسی. کنون چون گشاده شد آن دیوزاد بچنگ است ما را غم و سرد باد. فردوسی. بطمع بزرگیم بدهی بباد بدان اژدهاپیکر دیوزاد. اسدی. گل را نتوان بباد دادن مهزاد به دیوزاد دادن. نظامی. همه در هراسیم ازین دیوزاد تویی دیوبند از تو خواهیم داد. نظامی. بمن بانگ برزد که ای دیوزاد شبیخون من چونت آید بیاد. نظامی. ، کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث) (آنندراج) : به چابک روی پیکرش دیوزاد. نظامی. ، خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. (یادداشت مؤلف)
دیوزاده. زاده شده از دیو. بچۀ دیو. (ناظم الاطباء). از نژاد دیو. از تخمه دیوان: که گر گیو گودرز و آن دیوزاد شوند ابر غرنده یا تیزباد. فردوسی. که برد آگهی نزد آن دیوزاد که آنجا سیاوخش دارد نژاد. فردوسی. کنون چون گشاده شد آن دیوزاد بچنگ است ما را غم و سرد باد. فردوسی. بطمع بزرگیم بدهی بباد بدان اژدهاپیکر دیوزاد. اسدی. گل را نتوان بباد دادن مهزاد به دیوزاد دادن. نظامی. همه در هراسیم ازین دیوزاد تویی دیوبند از تو خواهیم داد. نظامی. بمن بانگ برزد که ای دیوزاد شبیخون من چونت آید بیاد. نظامی. ، کنایه از اسب قوی هیکل و تیزرو. (غیاث) (آنندراج) : به چابک روی پیکرش دیوزاد. نظامی. ، خسرو دیوزاد، نامی از نامهای پهلوانان افسانه های قدیم. (یادداشت مؤلف)
عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی
عدد اصلی بین یازده و سیزده ده بعلاوه دو اثنا عشر. یا دوازده امام علی ابن ابیطالب و یازده فرزند او که شیعیان اثنی عشری بامامت آنها قایلند. یا دوازده جوسق دوازده برج فلکی دوازده کوشک. یا دوازده مقام دوازده پرده سرود: راست، صفاهان، بوسلیک، عشاق، زیر بزرگ، زبر کوچک، حجاز، عراق، زنگله، حسینی، رهاوی، نوا. (بعضی بجای صفاهان شباب نوشته اند)، یا دوازده میل دوازده برج فلکی