جدول جو
جدول جو

معنی دیوراما - جستجوی لغت در جدول جو

دیوراما
شیوه ای از نمایش که در آن به پرده های نقاشی شده از مناظر، نورهای گوناگون می تابانند و تماشاگران برای تماشای آن، در تاریکی قرار می گیرند
تصویری از دیوراما
تصویر دیوراما
فرهنگ فارسی عمید
دیوراما
(یُ)
طریقه ای در نمایش صحنه ها که در آن بوسیلۀ تصویری که به طرز خاصی بر پرده ای بدون کناره های آشکار نقاشی شده است و به کمک بازیگری نوربر پرده مناظری متغیر بنظر تماشاگران که در تاریکی قرار دارند میرسانند. این نام به پردۀ نقاشی و به محل نمایش نیز اطلاق شود. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از یورام
تصویر یورام
(پسرانه)
خداوند بر من است
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دیوسیما
تصویر دیوسیما
دیوچهر، دیوچهره، کسی که چهره و اندامش مانند دیو باشد
فرهنگ فارسی عمید
عکس یا پردۀ نقاشی که منظرۀ دور را نشان بدهد مانند کنارۀ آسمان یا کنارۀ دریا یا کوهسار و سبزه زار، چشم انداز، منظرۀ باصفا در بیابان و کوهسار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوجامه
تصویر دیوجامه
جامۀ پوستین که وارونه به تن کنند، نوعی جامۀ خشن که در قدیم هنگام جنگ به تن می کردند
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان غارستان بخش نور شهرستان آمل با 100 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(وْمَ / مِ)
نوعی از جامۀ پوستین باشد که آن را وارونه می پوشند تا پشمهای آن بر بالا آید و پرها بر آن بند کنند و شبها بشکار کبک روند. (برهان)، بعضی گویند جامه ای باشد از پلاس گنده که در روزهای جنگ پوشند. (برهان) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، پوست شیر و پلنگ که بهادران و پهلوانان در روز معرکه بر دوش اندازند. (برهان) (آنندراج)، جامه ای است پرها بر او بندند وقت شکار کبک پوشند دراز و عریض باشد چنانکه گویی بر اندام دیو است و بر آن شاخهای عقاب نصب کرده و شکار مرغان را کسی درپوشد و در شکارگاه جنبیدن گیرد و شاخهای عقاب بجنباند جانوران گمان برند که صدای بال عقاب است همه فروخیزند از پرواز بمانند تا همه را بگیرند و این شکار در زابلستان بسیار کنند و گفته اند جامه ای است پلاسین چه پشم آن بیرون او باشد و آن را در جنگ (پوشند) و پوشندۀ آن را دیوسوار گویند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
بلند قد. طویل القامه. غول. غول آسا. فوق العاده بزرگ و عظیم
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیوچهر. که چهره ای چون دیو دارد. کریه المنظر:
ببرد از پریچهرۀ زشتخوی
زن دیوسیمای خوش طبع گوی.
سعدی
لغت نامه دهخدا
که دیر مطیعشود، خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد:
ندانی کو چگونه خویش کام است
ز خوی بد چگونه دیررام است،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
دیورنگ. دیوسان. دیومانند:
گروهی در آن دشت یأجوج نام
چو ما آدمی زاده و دیوفام.
نظامی
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان باراندوز چای بخش حومه شهرستان ارومیه، واقع در 28هزارگزی جنوب خاوری ارومیه، آب آن از چشمه و قنات است، سکنۀ آن 317 تن، راه آن اتومبیل رو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
که رأی و اعتقادی چون دیو دارد. بد و زشت. تندخوی و خشمناک. (ناظم الاطباء) :
گفتم از طبع دیورای بترس
عجز من بین و از خدای بترس.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دراما
تصویر دراما
تازی از یونانی زیستواره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوسیما
تصویر دیوسیما
کسی که چهره واندامش مانند دیو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیررام
تصویر دیررام
خودسر، که آسان تن به اطاعت ندهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورنما
تصویر دورنما
منظره، منظره ای که از آنجا یا آن محل یا آن چیز که از دور بینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوجامه
تصویر دیوجامه
((مِ))
نوعی جامه خشن جنگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دورنما
تصویر دورنما
((نَ))
پرده نقاشی یا عکس که منظره ای دور رانشان دهد، منظره، چشم انداز
فرهنگ فارسی معین
افق، چشم انداز، منظر، منظره
فرهنگ واژه مترادف متضاد