جدول جو
جدول جو

معنی دیوجفت - جستجوی لغت در جدول جو

دیوجفت(وْ جُ)
که با دیو دمسازو جفت باشد. جفت و قرین دیو، به مجاز بیعقل. قرین بیخردی. همنشین دیو. بیراه:
یکایک سخن نزد رستم بگفت
که بیهش ورا دیدم و دیوجفت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوفش
تصویر دیوفش
دیووش، دیومانند مانند دیو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
بدنفس، بدطینت، شیطان صفت، سخت جان، سال خورده، دلاور و شجاع، بیرحم
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان چهاربلوک بخش سیمینه رود شهرستان همدان با 138 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
مجمع الجزایر (اصل آن در سانسکریت (دیوپا) ست). جمع معدول از کلمه هندی، دیب، دیپا، بمعنی جزیره و جات کلمه هندی بمعنی قوم، گروه، گنگ بار و چون مطلق گویند مراد مجمعالجزایر هند است که آخر آن سرندیب (سیلان) است. (یادداشت مؤلف) : و آخر هذه الجزائر سرندیب فی بحر هند و هی رأس هذه الجزائرکلها و هم یدعونها الدیبجات. (اخبار الصین و الهند ص 4). یاقوت در معجم البلدان نویسد: در اقصای دریای هند در حدود هزار جزیره متصل بهم و آباد وجود دارد که آنها را دیبجات خوانند و فاصله جزایر از یکدیگر دو الی سه میل است. و نیز رجوع به الجماهر ص 43 شود
لغت نامه دهخدا
(یُ)
نوعی سنگ آذرین دانه درشت که اساساً مرکب از فلدسپات کجشکافت و ’هورنبلند’ بضمیمۀ اوژیت می باشد. (دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
نامی است که در رامسر به زن لخت دهند. (یادداشت مؤلف). رجوع به آزاد درخت و زن لخت و جنگل شناسی ج 2 ص 249 شود
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مردم پیر و سالخوره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از تاریک دل و جاهل. (آنندراج). شیطان صفت و بدنفس. (برهان) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامۀ منیری). کنایه از سخت جان و بیرحم. (برهان). سخت دل و بیرحم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دلاور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(وْ دَ)
دهی است از دهستان بیشه بخش مرکزی شهرستان بابل با 85 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(دُ جُ)
دهی است از دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 24 هزارگزی باختر آستانه سرراه قدیم بروجرد به اراک. کوهستانی و سردسیر و دارای 367 تن سکنه. آب آن ازقنات و چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(جُ)
بی عدل. بی نظیر. بی مثل. بی مانند:
فرستاده را موبد شاه گفت
که ای مرد هشیار بی یار و جفت.
فردوسی.
چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت
بنام خداوند بی یار و جفت.
فردوسی.
در لئیمان به طبع ممتازی
در خسیسان به فعل بی جفتی.
علی قرط اندکانی
لغت نامه دهخدا
(وْ فَ)
دیومانند. دیوسار:
بدو گفت شاپور کای دیوفش
سرخویش در بندگی کرده کش.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از میوجات
تصویر میوجات
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بی جفت
تصویر بی جفت
بی نظیر، بی مثل و مانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو فش
تصویر دیو فش
مانند دیو همچون دیوان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوجان
تصویر دیوجان
شیطان صفت، سخت جان، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
دست بافت
فرهنگ گویش مازندرانی