مجمع الجزایر (اصل آن در سانسکریت (دیوپا) ست). جمع معدول از کلمه هندی، دیب، دیپا، بمعنی جزیره و جات کلمه هندی بمعنی قوم، گروه، گنگ بار و چون مطلق گویند مراد مجمعالجزایر هند است که آخر آن سرندیب (سیلان) است. (یادداشت مؤلف) : و آخر هذه الجزائر سرندیب فی بحر هند و هی رأس هذه الجزائرکلها و هم یدعونها الدیبجات. (اخبار الصین و الهند ص 4). یاقوت در معجم البلدان نویسد: در اقصای دریای هند در حدود هزار جزیره متصل بهم و آباد وجود دارد که آنها را دیبجات خوانند و فاصله جزایر از یکدیگر دو الی سه میل است. و نیز رجوع به الجماهر ص 43 شود
مجمع الجزایر (اصل آن در سانسکریت (دیوپا) ست). جمع معدول از کلمه هندی، دیب، دیپا، بمعنی جزیره و جات کلمه هندی بمعنی قوم، گروه، گنگ بار و چون مطلق گویند مراد مجمعالجزایر هند است که آخر آن سرندیب (سیلان) است. (یادداشت مؤلف) : و آخر هذه الجزائر سرندیب فی بحر هند و هی رأس هذه الجزائرکلها و هم یدعونها الدیبجات. (اخبار الصین و الهند ص 4). یاقوت در معجم البلدان نویسد: در اقصای دریای هند در حدود هزار جزیره متصل بهم و آباد وجود دارد که آنها را دیبجات خوانند و فاصله جزایر از یکدیگر دو الی سه میل است. و نیز رجوع به الجماهر ص 43 شود
مردم پیر و سالخوره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از تاریک دل و جاهل. (آنندراج). شیطان صفت و بدنفس. (برهان) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامۀ منیری). کنایه از سخت جان و بیرحم. (برهان). سخت دل و بیرحم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دلاور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
مردم پیر و سالخوره. (برهان) (ناظم الاطباء) ، کنایه از تاریک دل و جاهل. (آنندراج). شیطان صفت و بدنفس. (برهان) (ناظم الاطباء). شریر. (شرفنامۀ منیری). کنایه از سخت جان و بیرحم. (برهان). سخت دل و بیرحم. (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، کنایه از دلاور. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
دهی است از دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 24 هزارگزی باختر آستانه سرراه قدیم بروجرد به اراک. کوهستانی و سردسیر و دارای 367 تن سکنه. آب آن ازقنات و چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
دهی است از دهستان سربند بالا بخش سربند شهرستان اراک. واقع در 24 هزارگزی باختر آستانه سرراه قدیم بروجرد به اراک. کوهستانی و سردسیر و دارای 367 تن سکنه. آب آن ازقنات و چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
بی عدل. بی نظیر. بی مثل. بی مانند: فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت. فردوسی. چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت بنام خداوند بی یار و جفت. فردوسی. در لئیمان به طبع ممتازی در خسیسان به فعل بی جفتی. علی قرط اندکانی
بی عدل. بی نظیر. بی مثل. بی مانند: فرستاده را موبد شاه گفت که ای مرد هشیار بی یار و جفت. فردوسی. چو برداشت از آن دوکدان پنبه گفت بنام خداوند بی یار و جفت. فردوسی. در لئیمان به طبع ممتازی در خسیسان به فعل بی جفتی. علی قرط اندکانی
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است
رمن نادرست میوه ها جمع میوه. بسیارعربی وآن جمع غلطی است: (اصل ماده آن (شوکولات) خستوی کاکااو است که نوعی از میوجات ینگی دنیای مرکزی میباشد. {توضیح نوشتن کلمه بصورت میوه جات نیز غلط فاحش دیگری است