جدول جو
جدول جو

معنی دیوانی - جستجوی لغت در جدول جو

دیوانی
(دی)
منسوب به دیوان. درباری. منسوب ببارگاه و دربار پادشاه: و بوالقاسم بوالحکم که صاحب معتمد است آنچه رود بوقت خویش انهاء میکند و مثالهای سلطانی و دیوانی میرسد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 270) ، ملازم پادشاه. ج، دیوانیان. (از ناظم الاطباء). شاغل در دستگاه حکومت دولتی. صاحب منصب حکومت و قضاوت. (ناظم الاطباء). از کارمندان دولت و حکومت: قضا را از کسان او یکی حاضر بود گفت چه خطا کرده است که از دیدن او ملولی گفت خطائی نیست ولی دوست دیوانی را وقتی توان دید که معزول باشد. (گلستان). که دوست دیوانی را فراغت دیدار دوستان وقتی بود که از عمل فروماند. (گلستان) ، شاعر پادشاهی. (ناظم الاطباء) ، عرفی. مقابل شرعی. دولتی. (یادداشت لغتنامه) :
این شعر گواه بس بدین معنی
از حکم شریعتی و دیوانی.
مختاری.
این چنین کارها غم تو کند
که نه شرعی بود نه دیوانی.
عمادی شهریاری.
مراسمی که نه شرعی بود نه دیوانی.
نجیب جرفاذقانی.
، نوعی از خط اسلامی. رجوع به خط دیوانی شود:
ببستم حرص را چشم و شکستم آز را دندان
چو میم اندر خط کاتب چو سین در حرف دیوانی.
خاقانی
منسوب به درهم دیوانی که در مرو رایج بوده است و این نسبت عامیانه است و ظاهراً نسبت به دیوان سلطان باشد که آن کنایه از خالص بودن نقرۀ آن دینار بود. (از تاج العروس)
منسوب است به دیوان که نام کوچه ای است بمرو و عده ای بدان منسوبند. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
دیوانی
(دی)
ابوالعباس جعفر بن وجیه بن حریث. از علی بن خشرم و غیره استماع حدیث نمود. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
دیوانی
منسوب بدیوان درباری و دربار پادشاه
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
دیوانی
هندسی
تصویری از دیوانی
تصویر دیوانی
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
صاحب دیر، دیرنشین، برای مثال گفت کای کهنه پیر دیرانی / چیست این کسوت مسلمانی (جامی۱ - ۲۹۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
کسی که عقلش زایل شده باشد، بی عقل، مجنون، کنایه از بی خرد، هار مثلاً سگ دیوانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
بی عقلی، دیوانه بودن، جنون، خبط دماغ، خبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
مربوط به حیوان مانند حیوان، حیوان بودن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
مناسب یا مخصوص نصب به دیوار
فرهنگ فارسی عمید
(دی نیْ یَ)
لواء. ایالت دیوانیه، واقع در جنوب عراق مرکزی بر رود حله (شاخه ای از فرات) جمعیت 12000. در سال 1271 ه. ق. تأسیس شد. ساکنین آن عرب و شیعه هستند. (از دایره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لیوانی
تصویر لیوانی
منسوب به لیوان آنچه در لیوان ریزند بستنی لیوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
جنون و عدم تعقل، فساد عقل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
دیر نشین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانسی
تصویر دیوانسی
میل و خواهش بیقاعده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
بیخرد، بیعقل، مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیواری
تصویر دیواری
منسوب به دیوار ساعت دیواری ساعتی که بدیوار نصب کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
((نِ))
بی عقل، بی خرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرانی
تصویر دیرانی
((دَ))
منسوب به دیر، دیرنشین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
((نِ یا نَ))
همچون دیو، مانند دیوان، بی عقل، بی خرد
دیوانه مجنون کسی بودن: کنایه از عاشق و بی قرار بودن کسی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
جنون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
جانوری، ددوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
Animal
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
Batty, Berserk, Crazy, Demented, Insane, Raving, Wacky, Zany
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
Kookiness, Franticness, Frenzy, Insanity, Lunacy, Zaniness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
животный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
сумасшедший , берсерк , безумный , бредящий , чокнутый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
безумие , эксцентричность , безумие , эксцентричность
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
tierisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
verrückt, berserk, wahnsinnig
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
Raserei, Wahnsinn, Exzentrizität, Verrücktheit
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
тваринний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیوانه
تصویر دیوانه
божевільний , берсерк , божевільний , божевільний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیوانگی
تصویر دیوانگی
шаленство , безумство , ексцентричність , божевілля
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از حیوانی
تصویر حیوانی
zwierzęcy
دیکشنری فارسی به لهستانی