ترجمه توضیح باشد که از واضح شدن و ظاهر گردیدن است، (برهان)، مؤلف انجمن آرا نویسد بدین معنی در کتب عرب و عجم ندیده ام و اصل این لغت عربی است و در اصل پارسی نیست
ترجمه توضیح باشد که از واضح شدن و ظاهر گردیدن است، (برهان)، مؤلف انجمن آرا نویسد بدین معنی در کتب عرب و عجم ندیده ام و اصل این لغت عربی است و در اصل پارسی نیست
شهری در نزدیکی دمشق. (از اقرب الموارد). یاقوت می نویسد موضعی است در وسط عسقلان مکانی است مرتفع و مشرف برعسقلان نزدیک مسجد جامع و ابوالحسن محمد بن عمر بن عبدالعزیز دیماسی بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
شهری در نزدیکی دمشق. (از اقرب الموارد). یاقوت می نویسد موضعی است در وسط عسقلان مکانی است مرتفع و مشرف برعسقلان نزدیک مسجد جامع و ابوالحسن محمد بن عمر بن عبدالعزیز دیماسی بدان منسوب است. (از معجم البلدان)
خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه زیر زمین چه خانه حیوانات چه خانه حمام، سمج تاریک. (منتهی الارب). لانۀ وحوش و گودال زیرزمین وجای تاریک که روشنی بدانجا نرسد. (از اقرب الموارد) ، گلخن حمام. (از منتهی الارب). حمام. (از اقرب الموارد). گرمابه. (مهذب الاسماء) (دهار). ج، دمامیس مثل قیراط و قراریط و ان فتحت الدال فجمعه دیامیس مثل شیطان و شیاطین. (منتهی الارب). مؤلف در ذیل کلمه تیماس احتمال داده اند که دیماس و تیماس یکی تعریب و یا تصحیف دیگری باشد. رجوع به تیماس شود
خانه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). خانه زیر زمین چه خانه حیوانات چه خانه حمام، سمج تاریک. (منتهی الارب). لانۀ وحوش و گودال زیرزمین وجای تاریک که روشنی بدانجا نرسد. (از اقرب الموارد) ، گلخن حمام. (از منتهی الارب). حمام. (از اقرب الموارد). گرمابه. (مهذب الاسماء) (دهار). ج، دمامیس مثل قیراط و قراریط و ان فتحت الدال فجمعه دیامیس مثل شیطان و شیاطین. (منتهی الارب). مؤلف در ذیل کلمه تیماس احتمال داده اند که دیماس و تیماس یکی تعریب و یا تصحیف دیگری باشد. رجوع به تیماس شود
جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه، فارسی معرب است، (از اقرب الموارد)، مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه دیبای یا دیبا معرب شده و ’ج’ درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه دیباج معرب دیوباف، بافتۀ (دیو = جن) و جمع واژۀ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه ’دبابیج’ دباج بوده که بجهت ثقل ’ب’ بدل به ’ی’ شده است و بصورت دیابیج درآمده است، اما در دائره المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند، (از دایره المعارف اسلامی)، دیباه، معرب از فارسی، (منتهی الارب)، الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب، (المعرب جوالیقی ص 149)، نوعی از جامه است و لغتی مولد است، (از لسان العرب)، معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رسالۀ معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر، (از غیاث) (از آنندراج) : دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را دیباج شله شله بر از طاقت و یسار، عسجدی، عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی سر هر تاجی پوشید به دیباجی، منوچهری، دیباچۀ دیوان خود از مدح تو سازم تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج، سوزنی، و جامه های دیباج زربافته درو پوشانیدند، (تاریخ قم ص 302)، ابن مسعود کلمه دیباج را بر حوامیم یا حامیم های قرآن اطلاق نموده است و آن سوره ها عبارتند از: سورۀ المؤمن، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه و احقاف، (از تاج العروس)، نوعی از خط عربی، (ابن الندیم)، شتر مادۀ جوان، (از تاج العروس) (منتهی الارب)
جامه ای که تار و پود آن از حریر باشد، یکی آن دیباجه، فارسی معرب است، (از اقرب الموارد)، مؤلف تاج العروس گوید ذکر این کلمه در احادیث بمعنای جامه های ابریشمی آمده است و از کلمه دیبای یا دیبا معرب شده و ’ج’ درآخر آن اضافه شده است و در شفاءالغلیل آورده است که کلمه دیباج معرب دیوباف، بافتۀ (دیو = جن) و جَمعِ واژۀ آن دیابیج و دبابیج است و ابن جنی بر اساس همین جمع احتمال داده است که اصل کلمه ’دبابیج’ دباج بوده که بجهت ثقل ’ب’ بدل به ’ی’ شده است و بصورت دیابیج درآمده است، اما در دائره المعارف اسلامی آمده است که این کلمه معرب از دیبا یا دیباه فارسی است و قول ارجح آن است که این کلمه ابتدا از طریق زبان آرامی وارد زبان عربی شده است و کلمه دیباج قبل از اسلام شناخته شده بوده بدلیل آنکه در اشعار حسان بن ثابت یاد شده است و چون دیباج مشهور و زیبا و خوش منظر بوده است لذا این کلمه و کلمه دیباجه را از برای مطلع قصیده یاآغاز کتاب استعاره نموده اند، (از دایره المعارف اسلامی)، دیباه، معرب از فارسی، (منتهی الارب)، الدیباج اعجمی معرب و قدتکلمت به العرب، (المعرب جوالیقی ص 149)، نوعی از جامه است و لغتی مولد است، (از لسان العرب)، معرب دیباه و دیباه بزیادت هاء همین دیبا است و رسالۀ معربات نوشته که دیباج معرب دیبا است بزیادت کردن جیم در آخر، (از غیاث) (از آنندراج) : دینار کیسه کیسه دهد اهل فضل را دیباج شله شله بر از طاقت و یسار، عسجدی، عنکبوت آمد آنگاه چو نساجی سر هر تاجی پوشید به دیباجی، منوچهری، دیباچۀ دیوان خود از مدح تو سازم تا هر ورقی گیرد از او قیمت دیباج، سوزنی، و جامه های دیباج زربافته درو پوشانیدند، (تاریخ قم ص 302)، ابن مسعود کلمه دیباج را بر حوامیم یا حامیم های قرآن اطلاق نموده است و آن سوره ها عبارتند از: سورۀ المؤمن، فصلت، شوری، زخرف، دخان، جاثیه و احقاف، (از تاج العروس)، نوعی از خط عربی، (ابن الندیم)، شتر مادۀ جوان، (از تاج العروس) (منتهی الارب)
عده ای از خاندان رسول اکرم و غیره بدین نام ملقب بوده اند از جمله محمد بن عبداﷲ بن عمرو بن عثمان بن عفان، مادرش فاطمه دختر امام حسین (ع)، اسماعیل بن ابراهیم العمر بن الحسن بن علی و محمد بن المنذربن الزبیربن العوام ووجه تسمیۀ ایشان جمال و ملاحت ایشان بوده است، (از تاج العروس)، محمد بن جعفر ملقب بوده است به دیباج بسبب تازگی و گشادگی و خوبرویی او، (تاریخ قم ص 223)
عده ای از خاندان رسول اکرم و غیره بدین نام ملقب بوده اند از جمله محمد بن عبداﷲ بن عمرو بن عثمان بن عفان، مادرش فاطمه دختر امام حسین (ع)، اسماعیل بن ابراهیم العمر بن الحسن بن علی و محمد بن المنذربن الزبیربن العوام ووجه تسمیۀ ایشان جمال و ملاحت ایشان بوده است، (از تاج العروس)، محمد بن جعفر ملقب بوده است به دیباج بسبب تازگی و گشادگی و خوبرویی او، (تاریخ قم ص 223)
چرم بودار که آن را بلغار و ادیم نیز گویند و این لفظ ترکی است ... و در مدار به ’جیم’ فارسی است (تیماچ)، (غیاث اللغات) (آنندراج)، چرمی است رنگین و بوی خوش دارد، درشب طلوع سهیل آن را رنگ و بوی حاصل شود، (شرفنامۀ منیری)، پوست گوسپند دباغی شده، (ناظم الاطباء)، قسمی چرم اعلی، مقابل میشن، قسمی پوست پیراستۀ ستبر و محکم، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
چرم بودار که آن را بلغار و ادیم نیز گویند و این لفظ ترکی است ... و در مدار به ’جیم’ فارسی است (تیماچ)، (غیاث اللغات) (آنندراج)، چرمی است رنگین و بوی خوش دارد، درشب طلوع سهیل آن را رنگ و بوی حاصل شود، (شرفنامۀ منیری)، پوست گوسپند دباغی شده، (ناظم الاطباء)، قسمی چرم اعلی، مقابل میشن، قسمی پوست پیراستۀ ستبر و محکم، (از یادداشتهای بخط مرحوم دهخدا)
ترجمان، مترجم، سخن گزار، تیلماجی، (یادداشت مؤلف)، کسی که از زبانی بزبان دیگر ترجمه کند، ظاهراً ترکی است و اصل آن ’دیلیم آج’ بمعنی ’زبانم را بازکن’ بوده است، و رفته رفته تخفیف یافته و به این صورت بمعنی ترجمان مترجم بکار رفته است، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، کلمه ترکی است اما صورتی که برای اصل آن ذکر شده است بر اساسی نیست، (یادداشت لغتنامه)
ترجمان، مترجم، سخن گزار، تیلماجی، (یادداشت مؤلف)، کسی که از زبانی بزبان دیگر ترجمه کند، ظاهراً ترکی است و اصل آن ’دیلیم آج’ بمعنی ’زبانم را بازکن’ بوده است، و رفته رفته تخفیف یافته و به این صورت بمعنی ترجمان مترجم بکار رفته است، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، کلمه ترکی است اما صورتی که برای اصل آن ذکر شده است بر اساسی نیست، (یادداشت لغتنامه)
بخل و آن منع سائل است به وجهی از وجوه با وجود قدرت و استطاعت، (برهان) (آنندراج)، بخل، بخالت، (ناظم الاطباء)، از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است، (از حاشیۀ برهان چ معین)
بخل و آن منع سائل است به وجهی از وجوه با وجود قدرت و استطاعت، (برهان) (آنندراج)، بخل، بخالت، (ناظم الاطباء)، از برساخته های فرقۀ آذرکیوان است، (از حاشیۀ برهان چ معین)