جدول جو
جدول جو

معنی دیمه - جستجوی لغت در جدول جو

دیمه
روشنی
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، دیمر، گردماه، چهر، رخسار، محیّا، رخساره، لچ، سج، عذار، دیباچه، خدّ، وجنات، چیچک، دیباجه، عارض، غرّه برای مثال همان دم که صبح دوم دیمه داد (زراتشت بهرام - رشیدی - دیمه)
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
فرهنگ فارسی عمید
دیمه
شهری است (بدیلمان از طبرستان) از حدود کوه دنباوند. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
دیمه
(مَ)
باران پیوسته با باد و بی رعد و برق یا آن که درنگ کند پنج روز یا شش روز یا هفت روز یا یکروز و یک شب و کمتر آن سه یک روز یا شب است و اکثر آن بهر ایام که برسد. ج، دیم و دیوم. (منتهی الارب). باران آرام بدون رعد و برق. ج، دیم و دیوم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
دیمه
(دِیْ مِ)
ده کوچکی است از دهستان پشت آربابا بخش بانۀ شهرستان سقز در 18 هزارگزی جنوب باختر بانه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
دیمه
(دَ مَ / مِ)
روشنی و ضیا بود. (برهان) روشنی. (غیاث) (آنندراج) (جهانگیری)، غله را گویند که با آب باران حاصل میشود. (برهان). غله که بی آب کارند در بعض ولایات بپارسی دیم و در آذربایجان دیمه گویند. (فلاحت نامه). غله را گویند که به آب باران شود. (جهانگیری). دمه (د / د م ) در تداول مردم قزوین، باران و شبنم و بعضی گویند بمعنی باران عربی است. (برهان). رجوع به دیم شود
لغت نامه دهخدا
دیمه
باران پیوسته بش
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
فرهنگ لغت هوشیار
دیمه
بارانی است که همیشه می آید در آرامش، بی رعد و برق یا درنگ می کند پنج شش روز، جمع دیم، دیم
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
فرهنگ فارسی معین
دیمه
کلیسا، معبد، بیعه
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
فرهنگ فارسی معین
دیمه
((مِ یا مَ))
روشنی، ضیاء
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
فرهنگ فارسی معین
دیمه
صفحه
تصویری از دیمه
تصویر دیمه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دینه
تصویر دینه
(دخترانه)
انتقام یافته، نام دختر یعقوب (ع) و خواهر یوسف (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از دشمه
تصویر دشمه
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام دلاوری ایرانی و جد تخواره شاه دستان در زمان خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
(اُ دَ مَ)
تصغیر تنور، دو بلد است از نواحی خابور و هر دو بر کنار نهر خابور واقعند. (از معجم البلدان). تنینیرالعلیا و تنینیرالسفلی دو ده است در خابور. (منتهی الارب). رجوع به قاموس الاعلام ترکی و معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(رَ مَ)
کرانۀ دو جامۀ بهم دوخته. ج، ردم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دهمه
تصویر دهمه
سیاهی سیاه شدن، فروگرفتن در گریز
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ لون، شبیه نظیر: بی دیس (بی نظیر)، پسوند شباهت و لیافت: حور دیس تندیس طاقدیس فرخاردیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دینه
تصویر دینه
دیروز، روز گذشته وام که ادای آن را مدت معینی باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیهه
تصویر دیهه
قریه، روستا و قصبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیوه
تصویر دیوه
کرم ابریشم
فرهنگ لغت هوشیار
دیبا. توضیح: های دیبه ملفوظ است. یا دیبه خسروی جامه حریر پادشاهی، گنج سیم از گنجهای خسرو پرویز گنج دیبه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیده
تصویر دیده
مردمک چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دکمه
تصویر دکمه
دگمه، تکمه
فرهنگ لغت هوشیار
سنگ نگاشته ها، بت، تندیس، پیوکک اروسک، پیکره یونانی تازی گشته مرغابی سیاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دمیمه
تصویر دمیمه
زن زشت رو و پست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دی مه
تصویر دی مه
ماه دی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیمی
تصویر دیمی
خودرو، کشت که به باران آبیاری شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درمه
تصویر درمه
خرگوش، زره تابان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دگمه
تصویر دگمه
گره قبا و جز آن، تکمه، پولک فلزی یا استخوانی که به جامه دوزند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقمه
تصویر دقمه
پیشدهان
فرهنگ لغت هوشیار
رنگ پیل پیلی (فیلی) پارسی است شیری که پنیر مایه بر آن زنند تادژواخی (غلظت) پارسی است خوراکی که در برگ کلم برگ رز یا بادنجان نهند و پزند، کیسه زر یا سیمی که در جشن زناشویی داماد به مهمانان ارمغان کند شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دسمه
تصویر دسمه
تیرگی، بی سودی
فرهنگ لغت هوشیار
ضمانت مخصوصی است از جان و مال که شخص ماهانه مبلغی به شرکت بیمه پرداخت می کند و در صورت اصابت به مال و جان شرکت مبلغ معینی پرداخت می نماید، اطمینان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ردیمه
تصویر ردیمه
دو تکه دو جامه که بر هم دوخته شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیسه
تصویر دیسه
شکل
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بیمه
تصویر بیمه
آسورانس
فرهنگ واژه فارسی سره