جدول جو
جدول جو

معنی دیلمزار - جستجوی لغت در جدول جو

دیلمزار(مَ)
ده کوچکی است از دهستان فراهان پائین بخش فرمهین شهرستان اراک در 27 هزارگزی جنوب باختری فرمهین و 8 هزارگزی راه مالرو عمومی. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیلماج
تصویر دیلماج
مترجم، ترجمان، کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند
فرهنگ فارسی عمید
(دُ لَ مِ)
نوجوان فربه با حماقت. (منتهی الارب). دلیمزان. (اقرب الموارد). رجوع به دلیمزان شود
لغت نامه دهخدا
ترجمان، مترجم، سخن گزار، تیلماجی، (یادداشت مؤلف)، کسی که از زبانی بزبان دیگر ترجمه کند، ظاهراً ترکی است و اصل آن ’دیلیم آج’ بمعنی ’زبانم را بازکن’ بوده است، و رفته رفته تخفیف یافته و به این صورت بمعنی ترجمان مترجم بکار رفته است، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، کلمه ترکی است اما صورتی که برای اصل آن ذکر شده است بر اساسی نیست، (یادداشت لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
مرکّب از: دیلم + ان، پسوند مکان، مکان دیلمها سراسر گیلان را در قدیم دیلمان و دیلمستان نامیده اند
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
نام دهستانی است از بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان محدود از شمال به دهستان سیاهکل از جنوب و باختر به دهستان عمارلو از خاور به دهستان سمام. منطقه دهستان کوهستانی با شیب ملایم و محصور به ارتفاعات منشعبه از کوه درفک هوای آن سردسیر خوش آب و هوا و قسمت عمده اراضی آن مستور از چمن و مراتع و چشمه سارهای متعدد مناظر زیبا و هوای نشاطانگیز دهستان خاصه در فصل بهار بسیار جالب توجه و یکی از نقاط ییلاقی بسیار خوب کشور بشمار میرود سرچشمه رود خانه چاک رود که به پلرود متصل میشود از ارتفاعات شمال، باختر و جنوبی این دهستان است مرکز دهستان قصبه قدیمی دیلمان و قراء مهم آن عبارت است از: اسپیلی که در یک هزارگزی شمال دیلمان واقع مرکز بخشداری و خوانین نشین دهستان بوده دارای ساختمانهای مهم وزیباست قریه آسیا برکه در 9 هزارگزی باختر دیلمان است و مرکزیت دارد. جمع قراء دهستان 134 آبادی بزرگ وکوچک و صدها مرتع. جمعیت آن در حدود 9 هزار نفر است. زمستان قسمت عمده سکنه اولاً برای تأمین معاش در ثانی برای استفاده از هوای معتدل گیلان به سیاهکل و نقاط دیگر شهرستان لاهیجان می روند و گله داران بخش سیاهکل در بهار و تابستان به نواحی مختلف دیلمان آمده بااجاره نمودن مراتع چند ماهی در این دهستان ساکن می شوند و سپس مراجعت مینمایند. شغل عمده سکنۀ دهستان زراعت، گله داری و کسب است. لبنیات دهستان از حیث مرغوبیت در منطقه گیلان بی نظیر است. مهمترین مراتع دهستان عبارت است از: مراتع خلش کوه و سنگ سره و سیاخانی و حیدرسرا و اربستان - شیعه کن. راه به دهستان از هر سمت مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
حدود العالم چنین نویسد: ناحیتی بسیار است. با زبانها و صورتهای مختلف که بناحیت دیالم باز (خوانند) مشرق این ناحیت خراسان است و جنوبش شهرهای جبال است و مغربش حدود آذربایجان است و شمالش دریای خزران است. (حدود العالم). بمعنی دیلم است که شهر باشد از گیلان. (برهان). نام شهری است از گیلان که موی مردم آنجا مجعد باشد و اکثر و اغلب حربۀ ایشان زوبین بود. (فرهنگ جهانگیری) :
سپاهی بیامد ز هر کشوری
ز گیلان واز دیلمان لشکری.
فردوسی.
رجوع به دیلم و نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 223، 224، نزههالقلوب ص 162، قاموس الاعلام، تاریخ رشیدی ص 164، عیون الانباء ص 17 ج 2، مازندران و استرآباد رابینو، تاریخ بخارای نرشخی ص 116 تاریخ ایران باستان ص 1492، 1491 ج 2 شود، جمع واژۀ دیلم به معنی فردی از قوم دیلم. سپاهیان اهل دیلم:
چو دیلمان زره پوش شاه و ترکانش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجۀ آهنین چنگال.
عسجدی.
قریب سی سپر بزر وسیم دیلمان و سپرکشان در پیش او (حاجب غازی) می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). دیلمان و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجاب با کلاههای دوشاخ و کمر زر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). از سرهنگان و دیلمان و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272).
چو باد یافته از دست دیلمان زوبین.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
دهی است مرکز بخش ساردوئیه شهرستان جیرفت واقع در 130 هزارگزی شهرستان جیرفت و سر راه فرعی واین به ساردوئیه، با 110 تن سکنه. آب آن از قنات و راه آن فرعی است. این ده ادارات دارائی، بخشداری، دفتر اسناد و آمار، بهداری، پست خانه و 10 باب دکان و زیارتگاهی بنام سیداحمد دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
دهی از دهستان کسیار بخش بروجن شهرستان شهرکرد. سکنۀ آن 3264 تن. آب آن از قنات و رودخانه و چشمه. صنایع دستی زنان قالیبافی. راه آنجا اتومبیلرو. محصول عمده آنجا غلات و حبوب، لبنیات، گردو، زردآلو، سیب و انگور. دبستان و پاسگاه ژاندارمری و در حدود 20 باب دکان دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(شَ لَ)
کتیرازار. جایی که در آن کتیرا بسیار است و از این معنی است که قریه ای در چهارمحال اصفهان را بدین نام نامیده اند چه کتیرا در اراضی آن فراوان یافت شود. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(وْ)
مار بزرگ. مار عظیم الجثه. اژدها. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
نام قضائی متشکل از قسمت جنوبی جزیره مدللی تابع سنجاق مدللی از ولایت جزائربحر سفید، نام قصبۀ مرکز ناحیۀ پیلمار واقع در ساحل جنوبی جزیره. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان طقرود بخش دستجرد شهرستان قم، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کندگرد: درم دیرمدار، که بسهولت از دستی بدستی نشود. که خرج کردن آن دشوار باشد. (یادداشت مؤلف) :
دشنام دهی باز دهندت ز پی آنک
دشنام مثل چون درم دیرمدار است.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(دَلَ)
مانند دیلم. همچون دیلم:
مرا شد گلشن عیسی وزین رشک آفتاب آنگه
سپر فرمود دیلم وار و زوبین کرد ماکانی.
خاقانی.
سپر زرد کرده دیلم وار
همه زوبین اصفر اندازد.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
جمع واژۀ دیلمی. منسوب به دیلم. از مردم دیلم
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
دهی است از دهستان آلان برآغوش بخش آلان برآغوش شهرستان سراب. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَلَ سَ)
دیلمسفار (دیلم + سفار = سپار = اسوار = اسفار = سوار). سوار و فارس دیلمی. در ذیل تجارب الامم تألیف ابوشجاع وزیر در طی حوادث سال 372 هجری قمری از ابراهیم دیلمسفار ذکری بمیان آمده است
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ سَ)
نام پدر اردشیر است کسی که اسدی طبق مقدمۀ لغت فرس آن کتاب را بخواهش وی (اردشیر) تألیف کرده است. نیز در خاتمۀ کتاب ترجمان البلاغه تألیف محمد بن عمر رادویانی ذکر وی آمده است. (با اختلاف ضبط دیلمسپاه) بدین شرح: اسپری شد این کتاب به پیروزی و نیک اختری و فرخی بدست ابوالهیجاء اردشیر بن دیلمسپاه ؟ (ویلسپار؟) النجمی القطبی الشاعر اندر اواخر شهرالله المبارک رمضان بر پانصد و هفت از هجرت پیغامبر محمد المصطفی صلی الله علیه و سلم. (از خاتمه کتاب ترجمان البلاغه نسخۀ خطی کتاب خانه فاتح اسلامبول)
لغت نامه دهخدا
(دُ لَ مِ)
نوجوان فربه با حماقت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ)
دهی جزء بخش حومه شهرستان دماوند. سکنۀ آن 384 تن. آب آن از چشمه و رود خانه تیزآب. محصول آنجا غلات، سیب زمینی، بنشن و میوه. این ده معدن زغال سنگ دارد که استخراج میشود. و نیز دارای آب معدنی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیلماج
تصویر دیلماج
مترجم، کسی که سخنی را از زبانی بزبان دیگر ترجمه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شلمزار
تصویر شلمزار
جائی که در آن کتیرا بسیار است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلازار
تصویر دلازار
آنچه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بیرحم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلماج
تصویر دیلماج
((دِ))
مترجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرمدار
تصویر دیرمدار
((مَ))
کهنه، قدیمی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دلازار
تصویر دلازار
آن چه موجب آزردن خاطر باشد، معشوق ستمگر، بی رحم
فرهنگ فارسی معین
ترجمان، مترجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان چهاردانگه ی شهریاری بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع لاله آباد شهرستان بابل
فرهنگ گویش مازندرانی