جدول جو
جدول جو

معنی دیلمده - جستجوی لغت در جدول جو

دیلمده
(دَ لَ دِ)
دهی از دهستان شاهرود بخش شاهرود شهرستان هروآباد با 169 تن سکنه. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
طولانی، دیر کننده، دیرپای، برای مثال چو پاسی از شب دیرنده بگذشت / برآمد شعریان از کوه موصل (منوچهری - ۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
دارای دیپلم، دارای گواهی نامه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیلماج
تصویر دیلماج
مترجم، ترجمان، کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوکده
تصویر دیوکده
دیوخانه، جای دیو، برای مثال پیشم آمد هزار دیوکده / در یکی صدهزار دیو و دده (نظامی۴ - ۶۷۷)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیشلمه
تصویر دیشلمه
چای تلخ، چای که قند یا شکر میان آن نریزند و قند را در دهان بگذارند و چای را روی آن بنوشند
فرهنگ فارسی عمید
(دَ لَ)
دهی است از دهستان آلان برآغوش بخش آلان برآغوش شهرستان سراب. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
نام دهستانی است از بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان محدود از شمال به دهستان سیاهکل از جنوب و باختر به دهستان عمارلو از خاور به دهستان سمام. منطقه دهستان کوهستانی با شیب ملایم و محصور به ارتفاعات منشعبه از کوه درفک هوای آن سردسیر خوش آب و هوا و قسمت عمده اراضی آن مستور از چمن و مراتع و چشمه سارهای متعدد مناظر زیبا و هوای نشاطانگیز دهستان خاصه در فصل بهار بسیار جالب توجه و یکی از نقاط ییلاقی بسیار خوب کشور بشمار میرود سرچشمه رود خانه چاک رود که به پلرود متصل میشود از ارتفاعات شمال، باختر و جنوبی این دهستان است مرکز دهستان قصبه قدیمی دیلمان و قراء مهم آن عبارت است از: اسپیلی که در یک هزارگزی شمال دیلمان واقع مرکز بخشداری و خوانین نشین دهستان بوده دارای ساختمانهای مهم وزیباست قریه آسیا برکه در 9 هزارگزی باختر دیلمان است و مرکزیت دارد. جمع قراء دهستان 134 آبادی بزرگ وکوچک و صدها مرتع. جمعیت آن در حدود 9 هزار نفر است. زمستان قسمت عمده سکنه اولاً برای تأمین معاش در ثانی برای استفاده از هوای معتدل گیلان به سیاهکل و نقاط دیگر شهرستان لاهیجان می روند و گله داران بخش سیاهکل در بهار و تابستان به نواحی مختلف دیلمان آمده بااجاره نمودن مراتع چند ماهی در این دهستان ساکن می شوند و سپس مراجعت مینمایند. شغل عمده سکنۀ دهستان زراعت، گله داری و کسب است. لبنیات دهستان از حیث مرغوبیت در منطقه گیلان بی نظیر است. مهمترین مراتع دهستان عبارت است از: مراتع خلش کوه و سنگ سره و سیاخانی و حیدرسرا و اربستان - شیعه کن. راه به دهستان از هر سمت مالرو میباشد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 2)
حدود العالم چنین نویسد: ناحیتی بسیار است. با زبانها و صورتهای مختلف که بناحیت دیالم باز (خوانند) مشرق این ناحیت خراسان است و جنوبش شهرهای جبال است و مغربش حدود آذربایجان است و شمالش دریای خزران است. (حدود العالم). بمعنی دیلم است که شهر باشد از گیلان. (برهان). نام شهری است از گیلان که موی مردم آنجا مجعد باشد و اکثر و اغلب حربۀ ایشان زوبین بود. (فرهنگ جهانگیری) :
سپاهی بیامد ز هر کشوری
ز گیلان واز دیلمان لشکری.
فردوسی.
رجوع به دیلم و نیز رجوع به تاریخ سیستان ص 223، 224، نزههالقلوب ص 162، قاموس الاعلام، تاریخ رشیدی ص 164، عیون الانباء ص 17 ج 2، مازندران و استرآباد رابینو، تاریخ بخارای نرشخی ص 116 تاریخ ایران باستان ص 1492، 1491 ج 2 شود، جمع واژۀ دیلم به معنی فردی از قوم دیلم. سپاهیان اهل دیلم:
چو دیلمان زره پوش شاه و ترکانش
به تیر و زوبین بر پیل ساخته خنگال
درست گویی شیران آهنین چرمند
همی جهانند از پنجۀ آهنین چنگال.
عسجدی.
قریب سی سپر بزر وسیم دیلمان و سپرکشان در پیش او (حاجب غازی) می کشیدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 133). دیلمان و همه بزرگان درگاه و ولایت داران و حجاب با کلاههای دوشاخ و کمر زر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 290). از سرهنگان و دیلمان و دیگر اصناف که با وی نامزد بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 272).
چو باد یافته از دست دیلمان زوبین.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ لَ)
مرکّب از: دیلم + ان، پسوند مکان، مکان دیلمها سراسر گیلان را در قدیم دیلمان و دیلمستان نامیده اند
لغت نامه دهخدا
(وْ کَ دَ / دِ)
محل دیو. جایگاه دیو. دیوخان. دیوگاه. دیوجای. دیوبند:
پیشم آمد هزار دیوکده
در یکی صدهزار دیو و دده.
نظامی
لغت نامه دهخدا
ترجمان، مترجم، سخن گزار، تیلماجی، (یادداشت مؤلف)، کسی که از زبانی بزبان دیگر ترجمه کند، ظاهراً ترکی است و اصل آن ’دیلیم آج’ بمعنی ’زبانم را بازکن’ بوده است، و رفته رفته تخفیف یافته و به این صورت بمعنی ترجمان مترجم بکار رفته است، (فرهنگ عامیانۀ جمال زاده)، کلمه ترکی است اما صورتی که برای اصل آن ذکر شده است بر اساسی نیست، (یادداشت لغتنامه)
لغت نامه دهخدا
(لَ مَ / مِ)
از: دیش ترکی، بمعنی دندان + لمه که آن نیز ترکی و نوعی علامت مصدری است، : چای دیشلمه، چای قند پهلو. دشلمه. (یادداشت مؤلف). چای که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند بلکه حب قند در دهن گذارند و چای تلخ را بشیرینی آن نوشند
لغت نامه دهخدا
(رَ دَ / دِ)
دیرکننده. دوام کننده. مدت گیرنده. بمعنی دیرند است که مدت دراز و زمان عالم باشد. (برهان) ، بدرازا کشیده. (یادداشت مؤلف) :
چو پاسی از شب دیرنده بگذشت
بر آمد شعریان از کوه موصل.
منوچهری.
چو آفتاب نهان شد نهان شد از دیده
نیام او شب دیرنده تیره بود مگر.
مسعودسعد (دیوان چ نوریان ص 319).
چو مردمان شب دیرنده عزم خواب کنند
همه خزانۀ اسرار من خراب کنند.
مسعودسعد.
بنگر که کنون آفتاب رایت
روزم چو شب دیرنده تار دارد.
مسعودسعد
لغت نامه دهخدا
(دَ لِ مَ)
دیلمیان و رجوع به آل بویه شود.
- دیالمۀ اصفهان و همدان، شاخه ای از سلسلۀ آل بویه از شعبه دیالمۀ ری که در اصفهان و همدان از حدود سال 366 ه. ق. غالباً بطور مستقل و گاه در هر یک ازدو ولایت بطور جداگانه حکومت کرده اند. مؤسس واقعی این دولت رکن الدوله ابوعلی حسن دیلمی است. (320 ه. ق. / 932 میلادی) و بعد از او پسرش مؤیدالدوله منصور دیلمی (366- 373 ه. ق. / 976- 983 میلادی) (فقط اصفهان). و بعد از او برادرش فخرالدوله ابوالحسن علی دیلمی (366 ه. ق.) بضمیمۀ اصفهان در 373 ه. ق. 976 میلادی) ولایت او را ضمیمۀ قلمرو خویش کرد.
سپس بترتیب شمس الدوله ابوطاهر دیلمی. (همدان فقط) 387 ه. ق. / 997 میلادی و سماءالدوله ابوالحسن دیلمی (حدود 412- 414 ه. ق. / 1021- 1023 میلادی) (ابن کاکویه معزولش کرد) و مجدالدوله ابوطالب رستم (محمود غزنوی خلعش کرد) (387- 420 ه. ق. / 997- 1029 میلادی) در آنجا امارت داشته اند. رجوع به طبقات سلاطین اسلام تألیف لین پول و دائره المعارف اسلامی و رجوع به تاریخ مفصل ایران تألیف اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ بغداد یا عراق، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از حدود 320- 447ه. ق. / 932- 1055 میلادی در بغداد فرمانروائی کرده اند و بعضی از امرای آنها بر اهواز و کرمان نیز استیلا داشته اند مؤسس امارت این شعبه از آل بویه معزالدولۀدیلمی بود و بعد از او بترتیب عزالدولۀ دیلمی و عضدالدولۀ دیلمی، صمصام الدولۀ دیلمی، شرف الدولۀ دیلمی، عماد الدولۀ دیلمی، سلطان الدولۀ دیلمی، مشرف الدولۀ دیلمی، جلال الدولۀ دیلمی، عمادالدولۀ دیلمی وملک رحیم در آنجا امارت کرده اند. بعضی از امرای این شعبه از آل بویه عنوان شاهنشاه داشته اند و غالب آنهابر خلیفه و دستگاه خلافت مستولی بوده اند. دولت این شعبه از آل بویه بدست سلاجقه منقرض گشت. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول و دائره المعارف اسلامی شود.
- دیالمۀ ری، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از 320- 420 ه. ق. بر ری و نواحی مجاور فرمانروایی کرده اند. مؤسس این سلسله رکن الدولۀ دیلمی بود وبعد از او پسرش فخرالدولۀدیلمی و زن او سیده خاتون در واقع به نیابت از جانب پسرش، مجدالدولۀ دیلمی در آن ولایت حکومت کرده اند. دولت این شعبه از دیالمه در ری بدست غزنویان منقرض گشت و امارت شاخۀ فرعی دیگری از آنها هم که در اصفهان و همدان بطور مستقل حکومت داشتند بدست بنی کاکویه برافتاد. رجوع به دیالمۀ اصفهان و همدان و تاریخ مفصل ایران مرحوم اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ فارس، شعبه ای از سلسلۀ آل بویه که از (320 تا حدود 447 ه. ق. / 932 تا 1055 میلادی) در فارس فرمانروایی کرده اند و بعضی از امرای این شعبه بربغداد و حوالی و برخی بر اهواز و کرمان نیز امارت وتسلط داشته اند. مؤسس امارت این شعبه از آل بویه عمادالدوله ابوالحسن علی دیلمی (320 ه. ق. / 932 میلادی) بود که بعد از او بترتیب عضدالدوله ابوشجاع خسرودیلمی (338 ه. ق. / 949 میلادی) و شرف الدوله ابوالفوارس شیر ذیل دیلمی. (372 ه. ق. / 982 میلادی) صمصمام الدوله ابوکالیجار مرزبان دیلمی (379 ه. ق. / 989 میلادی) ، بهاءالدوله ابونصر فیروز دیلمی (388 ه. ق. / 998 میلادی) و سلطان الدوله ابوشجاع دیلمی. (403 ه. ق. / 1021 میلادی). و عمادالدوله ابوکالیجار مرزبان دیلمی (415 ه. ق. / 1024 میلادی) و ابونصر خسرو فیروز (ملک رحیم). (440- 417ه. ق. / 1048- 1055 میلادی) در آن ولایت و حوزه های متعلق بدان حکومت کرده اند. دولت دیالمۀ فارس بدست سلاحقه برافتاد. رجوع به طبقات سلاطین لین پول و تاریخ مفصل ایران تألیف عباس اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود.
- دیالمۀ کرمان، شاخه ای از سلسلۀ آل بویه از شعبه دیالمۀ بغداد که از سال (403- 448 ه. ق. / 1021- 1056 میلادی) در کرمان مستقلاً فرمانروایی داشته اند این شاخه از دیالمه اخلاف بهاءالدولۀ دیلمی (388 ه. ق. / 998 میلادی) فرمانروای فارس و بغداد و اهواز بوده اند و از آنها سه تن در ولایت کرمان حکومت کرده اند که بترتیب عبارتند از: قوام الدوله ابوالفوارس دیلمی (403 ه. ق. / 1012 میلادی) و عمادالدولۀ دیلمی (419 ه. ق - 1028 میلادی) و فولادستون ابومنصوردیلمی. (440- 448 ه. ق. / 1048- 1056 میلادی) و دولت آنها به دست سلاجقه برافتاد. ولایت کرمان از آغاز امارت مستقل قوام الدوله از (324- 403 ه. ق.) در تحت حکم امرای دیالمۀ فارس و دیالمۀ بغداد بود. رجوع به طبقات سلاطین اسلام لین پول و دائره المعارف فارسی و تاریخ ایران عباس اقبال آشتیانی ص 164 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دهی است از دهستان دهشال بخش آستانه شهرستان لاهیجان. واقع در 18هزارگزی شمال خاوری آستانه و 6 هزارگزی دهشال. محلی جلگه و هوای آن معتدل و مرطوب و سکنۀ آن 1561 تن است. محصول عمده آن برنج، ابریشم و کنف و شغل اهالی زراعت و صید مرغابی از استخر است. یک بقعۀ قدیمی در آنجا است. دو قریۀ کوچک لوق گیلده و سلیم چاه در آمار جزء گیلده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(زَ خَ)
مقابل آمده
لغت نامه دهخدا
(غُ شَ)
دیوگرفته یعنی دیوانه و آن را دیوزد نیز گویند. (انجمن آرا). دیوگرفته. (مجموعۀ مترادفات ص 11). مأروض. جن زده. مصروع. مجنون. دیودیده
لغت نامه دهخدا
(دِهْ)
دهی است از دهستان موگوئی بخش آخوره شهرستان فریدن. واقع در 20هزارگزی شمال باختری آخوره دارای 104 تن سکنه است. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(یُ مِ دِ)
دیومد درافسانه های یونانی بدو معنی است: یکی از اپیگونها و از جنگجویان عمده یونان در جنگ تروا. و یکی از شاهان تراکیا که اسبهای خود را از گوشت آدمی غذا میداد وبدست هرکول بقتل رسید. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(دَ مَ دَ/ دِ)
داخل شده. (ناظم الاطباء). واردشده. دخیل: بازل، شتر هشت ساله به نهم درآمده. (دهار).
- درآمده خلقت، عربک. متداخل. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، فرورفته: قعس، درآمده پشت. (منتهی الارب). هضم، درآمده شکم گردیدن. (از منتهی الارب) ، برون شده، صادرگشته، آشکارشده. پدیدگشته. (ناظم الاطباء). و رجوع به درآمدن شود
لغت نامه دهخدا
ترکی گاز نگیر چای تلخ چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند بلکه حب قند را در دهن گذارند و چای را بشیرینی آن خورند قند پهلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دشلمه
تصویر دشلمه
چای تلخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلمرده
تصویر دلمرده
افسرده و پژمرده دل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلماج
تصویر دیلماج
مترجم، کسی که سخنی را از زبانی بزبان دیگر ترجمه کند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
دیر باز مدت دراز، دهر زمانه، دیر پاینده با دوام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
فرانسوی گواهیده آنکه دارای دیپلم است دارنده گواهینامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیالمه
تصویر دیالمه
جمع دیلمی، از ریشه پارسی دیلمیان جمع دیلمی منسوب به دیلم دیلمیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دلشده
تصویر دلشده
گرفتار عشق دلباخته، دیوانه مجنون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیلماج
تصویر دیلماج
((دِ))
مترجم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیشلمه
تصویر دیشلمه
((لَ مِ))
چایی که شکر یا قند در آن حل نکرده باشند، قندپهلو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیپلمه
تصویر دیپلمه
((لُ مِ))
آن که دارای دیپلم است، دارنده گواهینامه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیرنده
تصویر دیرنده
بادوام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دلشده
تصویر دلشده
عاشق
فرهنگ واژه فارسی سره
افسرده، بی میل، دلسرد، دلگیر، مایوس، ملول
متضاد: دل به نشاط، زنده دل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ترجمان، مترجم
فرهنگ واژه مترادف متضاد