- دیلم
- آهنی بقطر معلوم و درازای حدود یک گز یا کمی بیشتر که بدان دیوار و زمین و کوه سوراخ کنند
معنی دیلم - جستجوی لغت در جدول جو
- دیلم
- از اقوام قدیمی ساکن در گیلان، کنایه از سپاهی دلیر و جنگجو، کنایه از بنده، غلام، کنایه از دربان، نگهبان،
برای مثال هست همان درگه کاو را ز شهان بودی / دیلم ملک بابل، هندو شه ترکستان (خاقانی - ۳۵۹)
میلۀ آهنی ضخیم برای سوراخ کردن یا حرکت دادن چیزهای سنگین، بیرم، بارم
- دیلم ((دِ لَ))
- دربان، زندانبان، غلام، نام ناحیه و قومی در گیلان
- دیلم
- میله ای آهنی برای سوراخ کردن دیوار یا حرکت دادن اجسام سنگین
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
منسوب به دیلم از مردم دیلم جمع دیالمه (ع)
شیریست که بعد از مایه زدن بسته شود پنیر تر دلمه
رتیل، جانوری شبیه عنکبوت و از خانوادۀ بندپایان، با شکم بزرگ و پاهای کوتاه که بعضی از انواع آن زهری کشنده دارد، دلمک، دیلمک
رخشاره
غوزه، دارچین سپید
جمع دمه، بش ها باران های پیوسته همیشگی
گواهینامه، پروانه
پارسی تازی گشته شلمک، خر سنگ گیاهان شیلم گیاهی است از تیره گندمیان که دارای خوشه هایی کوچکی می باشد، نباتی است یک ساله و دانه های آن مدت مدیدی قادرند که قوه نمای خود را حفظ کنند شلمک یکی از گیاهان خوب مراتع و در هر سال سه مرتبه میشود آن را درو کرد زوان دنقه شیلم چچم چچن
گواهی نامۀ پایان تحصیلات دورۀ متوسطه، گواهی نامۀ پایان تحصیلات عالی (لیسانس یا دکتری)، گواهی نامۀ پایان یک دورۀ آموزشی، ویژگی کسی که دارای این گواهی نامه است
دانۀ سرخ و تلخ گیاهی که از جو باریک تر است و ضماد آن برای معالجۀ دمل به کار می رود، چچن، چچم، شلمک، شولم، شیله، گندم دیوانه
وزغ، دریا، چاه دهان گشاد
بک غوک، آبخیزه: در مادر چاه، سنگ پشت: نر، کاکلی پر موی
ماده ایست که از نیترات دو سلولز ساخته شده و برای گرفتن عکس و تصاویر سینمائی بکار میرود
نوار قابل انعطاف سلولوییدی که با امولسیون حساس در برابر نور پوشیده شده است و در عکاسی و فیلم برداری استفاده می شود، مجموع یک نمایش سینمایی
فیلم بازی کردن: کنایه از ظاهرسازی کردن، دغل بازی کردن
فیلم بازی کردن: کنایه از ظاهرسازی کردن، دغل بازی کردن
نوار ساخته شده از سلولوئید که در مقابل نور حساس است و برای گرفتن تصویرهای متحرک یا عکس به کار می رود، (سینما) مجموعۀ تصاویر متحرکی که روی نوار ضبط می شود و در تلویزیون یا سینما به نمایش درمی آید، کنایه از گفتار یا رفتار
کبوتر جاهی از پرندگان بچه مار از خزندگان پیل از جانوران
رخسار، صورت، چهره زراعتی که از آب باران خورد باران پیوسته
دیمه ها، رخساره ها، جمع واژۀ دیمه
آبله، جوش های ریز که روی پوست بدن پیدا می شود
روی، چهره، صورت، سیما، گونه، رخ، رخساره، دیمه، دیمر، لچ، سج، چهر، چیچک، دیباچه، دیباجه، گردماه، محیّا، خدّ، وجنات، غرّه، عارض، عذار، برای مثال عنبرین خطی و بیجاده لب و نرگس چشم / حبشی موی و حجازی سخن و رومی دیم (فرخی - ۲۴۶)
در قاب بازی کسی که در بازی حق تقدم دارد
در قاب بازی کسی که در بازی حق تقدم دارد
ویژگی زراعتی که با آب باران نمو کند و آن را آب ندهند
سریش، سریشم
مترجم، کسی که سخنی را از زبانی بزبان دیگر ترجمه کند
مترجم، ترجمان، کسی که سخنی را از زبانی به زبان دیگر ترجمه کند