جدول جو
جدول جو

معنی دیشب - جستجوی لغت در جدول جو

دیشب
شب گذشته
تصویری از دیشب
تصویر دیشب
فرهنگ فارسی عمید
دیشب
(خوَرْ / خُرْ دَ)
مرکّب از: دی + شب، ، شب گذشته. شب پیش از روزی که در آنند. دوش. بارحه:
دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم
گفتاغلطی بگذر زین فکرت سودائی.
حافظ.
دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم
نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم.
حافظ.
- امثال:
دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا
لغت نامه دهخدا
دیشب
شب گذشته
تصویری از دیشب
تصویر دیشب
فرهنگ لغت هوشیار
دیشب
دوش، دوشین، دوشینه
متضاد: امشب
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیش
تصویر دیش
آنتن بشقابی
فرهنگ فارسی عمید
(یَ)
سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب. (از تاج العروس). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یشم. یشف. معرب یشم و آن سنگی است. یصب. یصم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یشم و الجماهر ص 198 و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان انگهران بخش کهنوج شهرستان جیرفت با 20 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
بندری است در جنوب شبه جزیره کاتیاور که بیست میل مربع وسعت و 1900 تن سکنه دارد و از مستملکات پرتغال است، (فرهنگ فارسی معین)، بندری باشد در هند، (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
بیخ و بن هر چیز را گویند، (برهان)، و نیز در ترکی معنی شایستگی و خوشبختی و ته و پا و پایه دارد، (حاشیۀ برهان چ معین)
لغت نامه دهخدا
دیپا (در سانسکریت) ذیب، ذیبه در زبان مردم هند بمعنی جزیره است، (از الجماهر ص 43)، کلمات مالدیو، لاکدیو، دیودیپ، ساتادیپ، سرندیب، سنگل دیب، مالدیب ترکیب با این کلمه است، (دیبجات =مجمعالجزایر) (یادداشت مؤلف)، ج، دیبات، الدیبات و هی الجزائر، (ماللهند ص 80)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان تیرچایی بخش ترکمان شهرستان میانه با 175 تن سکنه، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ)
نگاهبان. (منتهی الارب). رقیب. (اقرب الموارد). دیدبان معرب است. (منتهی الارب). پاسبان. ناظر. (ناظم الاطباء) ، طلیعه. (اقرب الموارد). طلایۀ سپاه. قدام العسکر. (از تاج العروس). ربیئه. (اساس البلاغه) ، گورخر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
داد و دهش، (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (برهان)
لغت نامه دهخدا
الدیش، از بطن هون الدیش اند و ایشان معروف به بنوالدیش بن ملیح بن الهون باشند و قبیلۀ عضد والدیش را قاره گویند، ابو عبید گوید وجه تسمیۀ ایشان به قاره بدان سبب است که شداخ لیثی خواست که ایشان را در بطن کنانه متفرق سازد لذا گفتند که دعونا قاره لانتفرق، و از اینجا است که قاره خوانده شدند، (از صبح الاعشی ج 1 ص 349)، و رجوع به مادۀ دیش در تاج العروس شود
لغت نامه دهخدا
لهجه ای است در کلمه دیک در نزد کسانی که کاف را قلب به شین کنند، (از تاج العروس)، خروس، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دهش، در دو شعر ذیل از رودکی دیش مرکب است از (دی = ده + ش ضمیر مفعولی) به معنی بده او را. می دهش. (لغت نامۀ اسدی ص 222). دهش:
خویش بیگانه گردد از پی سود
خواهی امروز مزد کمتر دیش.
رودکی.
هر کس (کو برود راست، نشسته ست بشادی
و آنکو نرود راست همه مژده همی دیش.
رودکی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیب
تصویر دیب
ترکی بیخ بن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیش
تصویر دیش
داد و دهش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدب
تصویر دیدب
گور خر، دیده بان، پیشسده (طلیعه)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیشبی
تصویر دیشبی
دوشین دوشینه، دیشب: همین دیشبی بخانه اش رفتم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یشب
تصویر یشب
پارسی تازی گشته یشم از سنگ های گرانبها
فرهنگ لغت هوشیار