مرکّب از: دی + شب، ، شب گذشته. شب پیش از روزی که در آنند. دوش. بارحه: دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم گفتاغلطی بگذر زین فکرت سودائی. حافظ. دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم. حافظ. - امثال: دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا
مُرَکَّب اَز: دی + شب، ، شب گذشته. شب پیش از روزی که در آنند. دوش. بارحه: دیشب گلۀ زلفش با باد همی کردم گفتاغلطی بگذر زین فکرت سودائی. حافظ. دیشب به سیل اشک ره خواب میزدم نقشی به یاد خط تو بر آب می زدم. حافظ. - امثال: دیشب همه شب کمچه زدی کو حلوا
سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب. (از تاج العروس). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یشم. یشف. معرب یشم و آن سنگی است. یصب. یصم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یشم و الجماهر ص 198 و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
سنگی است و آن معرب یشم است به ابدال میم به باء مانند لازم و لازب. (از تاج العروس). مأخوذ از یشپ فارسی و به معنی آن. (از آنندراج) (ناظم الاطباء). یشم. یشف. معرب یشم و آن سنگی است. یصب. یصم. (یادداشت مؤلف). و رجوع به یشم و الجماهر ص 198 و صیدنۀ ابوریحان بیرونی شود
بندری است در جنوب شبه جزیره کاتیاور که بیست میل مربع وسعت و 1900 تن سکنه دارد و از مستملکات پرتغال است، (فرهنگ فارسی معین)، بندری باشد در هند، (برهان) (آنندراج)
بندری است در جنوب شبه جزیره کاتیاور که بیست میل مربع وسعت و 1900 تن سکنه دارد و از مستملکات پرتغال است، (فرهنگ فارسی معین)، بندری باشد در هند، (برهان) (آنندراج)
دیپا (در سانسکریت) ذیب، ذیبه در زبان مردم هند بمعنی جزیره است، (از الجماهر ص 43)، کلمات مالدیو، لاکدیو، دیودیپ، ساتادیپ، سرندیب، سنگل دیب، مالدیب ترکیب با این کلمه است، (دیبجات =مجمعالجزایر) (یادداشت مؤلف)، ج، دیبات، الدیبات و هی الجزائر، (ماللهند ص 80)
دیپا (در سانسکریت) ذیب، ذیبه در زبان مردم هند بمعنی جزیره است، (از الجماهر ص 43)، کلمات مالدیو، لاکدیو، دیودیپ، ساتادیپ، سرندیب، سنگل دیب، مالدیب ترکیب با این کلمه است، (دیبجات =مجمعالجزایر) (یادداشت مؤلف)، ج، دیبات، الدیبات و هی الجزائر، (ماللهند ص 80)
الدیش، از بطن هون الدیش اند و ایشان معروف به بنوالدیش بن ملیح بن الهون باشند و قبیلۀ عضد والدیش را قاره گویند، ابو عبید گوید وجه تسمیۀ ایشان به قاره بدان سبب است که شداخ لیثی خواست که ایشان را در بطن کنانه متفرق سازد لذا گفتند که دعونا قاره لانتفرق، و از اینجا است که قاره خوانده شدند، (از صبح الاعشی ج 1 ص 349)، و رجوع به مادۀ دیش در تاج العروس شود
الدیش، از بطن هون الدیش اند و ایشان معروف به بنوالدیش بن ملیح بن الهون باشند و قبیلۀ عضد والدیش را قاره گویند، ابو عبید گوید وجه تسمیۀ ایشان به قاره بدان سبب است که شداخ لیثی خواست که ایشان را در بطن کنانه متفرق سازد لذا گفتند که دعونا قاره لانتفرق، و از اینجا است که قاره خوانده شدند، (از صبح الاعشی ج 1 ص 349)، و رجوع به مادۀ دیش در تاج العروس شود
دهش، در دو شعر ذیل از رودکی دیش مرکب است از (دی = ده + ش ضمیر مفعولی) به معنی بده او را. می دهش. (لغت نامۀ اسدی ص 222). دهش: خویش بیگانه گردد از پی سود خواهی امروز مزد کمتر دیش. رودکی. هر کس (کو برود راست، نشسته ست بشادی و آنکو نرود راست همه مژده همی دیش. رودکی
دهش، در دو شعر ذیل از رودکی دیش مرکب است از (دی = ده + ش ضمیر مفعولی) به معنی بده او را. می دهش. (لغت نامۀ اسدی ص 222). دِهَش: خویش بیگانه گردد از پی سود خواهی امروز مزد کمتر دیش. رودکی. هر کس (کو برود راست، نشسته ست بشادی و آنکو نرود راست همه مژده همی دیش. رودکی