جدول جو
جدول جو

معنی دیرگاه - جستجوی لغت در جدول جو

دیرگاه
زمان دیر، زمان قدیم، از مدت دراز، دیروقت، بی موقع، دیرگاهان، دیرگهان
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
فرهنگ فارسی عمید
دیرگاه
زمانی دراز. زمان طولانی و ممتد از زمان معلوم. (یادداشت مؤلف) :
تو از دیر گاهست با گنج خویش
گزیدستی از بهر ما رنج خویش.
فردوسی.
نقل با باده بود باده دهی نقل بده
دیرگاهست که این رسم نهاد آنکه نهاد.
فرخی.
خزیمه دیرگاه زن نکرد که نمی یافت اندر خور خویش. (تاریخ سیستان). دیرگاه برنیامد تا دیدم که بیاوردند او را در پاره ای جل. (تاریخ سیستان). دیرگاه برنیامد که بفرمان عبدالملک معزول شد. (تاریخ سیستان). دیرگاه حرب کردند آخر حصار بستد. (تاریخ سیستان).
دیرگاهی است تا لباس کرم
بهر قد بشر ندوخته اند.
خاقانی.
دیرگاهست کز ولایت خویش
دورم از کار و از کفایت خویش.
نظامی.
عشق من با خط مشکین تو امروزی نیست
دیرگاهی است کز این جام هلالی مستم.
حافظ.
روزی پیره زنی بیامد و در دست و پای او افتاد و بسی گریست که پسری دارم که از من غایب است دیرگاه است و مرا طاقت فراق نماند از بهر خدای دعایی بگوی... (تذکرهالاولیاء عطار). وچون کشته باشد [افعی را بنگرند اگر... تا دیرگاه حرکت میکند نیک باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مدت زمانی دراز
لغت نامه دهخدا
دیرگاه
زمان قدیم، زمان دیر
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
فرهنگ لغت هوشیار
دیرگاه
زمان قدیم، دیروقت
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
فرهنگ فارسی معین
دیرگاه
مدت مدید
تصویری از دیرگاه
تصویر دیرگاه
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی، صندلی، تخت، چهارپایه ای برای نشستن، برای مثال نهادند زرّین یکی زیرگاه / نشست از برش پهلوان سپاه (فردوسی - ۷/۵۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای نشستن یا ایستادن دیدبان، جای بلند که از بالای آن دیدبانی کنند، چشم انداز، منظره
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دیوگاه
تصویر دیوگاه
جای دیو، دیولاخ
فرهنگ فارسی عمید
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) :
به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی
به سنگ اندرون زادۀ باستانی،
فرخی،
، قدیم، دیرینه:
بگفت این و پس هر دو برخاستند
غم دیرگاهی ز دل کاستند،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از دیر گاه
تصویر دیر گاه
زمان قدیم مدت دراز، دیر وفت بی موقع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای نشستن یا ایستادن، دیدبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زیرگاه
تصویر زیرگاه
کرسی و صندلی که بر آن نشینند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیرگاه
تصویر سیرگاه
محل تفرج جای گردش، تماشاگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
جای پاسبانی دیدبان، منظره، چشم انداز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
لحاظ، نظر، عقیده، نقطه نظر، منظر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
View
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vue
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
pandangan
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
มุมมอง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
mtazamo
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
görüş
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
시야
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
視点
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
מַבָּט
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
दृश्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
Aussicht
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
uitzicht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vista
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vista
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
vista
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
视图
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
widok
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
вигляд
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
вид
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دیدگاه
تصویر دیدگاه
দৃশ্য
دیکشنری فارسی به بنگالی