مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) : به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی به سنگ اندرون زادۀ باستانی، فرخی، ، قدیم، دیرینه: بگفت این و پس هر دو برخاستند غم دیرگاهی ز دل کاستند، فردوسی
مدتی مدید، منسوب به دیرگاه، مدتی طویل، مقابل زودگذار، (یادداشت مؤلف) : به کوه اندرون ماندۀ دیرگاهی به سنگ اندرون زادۀ باستانی، فرخی، ، قدیم، دیرینه: بگفت این و پس هر دو برخاستند غم دیرگاهی ز دل کاستند، فردوسی
منسوب به دیر. ساکن دیر. (تاج العروس). صاحب دیر. (منتهی الارب). خداوند دیر. (مهذب الاسماء). راهب. دیرنشین. (یادداشت مؤلف) : ملک بودلف شهریار زمین جهاندار دیرانی پاکدین. اسدی. ز کس یاد این گنج بر دل میار جز از شاه دیرانی شهریار. اسدی
منسوب به دیر. ساکن دیر. (تاج العروس). صاحب دیر. (منتهی الارب). خداوند دیر. (مهذب الاسماء). راهب. دیرنشین. (یادداشت مؤلف) : ملک بودلف شهریار زمین جهاندار دیرانی پاکدین. اسدی. ز کس یاد این گنج بر دل میار جز از شاه دیرانی شهریار. اسدی
دیرپا، که دیر پاید، که بسیار پاید، بادوام، که عمری طویل دارد، که بسیار ماند زماناً، که زود از میان نشود، که بسی برجای ماند، (یادداشت مؤلف) : کند کم درین رستۀ دیرپای نکوهنده لاف فروشنده رای، زینتی، از عدل دیر پای بود ملک بر ملوک عدل تو بر تودارد ملک تو دیرپای، سوزنی، آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ انار دیر پاید نزدیک اهل مروت وزنی نیارد، (کلیله و دمنه)، کیست در این دایرۀ دیرپای کو لمن الملک زند جز خدای، نظامی، شنیدم که آن جنبش دیرپای هنوز اندر آن تخت مانده بجای، نظامی، کوه به آهستگی آمد بجای از سر آنست چنین دیرپای، نظامی، درخت از پی آن بود دیرپای که پاش از سکونت نجنبد ز جای، امیرخسرو
دیرپا، که دیر پاید، که بسیار پاید، بادوام، که عمری طویل دارد، که بسیار ماند زماناً، که زود از میان نشود، که بسی برجای ماند، (یادداشت مؤلف) : کند کم درین رستۀ دیرپای نکوهنده لاف فروشنده رای، زینتی، از عدل دیر پای بود ملک بر ملوک عدل تو بر تودارد ملک تو دیرپای، سوزنی، آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ انار دیر پاید نزدیک اهل مروت وزنی نیارد، (کلیله و دمنه)، کیست در این دایرۀ دیرپای کو لمن الملک زند جز خدای، نظامی، شنیدم که آن جنبش دیرپای هنوز اندر آن تخت مانده بجای، نظامی، کوه به آهستگی آمد بجای از سر آنست چنین دیرپای، نظامی، درخت از پی آن بود دیرپای که پاش از سکونت نجنبد ز جای، امیرخسرو
از دهات لیتکوه آمل مازندران. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 113 و ترجمه آن ص 153). دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12 هزارگزی باختر آمل، با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و نهر محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
از دهات لیتکوه آمل مازندران. (از سفرنامۀ مازندران و استرآباد رابینو بخش انگلیسی ص 113 و ترجمه آن ص 153). دهی است از دهستان پائین خیابان بخش مرکزی شهرستان آمل واقع در 12 هزارگزی باختر آمل، با 250 تن سکنه. آب آن از چشمه و نهر محلی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی ازدهستان لاهیجان بخش حومه شهرستان مهاباد، واقع در 57/5 هزارگزی باختر مهاباد و 5هزارگزی باختر شوسۀ خانه به نقده، کوهستانی، سردسیر، سالم، دارای 61 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصولات آنجا غلات و توتون و حبوبات شغل اهالی زراعت و گله داری، صنایع دستی جاجیم بافی و راه آن مالرو است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
حمیدالدین. یکی از شعرای دورۀ سلجوقی است که در رباعی زیر مورد هجو علی شطرنجی شاعر زمان خود قرار گرفته است: خیرکافی چو ناصرخسرو کرد خود را لقب حمیدالدین لقب آن بر این چگونه سزد که گه آن به از محاسن این. (از لباب الالباب چ قزوینی ج 2 ص 202)
حمیدالدین. یکی از شعرای دورۀ سلجوقی است که در رباعی زیر مورد هجو علی شطرنجی شاعر زمان خود قرار گرفته است: خیرکافی چو ناصرخسرو کرد خود را لقب حمیدالدین لقب آن بر این چگونه سزد که گه آن به از محاسن این. (از لباب الالباب چ قزوینی ج 2 ص 202)
سپوزکاری، (یادداشت مؤلف)، تنبلی: رنگ وروی خداوند مزاج سرد بسپیدی و کبودی گراید همچون رنگ ارزیز و کسلانی و دیرکاری اندر وی پدید آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، صداع بلغمی هفت نوع است یکی گرانی سرو چشم دوم کسلانی و دیرکاری، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)
سپوزکاری، (یادداشت مؤلف)، تنبلی: رنگ وروی خداوند مزاج سرد بسپیدی و کبودی گراید همچون رنگ ارزیز و کسلانی و دیرکاری اندر وی پدید آید، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)، صداع بلغمی هفت نوع است یکی گرانی سرو چشم دوم کسلانی و دیرکاری، (ذخیرۀ خوارزمشاهی)