جدول جو
جدول جو

معنی دیرپا - جستجوی لغت در جدول جو

دیرپا
دیرپاینده، پایدار، بادوام
تصویری از دیرپا
تصویر دیرپا
فرهنگ فارسی عمید
دیرپا
(شی شَ / شِ)
دیرپای، دائم و پاینده، که زود زائل نگردد، (آنندراج)، پایدار، مداوم، بادوام
لغت نامه دهخدا
دیرپا
دائم و پاینده، پایدار، مداوم، بادوام
تصویری از دیرپا
تصویر دیرپا
فرهنگ لغت هوشیار
دیرپا
بادوام، جاوید، دیرزی
متضاد: بی دوام
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از دیوپا
تصویر دیوپا
نوعی عنکبوت بزرگ که پاهای دراز دارد
فرهنگ فارسی عمید
(ءِ رَ / رِ یِ)
کنایه از فلک است:
کیست در این دائرۀ دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای.
نظامی
لغت نامه دهخدا
تخت که پایۀ شیر دارد، که از عاج بود، تخت که پایه های آن مانند پنجه های شیر ساخته شده باشد، (یادداشت مؤلف) :
فرودآمد ز بام اندرسرایش
نشست اندر سریر شیرپایش،
(ویس و رامین)،
ز تخت شیرپا اندرکشیدش
میان خاک و خاکسترکشیدش،
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
صفت و حالت دیرپا، دوام
لغت نامه دهخدا
(تَحْ کَ دَ)
مدت درازی ماندن. دیر زمانی عمر کردن:
از باغ بزندان برم و دیر بیایم
چون آمدمی نزد شما دیر نپایم.
منوچهری.
- امثال:
هرچه زود برآید دیرنپاید
لغت نامه دهخدا
(صُ دَ / دِ)
دیرپا، که دیر پاید، که بسیار پاید، بادوام، که عمری طویل دارد، که بسیار ماند زماناً، که زود از میان نشود، که بسی برجای ماند، (یادداشت مؤلف) :
کند کم درین رستۀ دیرپای
نکوهنده لاف فروشنده رای،
زینتی،
از عدل دیر پای بود ملک بر ملوک
عدل تو بر تودارد ملک تو دیرپای،
سوزنی،
آنکه بخمول راضی گردد اگر چه چون برگ انار دیر پاید نزدیک اهل مروت وزنی نیارد، (کلیله و دمنه)،
کیست در این دایرۀ دیرپای
کو لمن الملک زند جز خدای،
نظامی،
شنیدم که آن جنبش دیرپای
هنوز اندر آن تخت مانده بجای،
نظامی،
کوه به آهستگی آمد بجای
از سر آنست چنین دیرپای،
نظامی،
درخت از پی آن بود دیرپای
که پاش از سکونت نجنبد ز جای،
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (بخوزستان بنزدیکی کوه با نعمت بسیار. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
ده کوچکی است از دهستان بلورد بخش مرکزی شهرستان سیرجان در 58هزارگزی جنوب خاوری سعیدآبادو 5 هزارگزی شمال راه فرعی بافت سیرجان واقع و سکنۀ آن 9 تن است، مزارع بیدجعفری، شاه ولی، شریف آباد شیک جزء این ده است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
زیرپای، مطیع و فرمانبردار، (ناظم الاطباء)،
- زیرپای آوردن، در دو شاهد زیر از فردوسی ظاهراً بمعنی پریدن و پیمودن و بمجاز تصرف کردن، در اختیار گرفتن آمده است:
که سودابه را باز جای آورند
سراپرده را زیرپای آورند،
فردوسی،
همه مرز را زیرپای آوریم
مراد دل خود بجای آوریم،
فردوسی،
، باجگزار وذمی،
پاپوش و کفش، (ناظم الاطباء)،
- زیرپا آوردن ادیم یمن، عبارت از حاجیان که بعد از ادای حج کفش در پا کنند، (آنندراج)، رجوع به زیرپایی شود
لغت نامه دهخدا
سه پایه ای که بروی دیگ نهند، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زیرپا
تصویر زیرپا
مطیع و فرمانبردار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرپای
تصویر دیرپای
پایدار، بادوام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دیوپا
تصویر دیوپا
عنکبوت بزرگ
فرهنگ فارسی معین