جدول جو
جدول جو

معنی دیرماندگی - جستجوی لغت در جدول جو

دیرماندگی
پیری، کهنگی و فرسودگی
تصویری از دیرماندگی
تصویر دیرماندگی
فرهنگ فارسی عمید
دیرماندگی
(دَ / دِ)
حالت و چگونگی دیرمانده. کهنگی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، ناتوانی، عجز، تنگ دستی
فرهنگ فارسی عمید
(دِ دَ / دِ)
حالت و چگونگی دل مانده. اندوه. ملالت. حزن. (ناظم الاطباء) ، آزردگی. (ناظم الاطباء). دل چرکینی. (یادداشت مرحوم دهخدا). رنجش. شکرآب: در این میان امیر عزالدین را دل ماندگی پدید آمد... و عصیان ظاهر کرد. (راحهالصدور راوندی). در اثنای غزوات سلطان برادر او تاج الدین علیشاه سبب دل ماندگی که او را از برادر خود سلطان محمد در میان آمده بود. (جهانگشای جوینی). میان ابی بکر و زیاد دل ماندگی اتفاق افتاد. (تجارب السلف نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
(وَ دَ / دِ)
درد شکم و اوجاع روده و احشاء. (ناظم الاطباء) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
نعت مفعولی از دیر ماندن. بسیار درنگ کرده. متوقف شده.
- دیرمانده مجلس، آنکه در آخر مجلس برسد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ دِ)
درمان دادن. چاره سازی. دلسوزی نسبت به دیگران از راه درمان کردن دردها و دشواریهای آنان. مداوا. معالجه:
دردستانی کن و درماندهی
تات رسانند به فرماندهی.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ / دِ)
صفت درمانده. بی چارگی. (آنندراج). لاعلاجی. واماندگی. اضطرار. اعیاء. الجاء. توکل. خواع. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضروره. (دهار). عجز. فند. قلبه. (منتهی الارب). کسح. مندوری. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) :
به ناخفتگیهای غمخوارگان
به درماندگیهای بیچارگان.
نظامی.
تا چه خواهی خریدن ای مغرور
روز درماندگی به سیم دغل.
سعدی.
بدو گفتم ای یار پاکیزه خوی
چه درماندگی پیشت آمد بگوی.
سعدی.
دوست آن دانم که گیرد دست دوست
در پریشان حالی و درماندگی.
سعدی.
روز درماندگی و معزولی
درد دل پیش دوستان آرند.
سعدی.
بیچارگیم به چیز نگرفتی
درماندگیم به هیچ نشمردی.
سعدی.
اهل اسلام از آن درماندگی خلاص یافتند. (انیس الطالبین ص 118). بصفت تضرع و درماندگی مشغول گردد. (انیس الطالبین ص 49). محن، درماندگی از همه روز رفتن و جز آن. (از منتهی الارب).
- درماندگی به سخن، زبان گرفتگی و لکنت زبان. (از ناظم الاطباء). لکنت، عی ّ، تغتغه، درماندگی درسخن. تهتهه، لکنت و درماندگی زبان به سخن. (از منتهی الارب) ، توقف در تجارت. حال تاجری که نمی تواند وام خود را بپردازد. (لغات فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ورماندگی
تصویر ورماندگی
درد شکم و روده و احشا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دل ماندگی
تصویر دل ماندگی
غمگینی اندوهناکی، ملالت، آزردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیرماندن
تصویر دیرماندن
توقف بسیار کردن، درنگ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
بیچارگی، واماندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورماندگی
تصویر ورماندگی
((وَ دِ یا دَ))
درد شکم و روده و احشاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
((دَ دِ))
بیچارگی، ناتوانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از درماندگی
تصویر درماندگی
اضطرار، عجز
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دیرندگی
تصویر دیرندگی
دوام
فرهنگ واژه فارسی سره
تنگدستی، فقر، استیصال، بیچارگی، عجز، خستگی، فرسودگی، ناتوانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد